روزنامه شهروند در گفت وگویی با غلامرضا جمشیدیها رییس کارگروه علوم اجتماعی شورای تحول و ارتقای علوم انسانی می نویسد: بازنگری در برخی رشتههای دانشگاهی به ویژه در حوزه علوم انسانی در ایران، یکی از مسائل مهم دانشگاهی و علمی در چند سال اخیر به شمار میآید.
در ادامه این گفت وگو آمده است: شورای تحول و ارتقای علوم انسانی به عنوان یکی از شوراهای تخصصی شورای عالی انقلاب فرهنگی، نهادی است به مساله علوم انسانی، همانگونه که از نام آن برمیآید، از دریچه «تحول» و «ارتقا» وارد شده است. این کوشش با بازتابهایی موافق، منتقد یا مخالف همراه شده است. بسیاری برآناند که آنچه به عنوان «علوم انسانی» اکنون در ایران به ویژه در دانشگاهها تدریس میشود، ذاتا غربی است و باید دگرگون شود. برخی دیگر اما معتقدند علوم رایج زمانه نمیتوانند در گسترههای جغرافیایی محدود و بدانها منتسب شوند. بحثهایی گوناگون در این سالهای اخیر در این حوزه درگرفته است.
حوزه علوم اجتماعی، در این میانه اخیرا مورد توجه بوده و چالشهایی در این حوزه میان موافقان و مخالفان اندیشه و ایده یادشده پدید آمده است. کارگروه علوم اجتماعی شورای تحول و ارتقای علوم انسانی، چندی پیش همایشی برگزار و از متولیان و اعضای هیات علمی دانشگاههای سراسر کشور در حوزه جامعهشناسی دعوت کرد تا نتیجه بررسیها و اقدامات خود را در زمینه بازنگری در رشته جامعهشناسی، با آنان به اشتراک بگذارد. آن برنامه البته با حاشیههایی همراه شد. اتحادیه انجمنهای علمی دانشجویی علوم اجتماعی در نامهای به انجمن جامعهشناسی ایران «ضرورت دفاع از علوم اجتماعی در برابر روندهای مخربِ مداخلهگر» را خواستار شدند. برخی استادان دانشگاه در حوزه علوم اجتماعی نیز انتقادهایی به روند کاری کارگروه یادشده در حوزه جامعهشناسی وارد آوردند. این که نگرانی و انتقادها در چه زمینههایی پدید آمده بود، فرصتی فراهم کرد تا در کنار آنها، در گفتوگو با رئیس کارگروه علوم اجتماعی شورای تحول و ارتقای علوم انسانی، به گونهای تفصیلی به این مساله بپردازیم. دکتر غلامرضا جمشیدیها، رئیس کارگروه علوم اجتماعی شورای تحول و ارتقای علوم انسانی در شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران است. او در رشته جامعهشناسی، کارشناسی را از دانشگاه تهران، کارشناسی ارشد را از دانشگاه تربیت مدرس و دکترا را از دانشگاه منچستر گرفته است. وی معتقد است برخی از انتقادها و اعتراضها از نبود آگاهی کافی از فرآیندهای موجود و اقدامات انجامگرفته در این حوزه برمیآید و برخی نیز در دایره پیشداوری میگنجد. گفتوگو با این استاد حوزه جامعهشناسی میتواند تصویری بهتر از تصمیمهای شورای تحول و ارتقای علوم انسانی به ویژه در حوزه علوم اجتماعی به ما واگذارد.
** علوم اجتماعی به مفهوم کنونی رایج در دانشگاهها از چه زمانی شکل گرفت؟ شرح درسها، سرفصلها و چیدمان این دانش که اکنون در دانشگاههای ما وجود دارد، چگونه و در چه شرایطی پدید آمد؟
با نگرش و تئوری که بنده به آن معتقدم، میتوانیم برنامههای حوزه علوم اجتماعی را به دو دوره کلی پیش و پس از انقلاب تقسیم کنیم. به طور منطقی پیش از انقلاب در ابتدا که همه چیز در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران متمرکز بود، احتمالا علوم اجتماعی به شکلی مختصر با یکی دو کلاس درس مانند درس مرحوم دکتر صدیقی شروع شد. سپس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تاسیس شد که بعدها به تدریج گسترش یافت. آن زمان با تجربه و شناختی که دارم، خود وزارتخانه احتمالا برنامه مینوشت و برای اجرا ابلاغ میکرد. آنگونه که به یاد دارم پس از انقلاب، در ابتدای تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی، یکی از کارها همین تدوین سرفصلها از جمله در حوزه علوم اجتماعی بود.
