کد خبر: ۸۳۴۶۵
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۹ - ۱۴ مهر ۱۳۹۵ - 05 October 2016
صحرای کربلا در محرم سال 61هـ.ق، مشحون از صحنه های شورانگیز بود. سیدالشهدا(ع) یارانی داشت که خداوند بهتر از آنها را به هیچ یک از اولیای پیشین، عنایت نفرموده بود. رادمردانی با اراده پولادین که برای جانبازی در راه حضرت دوست، سر از پای نمی شناختند.
 روزنامه خراسان در صفحه تاریخ با اشاره به زهیر بن قین یکی از یاران باوفای امام حسین(ع)، نوشت: صحرای کربلا در محرم سال 61هـ.ق، مشحون از صحنه های شورانگیز بود. سیدالشهدا(ع) یارانی داشت که خداوند بهتر از آنها را به هیچ یک از اولیای پیشین، عنایت نفرموده بود. رادمردانی با اراده پولادین که برای جانبازی در راه حضرت دوست، سر از پای نمی شناختند.

در این گزارش که در شماره چهارشنبه 14مهر 1395 خورشیدی به قلم جواد نوائیان رودسری انتشار یافت، می خوانیم: امام(ع) بهترین ها را، با دقتی مثال زدنی، برگزیده بود. کسانی که شایستگی آن را داشتند که در رکاب سالار شهیدان(ع) جهاد کنند، نباید از فیض شهادت محروم می شدند. 

امام(ع)، همه را فرا خواند، حتی آنها که از همراهی و همگامی با کاروان عشق دوری می کردند؛ مردان پاکدلی که در پذیرفتن آقایی دو سرا، دو دل بودند و دمی مسیحایی، همچون دَمِ حسین(ع) لازم بود تا غبار دودلی و تردید را از ذهنشان بزداید؛ «زهیر بن قین»، یکی از این پاکدلان دودل بود.

**شریف قبیله «بجلیه»

«محمد سماوی» در کتاب ارزشمند «ابصارالعین»، «زهیر بن قین» را یکی از مردان شریف قبیله «بجلیه» و ساکن کوفه می داند؛ مردی امین و درست کردار که آوازه شجاعت و بی باکی اش در میدان های جهاد، زبانزد خاص و عام بود. افزون بر این، «زهیر» را سخنوری توانا توصیف کرده اند که بیانش، مخاطبان را مسحور می کرد. با این حال، تا پیش از واقعه کربلا، «زهیر» در زمره طرفداران امیرالمؤمنین(ع) و فرزندانش نبود. 

او به همراه خانواده و بستگانش، اواخر سال 60 هـ.ق، برای انجام مناسک حج، راهی مکه شد. «زهیر» پیش از خروج از کوفه و پس از ورود به مکه، درباره بیعت نکردن امام حسین(ع) و ورود آن حضرت به حرم امن الهی، اخبار فراوانی شنیده بود، اما تمایلی به روبه رو شدن با امام(ع) نداشت. به همین دلیل، وقتی به سرعت مناسک حج را به پایان رساند و برای انجام کارهایش، شتابان به سوی کوفه روان شد، سعی کرد در هیچ منزلی با سیدالشهدا (ع) مواجه نشود. 

اما این تلاش ها بی فایده بود. «زهیر» و کاروان کوچکش، در منزل «زرود»، ناچار شدند در نزدیکی کاروان امام حسین(ع)، اُتراق کنند. «ابوحنیفه دینوری» در «اخبارالطوال» می نویسد:«حسین(ع) به منزل زرود رسید. در پهنه صحرا خیمه ای سیاه روی زمین میخکوب شده بود. امام(ع) پرسید: این خیمه از آن کیست؟ گفتند: خیمه زهیر بن قین است که از مکه به سوی کوفه می رود.» امام(ع) مدتی به خیمه «زهیر» نگاه کرد، لبخندی زد و یکی از اصحاب را فراخواند و به او فرمود:«به سمت آن خیمه برو، سلام مرا به زهیر برسان و بگو ای زهیر بن قین! اباعبدا... مرا نزدت فرستاده و تو را به خیمه خود دعوت کرده است.» صحابی امام(ع)، بدون درنگ، بر اسب خود سوار شد و آن را به سوی خیمه راند. 

