روزنامه ایران در گفت و گو با سیدرضا اکرمی رییس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری، نوشت: یکی از نهادهای مهمی که پیش از سال 1357 نقش مهمی در مبارزههای انقلابی با حکومت پهلوی ایفا کرد، جامعه روحانیت مبارز بود که هسته اولیه آن در اواسط سال 1356 شکل گرفت.
در ادامه این گفت و گو آمده است: در متن پیش رو علل و عوامل شکلگیری انقلاب از کودتای 28 مرداد 1332 تا شکلگیری جامعه روحانیت مبارز را با سیدرضا اکرمی، رئیس شورای فرهنگی نهاد ریاست جمهوری، عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز، دبیر پیشین جامعه وعاظ تهران و نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی، به گفتوگو نشستیم که در ذیل میخوانید.
** با توجه به اینکه موضوع گفت و گو ریشه یابی انقلاب و عوامل شکلگیری آن در ایران است، در ابتدا از دوران جوانی یا طلبی خود بگویید...
در ابتدا باید بگویم، من متولد 1321 هستم و خاطره 28 مرداد سال 1332 را به یاد دارم که در شهر ما سمنان، مردم تا ظهر مرگ بر شاه میگفتند و زنده باد مصدق! به یکباره در بعداز ظهر ورق برگشت و فریاد زنده باد شاه و مرگ بر مصدق در خیابانها رایج شد. در سال 1340 من تصمیم گرفتم برای طلبه شدن از سمنان راهی قم شوم؛ یکی از خاطراتی که من از دوران طلبگی به یاد دارم عید سال 42 است که داستان مدرسه فیضیه پیش آمد. و آن روز طلبهها را کتک زدند؛ من در آن زمان ملبس به لباس آخوندی نبودم ولی طلبه بودم و ما هم در آن واقعه کتکی خوردیم.
** با توجه با اینکه شما در این واقعه حضور داشتید از جزئیات آن روز بگویید...
در روز حادثه فیضیه که روز دوم فروردین و شهادت امام صادق(ع) بود ابتدا در منزل امام عزاداری بود؛ کماندوهایی که از تهران آمده بودند، میخواستند در منزل امام شلوغ کنند و درگیری ایجاد کنند که مرحوم آیتالله خلخالی بلند شد و با صدای بلند گفت: آیتالله خمینی میگوید اگر در خانه من شلوغی رخ بدهد میروم در حرم حضرت معصومه(س) و آنجا سخن خواهم گفت. این باعث شد که آنها در منزل امام کاری نکنند. عصر آن روز که آیتالله گلپایگانی مجلسی برای عزاداری امام صادق(ع) گرفته بود، مرحوم انصاری قمی که در آن زمان تقریباً معادل مرحوم آقای فلسفی بود سخنرانی کرد؛ در وسط سخنرانی، یکی از این کماندوها بلند شد و فریاد زد: «برای سلامتی اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر صلوات ختم کنید!» در این زمان مرحوم آقای انصاری گفت که امروز روز عزاداری است، این حرفها جایش اینجا نیست؛ کس دیگری از آن طرف شلوغ کرد و خلاصه منبر را بهم زدند؛ و درگیری شروع شد؛ از بالا و پایین مدرسه فیضیه مأموران ریختند و بالاخره با چوب و چماق و آجر به جان طلبهها و حجرهها افتادند و در نهایت غروب شد و تقریباً غائله خاتمه یافت.
جالب اینجاست که از ماجرای فیضیه تا 15 خرداد طلبههای ملبس را با اینکه از سربازی معاف بودند در خیابان توقیف میکردند و رفت و آمد طلبههای جوان در درسها و حجرهها به حداقل میرسید یا شبانه انجام میگرفت. آیتالله هاشمی رفسنجانی یا آیتالله اختری (امام جمعه قبلی سمنان) یکی از آن طلبهها بودند که برای خدمت سربازی گرفتند. البته بعد از مدتی لغو کردند. چون طلبهها وقتی سرباز شدند، از جمله آیتالله هاشمی، عاشورا را در پادگانها گرامی میداشتند و تبلیغ را در پادگانها آغاز میکردند؛ حکومت هم که این موارد را رصد میکرد، متوجه وخامت اوضاع پادگانها شد و در نهایت سربازگیری از طلبهها را ادامه ندادند.