در آن زمان دکتر توسلی مسئولیت عمده این کار را به عهده داشت. سرفصلی هم نوشتند که هنوز موجود است؛ کار انجام شده در آن زمان، خوب بود. همه رشتهها البته در ابتدای امر جدا بودند که بعد تجمیع شدند؛ بدینمعنا که یک رشته به نام علوم اجتماعی شکل گرفت، سپس ذیل آن گرایشهایی گوناگون متعددی پدیدار شد. در ادامه متناسب با تحولاتی که پس از انقلاب پدید آمد، هر دولت برنامه ویژه خود را اجرا کرد؛ وزارت علوم، یا برنامه را به دانشگاهها میسپرد یا در وزارتخانه برنامهریزی را پیگیری میکرد یا بینابینی بود. مثلا در دوره دولت اصلاحات، تا آنجا که به یاد دارم، دانشگاهها برای تغییر و تحول برنامهها، اختیار زیادی داشتند. بنابراین دانشگاه تهران یا دانشگاههای بزرگ، فراتر از برنامه مصوب سال ١٣٦٦ میتوانستند برای خود برنامه بدهند. برای نمونه در رشتههایی چون مطالعات جوانان و مطالعات مربوط به زنان، گرایشها کمی مستقل شدند و تغییر و تحول زیاد بود. در آن زمان من عضو گروه جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بودم. ما برنامه را مینوشتیم و دانشگاه تصویب میکرد و در پایان به وزارتخانه هم اطلاع میدادیم. این برنامه در دولت احمدینژاد کمی متمرکز شد؛ کمیتهای به نام برنامهریزی علوم اجتماعی در وزارتخانه وجود داشت که ذیل آن علوم اجتماعی در کنار رشتههایی دیگر مانند تربیت بدنی، اقتصاد و شاید تاریخ قرار میگرفت. دانشگاهها برنامهها را مینوشتند و سپس به وزارتخانه میدادند؛ ما نیز که در وزارت علوم بودیم، اصلاحاتی انجام میدادیم.
در همین دوره مطرح شد که برای بازبینیها باید چارچوب نظری یا معیاری ارایه شود. وزارتخانه در آن زمان معیاری برای تدوین برنامه به دانشگاهها فرستاد که در آن به چهار عنصر مهم اشاره شده بود؛ اسلامیسازی، بومیسازی، غنیسازی و کارآمدی. این سیاست در دولت روحانی هم نفی نشد و با تغییراتی در وزارتخانه تداوم یافت. البته در این دوره، برنامهای دیگر در وزارت علوم طراحی شد که در آن ١٠ دانشگاه برتر از برنامه کلی مجزا میشوند. این دانشگاهها میتوانستند برنامهریزی مستقل خود را داشته باشند و البته دانشگاههای دیگر هم میتوانستند از آنها پیروی کنند. هر دولت بدینترتیب برنامهای متناسب با دستگاه نظری خود داشته که طبیعی است، مانند آزمون کنکور که در هر دوره به شکلی برگزار شده است. این برنامهها مرتب در حال تغییرند اما اصولشان چندان تغییر نمیکند.
**به عنوان یک کارشناس، نه یک عضو شورای تحول، آیا این رویه را پذیرفتنی میدانید که با تغییر دولتها، مبانی آموزشی مرتبط با یک دانش و رشتههای آن همواره تغییر کند؟
ببینید! خود دانشگاهها، برنامه آموزشی و مقرراتی را که وجود دارد تغییر میدهند و دولت و وزارتخانه تنها فرآیند کلی را مدیریت میکند. نکتهای اما در این میانه وجود دارد؛ فرض کنید بنابر مقررات، هیاتهای علمی باید برنامههای آموزشی را هر پنج سال بازبینی کنند که متاسفانه انجام نمیشود. وزارتخانه و کارگروههای آن، بیشتر نقش ناظر دارند و خود اصلا اینقدر نیرو ندارند که برنامهای برای همه تدوین کنند. در مدل قدیمی و پیش از بنای شورای تحول، هدف برنامهها چنان بود که هر پنج سال یکبار تغییراتی متناسب با شرایط در برنامهها و رشتهها ایجاد شود؛ اکنون در برخی رشتهها یا گرایشها ١٨ یا ٢٠ سال میشود که چیزی عوض نشده است. این چه معنی میدهد؟ چه کسانی باید این دگرگونیها را انجام دهند؟ گروه آموزشی باید خود را به روز نگهدارد و به ترویج یک مجموعه درسهای مشخص و معلوم عادت نکند.