«ابی مخنف» در «مقتل» خود، روایت ورود پیک امام(ع) بر «زهیر» را، به نقل از یکی از همراهان وی، آورده است :«فرستاده حسین(ع) آمد، سلام کرد و داخل شد و گفت: ای زهیر بن قین! اباعبدا... حسین بن علی مرا پی شما فرستاده است تا نزد او بیایی. ناگاه هر چه در دست داشتیم بر زمین انداختیم و میخکوب شدیم. گویی پرنده بر سرمان نشسته است. دَلهَم بنت عمرو، همسر زهیر، گفت: پسر رسول خدا(ص) به دنبالت می فرستد و تو سر باز می زنی و نمی روی؟ سبحان ا...! برو و صحبتش را بشنو و برگرد.» 

«زهیر» بر اسب راهوار خود نشست و همراه با پیک، به سوی خیمه امام(ع) رفت. هیچ کس نمی داند میان زهیر و سیدالشهدا(ع) چه سخنانی رد و بدل شد. به راستی امام(ع) در این گفت وگو به «زهیر» چه گفت که او بشّاش و شادمان به خیمه اش بازگشت و به همسرش گفت:«دلهم! تورا طلاق دادم. دوست ندارم از من به تو، جز خیر برسد. من تصمیم گرفته ام همراه حسین(ع) بروم و با تمام وجود از او محافظت و جانم را فدایش کنم.»(لهوف؛115) «زهیر» اموالش را به همسرش بخشید؛ آن گاه رو به همراهانش کرد و گفت:«هر کس دوست دارد راه خدا را برگزیند، با من همراه شود و به حسین(ع) بپیوندد، در غیراین صورت، این آخرین دیدار ما خواهد بود و من، همه شما را به خدا می سپارم.» «دَلهَم»، همسرش را بدرقه کرد؛ به تلخی گریست و به او گفت:«خداوند نگهدار تو باشد و خیر و سعادت را نصیبت کند. زهیر! از تو تمنا می کنم که در قیامت و در محضر رسول خدا(ص) مرا از یاد نبری.»(همان)

**کلام عشق بر زبان عاشق
«زهیر» به کاروان امام(ع) پیوست. مردان خدا صحرای تفتیده میان حجاز و کوفه را منزل به منزل طی می کردند. اخباری که به امام حسین(ع) می رسید، تلخ و دردناک بود. در منزل «زُباله»، خبر شهادت «مسلم بن عقیل» و «هانی بن عروه» به امام(ع) و همراهانش رسید. سیدالشهدا(ع) باید با یارانش سخن می گفت و آنها را از وقایعی که پیش رو بود، مطلع می کرد. در منزل «ذی حُسُم»، جهازهای شتران را روی هم نهادند و برای امام(ع) منبری ساختند. 

امام حسین(ع) بر فراز منبر قرار گرفت و یارانش را از شهادت «مسلم» و «هانی» مطلع کرد؛ آن گاه درباره شرایطی که امویان در جامعه اسلامی به وجود آورده اند سخن گفت و فرمود:«ألا ترون أن الحق لا یعمل به وأن الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء ا... محقا فانی لا أری الموت إلا سعادة ولا الحیاة مع الظالمین إلا برما؛ [یاران من!] مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و کسی از انجام باطل رو گردان نیست؟ چنان که مؤمن حق دارد آرزوی مرگ کند و دیدار پروردگارش را بر زندگی در چنین شرایطی ترجیح دهد. پس بدانید که من، مرگ را جز سعادت نمی بینم و برایم زندگی با ستمگران، جز ننگ و عار نیست.»(طبری؛ ج4؛ 305) امام(ع) پس از بیان این کلمات، به چهره یارانش خیره شد؛ گویی در انتظار بود تا آنها نیز آنچه در دل دارند، بر زبان بیاورند. «زهیر بن قین» نخستین کسی بود که برخاست. در حالی که صدایش از شدت هیجان می لرزید، رو به سیدالشهدا(ع) کرد و گفت:« ای فرزند رسول خدا(ص)! ما سخنان شما را شنیدیم. به خدا سوگند اگر زندگانی دنیا دائمی بود و ما در آن جاودانه بودیم و جدایی از آن، فقط به سبب یاری شما روی می داد، ما قیام همراه شما را، بر ماندن در دنیا ترجیح می دادیم.»(همان) 