خلاصه امام بعد از 15 خرداد دستگیر شد و درنهایت در فروردین 1343 از حبس تهران آزاد شد و به قم آمد. شب هنگام ورود امام را به ما خبر دادند و فردا صبح من به بیت امام رفتم و امام را دیدم که جلوی پنجره نشسته و یک سربازی با او بگو مگو و مباحثه میکند؛ این جریان طول هم کشید ولی من میدیدم که این سرباز خیلی مطمئن و محکم و قرص حرف میزند؛ امام هم همه حرفهای او را گوش میداد. در این جلسه طلبهها هم حضور داشتند و عمومی بود. برای من دیدن آن جوان با لباس سربازی که با امام صحبت میکرد شگفت آور بود. پرسیدم ایشان کیست؟ گفتند ایشان شیخ اکبر هاشمی است! من آقای هاشمی را از آنجا شناختم. یعنی از سال 43. در واقع آقای هاشمی از آن طلبههایی بود که به سربازی برده بودند و بعد هم ظاهراً دو ماه و نیم در سربازخانه بود و بعد هم فرار کرد؛ از آن زمان به بعد ما میدیدیم که آقای هاشمی در توزیع سالنامه «مکتب تشیع» کوشش میکرد، سخنرانی نیز میکرد؛ او با دوستانی همچون آیتالله بهشتی، امام موسی صدر، آیتالله مفتح، آقای باهنر و امثال اینها، کارهای فرهنگی و فکری انجام میدادند. خلاصه آقای هاشمی را دستگیر هم کردند و چندین بار به زندان رفت و چندین سال در زندان شکنجههایی تا سرحد مرگ را دید ولی ثابت و استوار پای عقیده خود ماند تا در سال 1357 که ایشان آزاد شد و انقلاب هم به پیروزی رسید.
** از فعالیتهای خودتان بگویید و اینکه فعالیتهای سیاسی شما از چه سالی رسماً آغاز شد؟
من از روزی که وارد حوزه علمیه قم شدم و آیتالله بروجردی فوت کرده بود، نخستین فعالیت من در رابطه با مرجع تقلید بود که حال ما باید با فوت آیتالله بروجردی از چه کسی تقلید بکنیم؛ عدهای مراجع نجف را مطرح میکردند مانند آیتالله شاهرودی و بعد آیتالله حکیم و بعد از فوت آیتالله حکیم روی امام خمینی در قم تأکید بود. با اینکه امام در نجف بود و به آنجا تبعید شده بود بهعنوان یک مرجع تقلید واجد شرایط، مخصوصاً برای نسل جوان مطرح شده بود. ما هم که در ابتدا طلبهای مبتدی بودیم در درسهای استادان از مدرسین خودمان میخواستیم که تلاش و همتی برای بازگشت امام از نجف بکنند و به هر صورت نمیگذاشتیم که امام فراموش بشود و ما از او غافل باشیم. تا اینکه من در سال 1350 به تهران آمدم و در این شهر ساکن شدم.
ما جزوه ولایت فقیه که درس امام در نجف بود را در تهران تکثیر و توزیع میکردیم که در آن زمان مبحث ولایت فقیه یک مبحث روز بود یا در ایام عاشورا یا احیا تا حدی که برایمان میسر بود درباره امام مایه میگذاشتیم و تبلیغ میکردیم تا شد سال 1356. در سال 56 سید مصطفی فرزند ارشد حضرت امام ناگهان از دنیا رفت و این شروعی برای آگاهسازی نسبت به امام شد و دکتر حسن روحانی هم سخنرانیای در مسجد ارگ کردند و برای نخستین بار کلمه «امام» را درباره روحالله الموسویالخمینی به کار بردند و بعد بالاخره این کلمه رسمی شد و تا به امروز نیز به کار میبریم. ما هم به منبر میرفتیم و گاهی قصد داشتند ما را دستگیر کنند که با لباس مبدل فرار میکردیم و دیگر آن منبر را ادامه نمیدادیم گاهی نیز مقاومت میکردیم. من زندان نرفتم ولی قصد داشتند که من را دستگیر کنند؛ البته بنا نبود که ما هم بیجهت خود را به زندان بیاندازیم، تاکتیک ما مبارزه به صورت جسته و گریخته و گوشه و کنار و سخنرانی به مناسبتهای عاشورا و تاسوعا و ماه رمضان و... بود در منبر حرفهای خودمان را میزدیم و این تنور مبارزه را گرم نگه میداشتیم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید.
** با توجه به اینکه شما عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز هستید، از پیش زمینهها و علل و لزوم شکلگیری جامعه روحانیت مبارز و زمینه فعالیتهای آن در سالهای انقلاب بگویید...
بعد از مرگ آیتالله سید مصطفی خمینی کم کم به این جمعبندی رسیدیم که جامعه روحانیت مبارز در تهران تشکلی داشته باشد؛ تا آن زمان تشکلی به نام و منسجم وجود نداشت؛ سپس آنها تهران را منطقهبندی کردند، که این منطقهبندی تا به حال هم محفوظ مانده است. در هر محلهای امام جماعت در محدودهای میآمد و روحانیون را هفتگی جمع میکرد؛ آیتالله مهدویکنی، آقای روضاتی، آقای خسروشاهی و... برخی نیز درباره مسائل روز با همدیگر صحبت میکردند؛ از میان هر منطقه یک نفر به شورای مرکزی جامعه روحانیت میرفت و مسائل اساسی و کلان را در آن جلسه مطرح میکردند و اینها با امام و مراجع در ارتباط بودند؛ تقریباً اعلامیهها، راهپیماییها، تعطیلات، اظهار وجود و امثال اینها توسط جامعه روحانیت انجام میشد.
برخی از مشاهیر و معاریف این جامعه از دنیا رفتند، همچون آیتالله مفتح که شهید شد، آیت الله انواری در بین ما هستند و بقیه السیف آن جامعه هستند و به آنها اضافه شدند مثل آیت الله سید هاشم حمیدی، آیت الله موحدی کرمانی، حجت الاسلام والمسلمین حسن روحانی، حجتالاسلام والمسلمین ناطق نوری، آقای مطلب، مصباح یزدی، آقا سید مهدی طباطبائی، آقای ابوترابی و آقای دین پرور، آقای منتظری و بنده و این عزیزان، تقریباً 20 نفر عضو جامعه روحانیت مبارز هستند که اکنون ما هر دو هفته یکبار جلساتی درباره مسائل مختلف و اخبار روز و دستور کار درباره موارد مختلف داریم. من البته در آن سالها جزو هسته مرکزی نبودم ولی جزو هسته منطقهای و منطقه تهران نو و نیروی هوایی بودم، به دلیل آنکه منزل ما در ابتدا تهران نو بود و بعد نیرو هوایی.
** فعالیتهای جامعه روحانیت مبارز در انقلاب چه بود؟
جامعه روحانیت حداقل چند فعالیت مهم میکرد؛ یکی ارتباط و دیدار و گفتوگوی روحانیون باهم و تبادل نظر و نقد یکدیگر بود. دوم پخش اطلاعیه و اعلامیهها در مسائل مختلف و ابراز نظر در مسائل و برنامهریزی راهپیمایی و مراسمها و از این قبیل فعالیتها که منجر به افشا گری میشد.
**نظریه پردازان انقلاب درباره ریشههای آن موارد متعددی را بیان کردهاند و گاهی بر یک عامل خاص نیز تکیه کردهاند؛ شما بهعنوان کسی که در وقایع و جریانهای انقلاب حضور داشتید موتور محرک انقلاب را چه چیز و چه عاملی میدانید؟
به نظر من واقعاً آن چیزی که بعد از 15 خرداد تا 22 بهمن که در حدود 15 سال طول کشید و به وقوع پیوست و این مبارزه بعد از 15 سال به نتیجه رسید حداقل نتیجه سه عامل مهم بود. مطلب اول عملکرد خود شاه بود؛ وقتی مردم کودتای انگلیسی و امریکایی 28 مرداد را دیدند و درنهایت ساواک تشکیل شد و اختناق پدید آمد، خود به خود مردم از رژیم منزجر شدند. مطلب دوم بیمه کردن منافع امریکا و انگلیس در ایران توسط شاه و ژاندارمیاش در منطقه بود؛ عامل سوم درگیری و تقابلی بود که رژیم با اسلام داشت، بالاخره توده مردم ایران مسلمان بودند و رژیم به یکباره تاریخ شمسی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد. و درنهایت مجموع این عوامل، نفرت و انزجار عمومی پدید آورد و به انقلاب منجر شد و به مجرد اینکه شاه در 26 دی ماه رفت، امام در 12 بهمن وارد ایران شد.
*منبع: روزنامه ایران، 1395.11.21