اگر این کار صورت نگیرد احتمالا رابطه آن گروه آموزشی با مباحث روز و نیازهای زمانه قطع میشود؛ دانشگاه در چنین وضعیتی شبیه مدرسه میشود که در آن درس میخوانند، امتحان میگیرند و سرانجام هم مدرکی میدهند.
**شورای تحول چیست؟ از چه ظرفیتهایی تشکیل شده است و چه شاخصهایی دارد؟ در واقع چه اندیشهای پشتوانه شورای تحول علوم انسانی در کشور است؟
علوم انسانی، بر خلاف آنچه کمتر بدان پرداخته میشود، مساله اصلی در جهان است. پایداری هر نظام اجتماعی در جهان، به واسطه کار در علوم انسانی به دست میآید. روشن است که رشتههای فنی و تجربی هم تولیدات ویژه خود را دارند که ممکن است به زودی هم به نتیجه برسند، اما اینها مثل مواد و مصالحاند؛ ملاتی نیاز است تا آجرها را روی هم نگه دارد؛ علوم انسانی نقش همان ملات را بازی میکند. دگرگونیهایی ویژه به هرروی، پس از انقلاب رخ داد که در جنبههای اجتماعی و حوزه علوم انسانی، شرایطی ویژه پدید آورد. ناهماهنگی میان حوزههای علوم انسانی و اجتماعی در کشور در سالیان اخیر بیش از گذشته، حساسیت برای مسوولان ردهبالای نظام را در زمینه برخی رشتهها موجب شده است. برخی رشتهها مشخص شدند که باید برای تحول آنها کاری بیشتر صورت پذیرد. شورای تحول علوم انسانی ذیل شورای عالی انقلاب فرهنگی برای انجام چنین وظیفهای تشکیل شد.
پانزده رشته مجموعا در مجموعه بازنگریهای شورای تحول تعریف شدهاند. این رشتهها پس از بازنگری شورای تحول باید به وزارتخانه فرستاده شوند. پانزده کارگروه برای این کار هستند که وظیفه دارند برنامههای درسی رشتهها و برخی سرفصلها را بازبینی کنند. برای انجام کار هم همان چهار معیار اسلامیسازی ، بومیسازی، غنیسازی و کارآمدی وجود دارد. بازنگری برنامههای درسی نیز یکی از وظایف شورای تحول است.
**کارگروه علوم اجتماعیِ شورای تحول برنامه علوم انسانی چه اهدافی دارد؟ همچنین از چه گروههایی با چه گرایشهای فکری تشکیل شده است؟
گاه برنامه تاسیسی است یعنی خود کارگروهها برنامهای جدید مینویسند. گاه نیز ممکن است در برنامهای بازنگریهایی صورت گیرد. بنابر روش بازنگری، امکان خواهیم یافت آنچه را مثلا دانشگاهها و استادان رشتهها ارایه دادهاند، در پایان بازنگری کنیم؛ اینگونه میتوانیم به آنها کمک کنیم. در واقع میگوییم قصد داریم در رسیدن به نتیجه کاری که شما انجام نمیدهید، کمکتان کنیم. این، نقش کارگروه علوم اجتماعی است. درباره اعضا، من پیش از آن که شورای تحول و کارگروه جامعهشناسی شکل گیرد، عضو کمیته برنامهریزی علوم اجتماعی وزارتخانه بودم. درباره منش فکری اعضا و شرایط عضویت در این کارگروه، اصل آن بوده است کسی که میخواهد در شورای تحول باشد، باید اهداف مورد نظر شورای تحول را پذیرفته باشد؛ شرایط ویژه دیگر ندارد. ما بنابراین از همه دانشگاههای کشور اکنون در کارگروهمان عضو داریم.
**چند نفر میتوانند در این کارگروه عضو شوند؟
کارگروه ما اکنون حدوداً هفت تا هشت نفر میشوند. تعداد افراد از دانشگاه تهران، در گذشته زیاد بود که بعدها دوستان نیامدند. اکنون هم در تلاش تعمیم کارگروهمان هستیم. چون مشکل منابع مالی هم داریم، نمیتوانیم هر کسی را از شهرستان دعوت کنیم. اگر دانشگاهها کمک کنند ما میتوانیم افرادی بیشتر در کارگروه بپذیریم. محدودیتی ویژه نیست که کسی نتواند به کارگروه وارد شود.