امام حسین(ع) با مهربانی به چهره «زهیر» نگریست و برای او دعای خیر کرد. این آخرین بار نبود که «زهیر» آنچه را در دل داشت، بر زبان می آورد. شب عاشورا، در واپسین جلسه سیدالشهدا(ع) با یارانش، زمانی که تنها خالص ترین و وفادارترین یاران راه حق در معرکه باقی ماندند، «زهیر بن قین» برخاست و با صدای مردانه اش خطاب به امام حسین(ع) گفت:« به خدا سوگند، دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم و دوباره کشته شوم، تا هزار مرتبه این گونه کشته شوم و خداوند به این وسیله، جان شما و جوانان خاندان رسول خدا(ص) را سلامت بدارد.»(مفید؛ ارشاد؛ ج2؛ 92)

**تا آخرین لحظه حیات
یاران سیدالشهدا (ع) نماز صبح عاشورا را به امامت حضرت اقامه کردند؛ آن گاه رزم جامه پوشیدند و امام(ع)، وظیفه هریک از آنها را تعیین فرمود. «زهیر بن قین» فرمانده جناح راست سپاه سیدالشهدا(ع) شد. هنوز ساعتی از روز نگذشته بود که کوفیان جنگ را مغلوبه کردند. آنها از هر سو بر امام(ع) و یارانش هجوم می آوردند. «شِمر»، فرمانده پیاده نظام سپاه کوفه، فرمان داد تا از پشت، به خیمه ها هجوم آوردند. تعدادی از سپاهیان کوفه به سمت خیمه ها رفتند. ناگاه «زهیر» و تعدادی از یاران سیدالشهدا(ع)، چون کوهی میان دشمن و خیمه ها حائل شدند. «زهیر» چون شیر می غرید و رجز می خواند و کسی را یارای ایستادن در برابر وی نبود. مورخان از 120 نفر نام برده اند که با ضربات سهمگین «زهیر» بر خاک افتادند. 

رزم نمایان پسر «قین» تا ظهر ادامه داشت. امام(ع) به نماز ایستاد و «زهیر بن قین» در کنار «سعید بن عبدا...»، به پاسداری از سیدالشهدا(ع) پرداخت. باران تیرهای کوفیان بر سر نمازگزاران لشکر امام(ع) باریدن گرفت. «سعید بن عبدا...» با تیری در یک چشم، بر زمین افتاد؛ «زهیر» اما، همچنان دلیرانه مقاومت می کرد، در حالی که نمی توانست دست چپش را به دلیل اصابت تیر، تکان دهد.

او پس از پایان نماز، دوباره به میدان بازگشت و جانانه جنگید؛ کوفیان می شنیدند که خطاب به سالار شهیدان می خواند:« الْیَوْمَ نَلْقَی جَدَّکَ النَّبیَّا/ وَحَسَناً وَالْمُرتَضَی عَلِیَّا/وَذَا الْجَنَاحَیْنِ الْفَتَی الْکَمِیَّا؛ امروز جدّ تو را دیدار می کنیم / و نیز حسن و علی مرتضی را و ذوالجناحین، آن جوانمرد شجاع -جعفر طیار- را.» «زهیر» پس از برداشتن زخم های بسیار و اصابت تیرهای دشمن، بر زمین افتاد و به دست دو تن از کوفیان، به نام های «کثیر بن عبدا... شعبی» و «مهاجر بن اوس» به شهادت رسید. 

در زیارت ناحیه مقدسه درباره «زهیر بن قین» آمده است:«السَّلامُ عَلی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ، الْقائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَقَدْ اذنَ لَهُ فِی الانْصِرافِ: لا وَاللَّهِ لا یَکُونُ ذلِکَ ابَداً، اتْرُکُ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اسیراً فِی یَد الَاعْداءِ وَانْجُو! لا ارانِیَ اللَّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ؛ سلام بر زهیر بن قین بَجَلیّ، کسی که وقتی حسین(ع) به او اجازه بازگشت داد، به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند، نه! هرگز چنین نخواهد شد. آیا فرزند رسول خدا(ص) را اسیر دست دشمنان رها کنم و خود را نجات دهم؟ خدا آن روز را نیاورد.»
*منبع: روزنامه خراسان
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: