کبوترها از تونلهایی عبور میکردند و وقتی بر فراز دریای مدیترانه به پرواز درمیآمدند، مورد هدف گلولهها قرار میگرفتند. آنهایی که جان سالم به در میبردند، روی سقف کازینو مینشستند و دوباره به درون تونل هدایت میشدند...
به گزارش ایسنا، «تونل کبوتر» نام کتاب زندگینامه «جان لوکاره» نویسنده مشهور رمانهای جاسوسی است. «گاردین» در یکی از گزارشهای اخیر خود از این کتاب زندگینامهای نوشته و در آن به نقل قولهای جالبی از این رماننویس انگلیسی اشاره کرده است.
«تونل کبوتر»، زندگینامه خودنوشت «جان لوکاره» شرح کاملی از زندگی او به عنوان یک نویسنده و جاسوس است. بخش مربوط به پدرش «رونی»، خصوصیترین فصل کتاب است که «لوکاره» در آن به رفتارهای خشونتآمیز پدر خود اشاره میکند.
«جان لوکاره» از پدرش کتک میخورد و مادرش در سن پنجسالگی او را رها کرد، بنابراین در فقر کامل عاطفی رشد پیدا کرد. او این اسرار خانوادگی را در زندگینامه خود که بخشهایی از آن به صورت سریالی در «گاردین» منتشر شده، فاش کرده است.
«لوکاره» یکی از بزرگترین رماننویسان پس از جنگ است که با نام مأمور «MI۶» هم شناخته میشود. او که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در سرویس جاسوسی انگلیس فعالیت میکرده، اصرار دارد بگوید نویسندهای است که «زمانی جاسوس بوده»، تا اینکه او را جاسوسی بدانند که به نویسندگی روی آورده.
کتاب خاطرات او دربردارنده تحقیقات دسته اول و ماجراهای سفرهایی است که در طول دوران کار و نویسندگی انجام داده. او در این اثر، تصاویر منفی از چهرههایی همچون «مارگارت تاچر»، «روپرت مرداک» و «یاسر عرفات» ارائه میدهد.
خصوصیترین بخش کتاب، رابطه «لوکاره» با پدرش «رونی» است که او را «کلاهبردار شگفتانگیزی که گهگاه به زندان میافتاد» توصیف میکند. «رونی» جسته گریخته در زندگی «جان» حضور داشته و در کودکی مادرش را به باد کتک میگرفته است.
او درباره آن دوران نوشته است: مسلما «رونی» من را هم میزد اما فقط چند بار و آن هم نه به دلیل قانعکنندهای. بخش ترسناک ماجرا، آماده شدن برای کتک زدن بود: پایین آمدن شانه و جابهجا شدن فکهای او.
جلد کتاب «تونل کبوتر»
«لوکاره» همچنین در این کتاب نوشته که پدرش چندین بار از زندانهای خارج از کشور از او درخواست پول کرده است. او مینویسد: امروز هیچ حس محبتآمیزی از دوران کودکیام یادم نمیآید، به استثنای برادر بزرگم که مدتی تنها سرپرست من بود.
«جان لوکاره» که نام اصلیاش «دیوید جان مور کورنول» است، در کتاب زندگینامهاش از عادتهای خلاقانه خود نوشته: من عاشق فیالبداهه نوشتن هستم، در دفترچه، در حال راه رفتن، در قطار و کافه.
او که تاکنون ۲۳ رمان به نگارش درآورده و آثارش به ۳۶ زبان ترجمه شده است، از لپتاپ و رایانه دوری میکند و در اینباره میگوید: شاید از روی خودسری ترجیح میدهم با سبک سنتی غیرمکانیزه که چند قرن عمر دارد، کار کنم.
سال ۱۹۸۲ «مارگارت تاچر» او را به صرف ناهار دعوت میکند و او پس از رد کردن این دعوت، مینویسد: من به او رأی ندادم.
نویسنده «بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس» به تازگی از سفر به خاورمیانه برگشته بود و درباره «فلسطینیهای بیسرزمین» فعالیتهایی انجام میداد. «تاچر» به این مسأله توجهی نکرد و به «لوکاره» گفت که آنها دوستش، «آرلی نیو» را کشتهاند.
این رماننویس ۸۵ ساله همچنین نگاه شدیدا خصمانهای به «مرداک» دارد و در کتابش از الفاظ تحقیرآمیزی درباره او استفاده کرده است.
«لوکاره» در کتابش نوشته که «کیم فیلبی» جاسوس انگلیسی را که به مسکو فرار کرد و صدها مأمور را به شوروی لو داد، نمیبخشد و بیش از او با «ادوارد اسنودن» احساس همدردی میکند.
«لوکاره» پیش از این هم به مسائل شخصی خود پرداخته، اما این اولین کتاب خاطرات اوست که اخیرا از سوی انتشارات «پنگوئن» با زیرعنوان «داستانهایی از زندگی من» به چاپ رسیده است.
این نویسنده در کتاب خود به تأثیر تریلر جاسوسی «جاسوس جنگ سرد»، فیلم سال ۱۹۶۳ «مارتین ریت» بر شهرت بیشتر خود اشاره کرده و نوشته است: این فیلم زندگی من را به قبل و بعد از فروریختن دیوار برلین تقسیم کرد.
او به «ریچارد برتون» که در این فیلم اقتباسی بازی کرد، بسیار علاقهمند شد و بعدها بازی «الک گویینس» که نقش «جورج اسمایلی» در اقتباس تلویزیونی رمان «بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس» را ایفا کرد، هم پسندید.
با این حال «لوکاره» از وضعیت اقتباس داستانهایش در سینمای هالیوود چندان راضی نیست و در کتابش از کارگردانان بنامی همچون «استنلی کوبریک» و «فریتز لانگ» که قول ساخت فیلم رمانهای او را دادند اما این کار را انجام ندادند، نام میبرد.
عنوان زندگینامه «لوکاره» که تصویری غمزده را به یاد میآورد، اشاره دارد به باشگاه ورزشی - تفریحی در «مونتکارلو» که این نویسنده در نوجوانی با پدرش به آنجا میرفت. در آن باشگاه کبوترها از تونلهایی عبور میکردند و وقتی بر فراز دریای مدیترانه به پرواز درمیآمدند، مورد هدف گلولهها قرار میگرفتند. آنهایی که جان سالم به در میبردند، روی سقف کازینو مینشستند و دوباره به درون تونل هدایت میشدند...
او درباره انتخاب این نام میگوید: اینکه چرا این تصویر سالها من را تحت تأثیر قرار داده، چیزی است که بهتر است خواننده دربارهاش قضاوت کند، تا من.