**تاکید کردید دانشگاه همواره به ویژه در دوران دولتهای گوناگون پس از انقلاب، محور برنامهریزیها بوده است؛ آیا در نگاه شورای تحول هم باز دانشگاه معیار و اصل است؟ رابطه کارگروه با دانشگاه و اجزای آن به ویژه دانشجویان، استادان و برنامههای مصوب پیشین و حتی وزارت علوم چگونه است؟ آنها در تدوین برنامه جدید برای بهینه کردن کار چگونه طرف مشورت قرار میگیرند؟
شورای تحول چند معاونت مانند معاونت ارتباط با اساتید دارد. این بخش ارتباط با اساتید خیلی زود تشکیل شد و البته ارتباط هم داشته است و دارد. اگر بخواهیم یک برنامه اجرا شود حتما باید با استادان صحبت شود. معاونت تالیف هم هست و به تازگی معاونت ارتباط با دانشجو نیز شکل گرفته است که از آن راه با دانشجویان ارتباط و نظرشان گرفته میشود.
**این ارتباطها، با چه نظام و روشی انجام میشود؟
بله! روشهای گوناگون وجود دارد که به برخی اشاره میکنم. امکان ندارد برنامهای در شورای تحول تصویب شود اما پیش از آن همایشی برگزار نشود. استادان دانشگاههای سراسر ایران به این همایش دعوت میشوند. یک مثال مشخصتر میزنم؛ وزارتخانه در سال ١٣٩١، برنامه بازنگری و تجمیع را به دانشگاه علامه طباطبایی سپرد. دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه هم کار را انجام داد و برای شورا فرستاد. ما در کارگروه به عنوان ناظر نتایج را باید ارزیابی میکردیم. پس از ارزیابی، اصلاحاتی پیشنهاد دادیم اما متاسفانه اصلاحات را انجام نداده، در واقع اصلا پیگیری نکردند و مسکوت گذاشتند.
**میدانید چرا آن را مسکوت گذاشتند؟
خیلی مشخص نیست. پس از روی کار آمدن دولت کنونی، با مسئولان ذیربط در وزارت علوم مشورت کردیم تا برنامهای که مسکوت مانده بود توسط دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران انجام شود. این برنامه را در سال ١٣٩٤ به دانشگاه تهران دادیم. دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران هم هیچ کاری انجام نداد و برنامه ماند. وقتی چنین شد، دیدیم برنامه روی زمین مانده است. کارگروه بدینترتیب یک پیشنویس اولیه تهیه کرد که بر مبنای آن میتوانستیم یک طرح درس هم تهیه کنیم اما تصمیم گرفتیم اول عنوان درسها را از منظر همه اعضای هیات علمی بگذرانیم و نظراتشان را بگیریم. در واقع وقتی دیدیم دانشگاهها کاری انجام ندادند، خودمان باید اقدامی میکردیم. نخستین گام این بود که رشتهها را تجمیع میکردیم. رشتههایی که پراکنده بودند مانند مددکاری اجتماعی، با خدمات اجتماعی تجمیع شدند و از دل این تجمیعها، چهار رشته به دست آمد؛ جامعهشناسی، مردمشناسی، مددکاری اجتماعی و برنامهریزی اجتماعی و تعاون که به تصویب شورای تحول رسید. دانشگاه علامه برای مددکاری اجتماعی پیشگام شد و برای آن برنامه نوشت که پذیرفتیم. هفته گذشته برنامه تصویب شد. برنامه مردمشناسی را به دانشگاه تهران و برنامهریزی و رفاه اجتماعی را به گونه مشارکتی به دانشگاههای تهران و علامه طباطبایی سپردیم تا برنامهای برای آن تدوین کنند و ما نقش نظارتی داشته باشیم. متاسفانه درباره جامعهشناسی، نه دانشگاه علامه نه دانشگاه تهران هیچ کار خاصی انجام ندادند.
