امروز با صدایِ ويولنِ قلبم از خواب بيدار شدم، چون ديشب با صدایِ سوزِ سهتار سينهام به خواب رفته بودم. بيدار شدنم همراه با حس عجيبی بود که روزها و شبهای بسيار زيبایی آن را به نظاره نشستهام، حسی که اختيارم را در خويش به بند گرفته بود و انگشتهای دستم را بر روی آهویِ قلمی فشار میداد که بر دشتِ کاغذی کاهی مستانه میخراميد؛ و غزلی را آبستن بود که روحِ عشق را در کالبد کلمه به کلمهاش تا تبلور قافيهها میدميد.
شاعرانههای نيمه شب گذشتهام تولدی ديگر داشت تا بر قلبِ سفيد دفترم، نتهای نغمهی شوريده حالیام را بنويسد. حالا ديگر تمام وجودم موسيقی مِهر بود و غزل محبت، چه معجونیست اين نوشين لب که جنونِ مهربانی را در جان و دل زنده نگه میدارد، پس نوش میکنم به سلامتیِ تمام عاشقان و عاشقانهها...
سيدعيسی عماد
14 تير 1400
روز قلم بر صاحبان قلم و انديشه شاد باش.