** چرا جامعهشناسی را نپذیرفتند که کاری صورت دهند؟
نمیدانم، باید از خودشان پرسید. یک برنامه پیشنویس اولیه ناچار در کارگروه تهیه کردیم. چنین پیشنویسی سندیت ندارد. باید از دانشگاههای سراسر کشور دعوت میکردیم که بیایند و نسبت به پیشنویس اولیه نظر دهند. ٢٦ دانشگاه رشته جامعهشناسی دارند، به همراه دانشگاه آزاد اسلامی و پیام نور. از همه آنها دعوت کردیم. مدیران گروه، اعضای هیاتهای علمی یا نمایندگان بیش از نصف دانشگاهها آمده بودند. متاسفانه یکی از میهمانان به نام دکتر سیامک زند رضوی از کرمان که مدعو ما هم نبودند ولی به دلیل این که به تهران تشریف می آوردند، از ایشان خواسته شده بود در جلسه شرکت کنند، براساس اظهار خود در جلسه که اصرار داشتند زود بروند چون در انجمن جامعهشناسی جلسه دارند، وقتی برای شرکت در جلسه انجمن جامعهشناسی مستقر در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میروند، به نحوی پیشنویس اولیه، تکثیر و رسانهای میشود و توسط انجمن علمی دانشجویی جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تکثیر و در دفتر اساتید گذاشته میشود. آن متن پیشنویس بدینترتیب مبنای قضاوتهایی شد که در برخی روزنامهها از جمله «شهروند» بازتابهایی عمدتا نامناسب یافت. کاری که میتوانستیم کنیم آن بود که پیشنویس اولیه را برای اصلاحات به دوستان دادیم. پس از اصلاح، دوباره آن را در کنار برنامه مصوب وزارت علوم، برای همه مدیران گروهها ایمیل کردیم تا باز نظراتشان را بگویند. آنچنانکه مشخص است براساس ویرایش دوم و پس از همایش اساتید سراسر کشور 33.7 درصد بدون تغییر، ٣٩ درصد تغییر در عنوان، 16.9درصد ایجاد درس جدید و 10.4 درصد حذف صورت گرفته است.
**مثلا چه درسهایی تغییر کردهاند؟
درسهایی مانند جامعهشناسی انقلاب را که همپوشانی داشتهاند، با جنبشهای انقلابی یکی کردیم. ریاضیات پایه و آمار با هم تلفیق شدهاند؛ دلیلش هم این است که در درس ریاضیات چیزهایی میگفتند که نیاز دانشجوی ما نبوده است. گفتیم آن ریاضی را بگویید که به کار آمار بیاید. تنها درسی که در دروس پایه ایجاد کردیم، مفاهیم اجتماعی در متون اسلامی بود. جامعهشناسی جنگ و نیرویهای نظامی هم داشتیم که گفتیم جامعهشناسی دفاع مقدس باشد؛ به هر حال در این مملکت، هشت سال جنگ بوده است و باید یک نشانه از آن دفاع مقدس در این برنامه باشد. این درس نسخه دوم به جامعهشناسی جنگ و دفاع مقدس تبدیل شد. همچنین درس اصول اقتصادی را برداشتیم و به جای آن جامعهشناسی اقتصادی با تاکید بر اقتصاد مقاومتی گذاشتیم، یعنی بومیسازی کردیم. تغییرات، بیشتر در این حدود بوده و بیشتر درسها به وضعیت پیش ماندهاند.
** همین جزیینگری کارگروه، از نقطههای مثبت آن در نقدهای موجود بوده است؛ از جمله همین جامعهشناسی دفاع مقدس به جای جنگ یا برخی درسهای تخصصی مانند جامعهشناسی محیط زیست که بومگرایانه نگریسته شدهاند. اینها اما عنوان درسها به شمار میآیند؛ در محتوای درسها چه چیزهایی تغییر میکند؟
ما آنها را ننوشتیم. تا امروز فقط درباره عنوانها تصمیمگیری شده است.
**سرفصل هم مشخص نشده است؟
خیر، اینها همه جوسازیهایی بود که غیر اخلاقی هم شکل گرفت.
**پس برخی اعتراض در دانشگاهها یا به تعبیر شما جوسازیها، از کجا سرچشمه میگیرد؟
جز چیزی که اشاره کردم و آن نماینده دانشگاه مبنایش بود و بر آن اساس برخی دوستان در انجمن جامعهشناسی قضاوت کردند، واکنشی دیگر ندیدیم.
**درکِ این که میفرمایید نمیدانم چرا آن بخش هم اعتراض داشتند، اندکی سخت است. حتما نوع اعتراضها و دلایل کلی به شما رسیده که مثلا چه چیزهایی مورد توجه آنان بوده است؛ چه بسا، این تغییر در عنوانها را مقدمهای میدانند، چون آرامآرام حتما تغییرهایی در سرفصلها خواهد بود. بحثها در آن زمان ریزتر و جدیتر میشود. نمیپندارید وقتی که درباره محتوا تصمیمگیری شود، ممکن است اعتراضها هم گستردهتر و جدیتر شود؟
اساسا خوشبختانه با وجود آنچه گفته میشود، سیستم آموزشی ایران بسیار آزاد است، هر کس هر چیز میخواهد سر کلاس میگوید.
نمیخواهم بگویم این خوب یا بد است، اما این واقعیتی است که وجود دارد.
** وقتی کسی استاد دانشگاه، دکتر و متخصص در یک رشته شده، بدان معنا است که او صاحب نظر شده و میتواند مرجع نظر باشد. با این مصوبات تازه در شورای تحول به ویژه وقتی محتوا هم تغییر کند، آیا آن استقلال رأی و آزادی در ارایه نظرات تخصصی و کارشناسیشده استادان دچار خلل نمیشود؟
آنها نظرشان را واقعا میگویند. آزادی بیان هم هست و به نظرم اشکال ندارد کسی در مبانی علمی میخواهد اجتهاد کند. انتقال مبانی علمی به دانشجو باید با شیوه درست انجام شود. دوستانی که معتقدند شیوه درست، چیزی دیگر است، اشکال ندارد؛ اینها کمک کنند. حاضریم آنها سرفصلها را تدوین کنند. در کارگروه، اشخاص مهم نیستند، این سیستم است که اهمیت دارد. من درخواست و دعوت میکنم بیایند به جای هر حرف، کمک کنند.
**اکنون به نظر میرسد یک حفره وجود دارد؛ از سویی میگوییم دانشگاه آزاد بوده و استاد تخصص یافته است و اجازه دارد نظر علمی خود را در موضوعی ویژه بگوید و از سوی دیگر میگوییم شورای تحولی هم هست که آن هم، برنامهریزی و جریان مشخص در همان زمینه دارد. این دو با هم تداخل نمییابند؟
میدانم شما چه میگویید! یعنی از یکسو، نظمی را از افراد میخواهید و از یکسو میگویید آزادی هست. این دو با هم ترکیب میشود. اینجا اکنون یک سیستم اسلامی داریم که میخواهد در نظام آموزشیاش علیه نظام و واضحات اسلام چیزی گفته نشود؛ گرچه معتقدم گفته میشود. این دو نهایتا ترکیب میشوند، یعنی چیزی میان دو نظم و چون به نظریه فرد و جامعه معتقدیم، میدانیم که در این حالت هم استاد هم دانشجو میتوانند حرفشان را بزنند، اما در یک چارچوب مشخص.
**یکی از اهداف اصلی ایجاد شورای تحول علوم انسانی، موضوع بومیسازی بوده است. آنچه در کارگروه درباره دانش جامعهشناسی و شبیه آن مطرح میشود، این است که دانشهای یادشده غربیاند و به همین دلیل پس به درد ما نمیخورد و باید بومی شوند؟
نه! معنای بومیشدن دورریختن آنها نیست. ما یک تجربه تمدنی در دوران اسلام داریم. وقتی اسلام ظهور کرد، تمدنهای پیش از آن، ایران و یونان بودند؛ آیا مسلمانان که قدرتمند شدند، آثار تمدنهای دیگر را دور ریختند؟ نه! بنابراین به یک معنا افلاطون و ارسطو در حوزه تمدن اسلام به حیات فکری خودشان ادامه دادند. مسلمانان در حوزه فلسفه و دیگر حوزهها الگوی دنیای دیگر را نادیده نگرفتند. مشکل اساسی ما این است که تکرار کننده حرفهای دیگرانایم. تکیه کلام ما «میگوید» است، نه «میگویم». هشتاد سال است مثلا کتابهایی از دورکیم ترجمه کردهایم اما یک نفر نیست حرفی بومی بزند و بگوید این، تااندازهای با جامعه ما قابل انطباق است؛ همان را تکرار میکنند. این اما با سرزمین ما نمیخواند. باید مشخص شود نظر ما کدام است و گفتههای دیگران چه اندازه به درد زمانه و جامعه ما میخورد. این کاری است که انجام نمیشود.
**علوم اجتماعی به ویژه جامعهشناسی به هرروی، در ساختار و تعریف اولیهشان دانشهایی جهانی و غربی است. این دانشها اساسا میتوانند بومی شوند؟
در دوران انقلاب که فعال دانشجویی بودیم، نظریهای با نام بازگشت به خویشتن بود؛ یعنی اگر بخواهم حرف اروپایی را در افریقا بزنم، آفریقایی اصلا نمیفهمد. وقتی ما میخواستیم انقلاب کنیم، با نظریه غربیها که نکردیم.
**مساله جهانیشدن و بومیشدن هم بدهبستان دو سویه است. همچنین مگر جامعهشناسی در خود اروپا تنها به یک دیدگاه منحصر است؟ فرانسویها و آلمانیها نگاههایی متفاوت دارند؛ فقط چیزی که هست، آنها امکانات دارند. آنها زمانی فردگرا و جامعهگرا بودند، بعد کنشگر و ساختارگرا شدند و اکنون دعوا میان این دو تا است و ما هر دوتایشان را با هم داریم. من اگر میخواهم خوب جامعهشناسی درس بدهم، باید بدانم زمانه چه پرسشهایی دارد. میگوییم ایرانیان، جامعهشناسان، مردمشناسان و دیگران! ایرانیان عزیز! کمی حرف خودتان را بزنید که به درد فرهنگ و نیازهای این جامعه بخورد.
آنچه در منابع پیشین اسلامی وجود دارد، هم خودشان قدیمیاند هم بسیار کهنتر از این منابع غربی برشمرده میشوند.
اینجا سرزمینی با یک پیشینه بزرگ تمدنی است، چه پیش از اسلام چه در دوران اسلامی. ما درباره بزرگانمان و اندیشههایشان زیادی نمیدانیم.
** وقتی از پیشینه تمدن خود هیچ آگاهی نداریم، چه میتوانیم بگوییم؟ بومیسازی یعنی، کمی از خودتان بگویید و قدری هم خودتان باشید. بهترین استادهای ما، مکتب جامعهشناسی را خیلی خوب درس میدهند؛ این اما آیا بومیسازی شده است و به درد مسائل ایران میخورد؟ خیر! مگر خود استادان محترم نمیگویند جامعهشناسی دارای زمینههای متفاوت اجتماعی و تاریخی، از شرایط اجتماعی و تاریخی ما است؟ چرا صرفا به تکرار چیزی می پردازند که در شرایط تاریخی دیگر تولید شده است؟
** شورای تحول و کارگروه علوم اجتماعی آن، چگونه میخواهند این مساله را سامان دهند؟
فرض کنید در این برنامه درسی که دیدیم، آمدیم به دفاع مقدس پرداختیم. ایران، سرزمینی است که شیرمردان و جوانمردانی داشته و دارد که ما اکنون اینجا راحت نشستهایم. اینها در تاریخ باید ثبت شود. جامعهشناسی جنگ که بر اساس متون غربی تهیه شده است، هیچ سخنی از دفاع مقدس ما ندارد. آیا وظیفهمان را نسبت به سرزمینی که در آن زندگی میکنیم انجام دادهایم؟ آیا پرداختن به دفاع مقدس اشکالی دارد؟ این کار در راستای بومیسازی رشته انجام شده است.
**این حرکت، چگونه میتواند اثرگذار شود؟ عنوان درسها و سرفصلها و محتواهای دیگر، چگونه در جامعه ما میتوانند تأثیر بگذارند و تغییر پدید آورند؟
وقتی اینها را به دانشجویان درس میدهید و دانشجویان کارشناسی ارشد و سپس دکترا میگیرند، با این اندیشه آشنا میشوند که آثارش را هم خواهیم دید. فرض کنید در تحولات اجتماعی، تفکر غربی مورد توجه قرار میگیرد، اما جای تفکر اسلامی خالی است. به طور مثال امام خمینی (ره) در صحیفه، جلد ١٠، صفحههای ١٢٨ تا ١٣٠ تحلیلی جامعهشناختی از پیروزی نهضت اسلامی ارایه میدهد. امام خمینی در این تحلیل به آیه ١١ سوره رعد اشاره میکند. خداوند در این آیه میفرماید «خداوند چیزی را تغییر نمیدهد، مگر اینکه ما خودمان را تغییر دهیم». نکته مهم این است که خداوند اراده خود را در محیط اجتماعی به اراده انسان پیوند زده است. میفرماید «تو باید خودت را تغییر دهی تا من ارادهام را تغییر دهم». جالب است! خوب بومیسازی یعنی همین. تمدنی بزرگ داریم که میتوانیم اثراتاش را بگیریم. چیزهای دیگر هم هست؛ مثلا جامعهشناسی محیط زیست، مسالهای بسیار مهم برای ما است، همچنین مساله اقتصاد مقاومتی. اصلا مبانی نظری اقتصاد مقاومتی چیست؟ آیا کار شده یا نشده است؟ میدانیم تا درس آن نباشد، امکان تولید علم آن نیز وجود ندارد. صحبتهای بسیار میشود و همایشها میگذارند که تمام میشود و میرود، اما وقتی که درس شد، پایداری آن درس، موجب پایداری آن اندیشه میشود و ادامهاش خیلی مهم است.
** چه اندازه مطمئناید با این تغییر، ساختارهای اجتماعی نیز دگرگون میشوند؟
ساختارها حتما تغییر میکند. مردم کشور ما با یاری خدا و رهبری امام خمینی (ره) انقلاب اسلامی را رقم زدند. نظام شاهنشاهی و شاه از میان رفتند، اما برخی ساختار اداریاش عوض نشد، یعنی ما جامعه را با همان ساختار و همان اندیشه اداره میکنیم؛ همه این مصیبتهایی که میآید به این دلیل است که آن ساختار همچنان وجود دارد. تغییرات، امکان و راهکارهایی به ما میدهد که هم ساختار بیرونی، هم ساختار آموزشی خود را تغییر دهیم. در این سیستم، فرض بفرمایید در درس آسیبهای اجتماعی، من در کنار دانشمندان غربی، نظر دو متفکر ایرانی را هم میگویم. مثلا سیدجمالالدین اسدآبادی در نظری مشهور به نظریه «مسدس الشکل سعادت انسانی» راه حلهای متفاوت از متفکران غربی دارد. در جامعه ما امروز پول هست، اما فقر و فساد اجتماعی هم بسیار است؛ آیا میشود یک نسخه و راهی دیگر یافت که جامعه را به مسیری ببریم که این همه مشکل در آن نباشد؟
به نظر میرسد مشکل بزرگ ما، فقر نظریهسازی و نظریهپردازی در روزگار کنونی است. ما به اندازه کافی نظریهپرداز نداریم که بخواهیم اینها را انجام دهیم.
این یک مشکل دیگر است. ما در آموزش مشکل داریم. آدمهای جامعه ما با تاریخ و با فلسفه آشنا نیستند و چون آشنا نیستند، فقط داده جمع میکنند. علت ضعف نظریهپردازی، فقط درس ما نیست و به مجموعه کلیت نظام آموزشی مربوط میشود. کسی که میخواهد نظریهپردازی کند، باید فلسفه و تاریخ بداند و اگر نداند نمیتواند نظریه دهد. شریعتی همیشه میگفت «ما به گذشته نمیرویم که بمانیم، گذشته را به آینده میآوریم». گذشته ما با فرهنگمان همخوانی دارد. یک وصله را از غرب میآوریم که نمیچسبد و میگویید بچسبانید، اما نمیچسبد. ما نمیگوییم از غرب استفاده نکنیم؛ همان ابتدا گفتم، معتقدم علم در فضای واقعی شکل میگیرد، یعنی دانشمندی حرفی زده است، شما هم حرفی میزنید.
اندیشهها با هم رویاروی میشوند و رشد میکنند. جای ما در رویارویی کنونی، تنها در پاورقیهای تاریخ است؛ باید در متن بیاییم. البته اروپا چارچوبهای تئوریک برای خود تعریف کرده است ولی ما هم دست خالی نیستیم. مهم این است که از داشتههای فکری و فرهنگی خود آگاهی نداریم و البته مهمتر از همه این است که به اصل «خواستن توانستن است» توجه کنیم.
** این تئوری خیلی مهم است؛ وقتی نداشته باشیم، آن اندیشه فقط «آرمان» میشود.
البته تئوری و نظریه داریم، اما مثل دیگر معادن خاممان میماند. وقتی دانشگاه تربیت مدرس تشکیل شد، قرار بود این کارها آنجا انجام شود، اما متاسفانه بعد از پایان جنگ، شرایط تغییر کرد و دانشگاه تربیت مدرس هم مثل دانشگاههای دیگر شد. نمیخواهیم بگوییم که کمبود نداریم؛ این را که نمیشود نفی کرد. اما بحث این است که من که جامعهشناسی خوانده و در دانشگاه تربیت مدرس دوره کارشناسی ارشد را گذراندهام، میدانم قرار بود ما تئوری را انجام دهیم، اما چنین نشد چون ساختارها مناسب نبوده است.
**با ساختارهای جدید مورد نظر شورای تحول، این اتفاق رخ میدهد؟
امیدوارم اتفاق بیفتد. اگر مسیر را درست برویم، درست میشود.
دانشگاهها پس از اجرایی شدن برنامههای مورد نظر شورای تحول و کارگروه، چه سرنوشتی مییابند؟
هیچ تغییری در مسیر آینده پدید نمیآید. همه چیز در مسیر مناسب خود ادامه مییابد و ما میکوشیم در توان خود کمک کنیم تا این حوزه به روز و کارآمدتر و برنامهها هم بومیسازی شود.
*منبع: روزنامه شهروند، 1395.11.12