کد خبر: ۷۸۰۰۴
تاریخ انتشار: ۰۱:۳۵ - ۱۴ مرداد ۱۳۹۵ - 04 August 2016
یوسف میرخرسند، محیط بان قدیمی می گوید؛ ما در گذشته سلاح نداشتیم. شکارچی در کمین شکار نشسته بود و من در کمین شکارچی. مدت ها بود یک شکارچی، شب ها با چراغ قوه می آمد و ردپای روباه ها را می جُست.
روزنامه اطلاعات در صفحه گزارش به بررسی نقش محیط بانان به عنوان محافظان محیط زیست پرداخت و نوشت: یوسف میرخرسند، محیط بان قدیمی می گوید؛ ما در گذشته سلاح نداشتیم. شکارچی در کمین شکار نشسته بود و من در کمین شکارچی. مدت ها بود یک شکارچی، شب ها با چراغ قوه می آمد و ردپای روباه ها را می جُست.

در ادامه این گزارش که در شماره چهارشنبه 13 مرداد 1395 خورشیدی به قلم علی درویشی منتشر شد، می خوانیم: می دانستم می خواهد روباه مادر را بزند و پوستش را بفروشد و بعد توله ها را زنده گیری کند. همین که روباه با توله هایش به برکه نزدیک شد، او با تفنگ اش نشانه رفت ولی من سرِ بزنگاه، با سنگ انداز، سنگی پرتاب کردم که هر 3 جانور گریختند و تیر شکارچی به هدف نخورد. من پا گذاشتم به فرار و شکارچی با تفنگ از پیِ من. 

چون می دانستم جا و مکانم را بلد است، به سوی کلبه نگهبانی نرفتم و از یک درخت کهنسال بالا رفتم و لای شاخ و برگ ها پنهان شدم؛ ولی شکارچی نتوانست از درخت بالا بیاید؛ پس از کوششی بیهوده، کوشید از همان پایین به سویم نشانه رود؛ ولی باز هم نتوانست مرا ببیند و بزند؛ بیش از 1 ساعت همان پایین ماند. سپس وانمود کرد که رفته است؛ ولی من می دانستم گوشه ای کمین کرده است؛ برای همین، همان جا روی شاخه ها چرت زدم تا شب شد.‏

خرسند در برابر پرسش من که چرا سنگ انداز داشت، می گوید: راستش یک بار به سبب جابه جایی سازمان، فراموش کردند پُست ام را عوض کنند و من در جنگل بی غذا ماندم، پُست ام را هم نمی توانستم ترک کنم، حتی آب برای خوردن نداشتم و با یک گنجشک که با پرتاب کردن دستی سنگ شکار کرده بودم و چندتا «به» نارس، خودم را زنده نگه داشتم. از آن پس، یک سنگ انداز تهیه کردم که اگر غذا نداشتم، لااقل یک گنجشک شکار کنم. با خود می گفتم که جنگل، یکی دو گنجشک خود را به نگهبان گشنه‏‎اش می بخشد. روز بعدش بیمار شدم. 

گنجشگ پرنده‎ای است که آب آلوده، میوه های فاسد و مگس و حشرات نمی خورد و گوشت اش هم قرمز است، در حالی که گوشت پرندگان دیگر نه؛ ولی می دانستم مسموم شده ام، برای همین پیش دکتر رفتم و او گفت از «به» کال بیمار شده ام؛ و با آن که دکتر برایم دارو نوشت، ولی نخوردم و خود به خود خوب شدم!‏

** محیط بانانِ آسیب پذیرتر از محیط زیست ‏
محــیط بانان هــمانند محیط زیست، آسیب پذیرند، چنین کسانی چگونه می توانند از طبیعت رَه بانی کنند؟ تنها سرنوشت محیط بانان با محیط زیست و طبیعت و جنگل گره نخورده است، بلکه محیط بانان به گونه ای هم سرگذشت طبیعت اند و همزمان با آن ها زخم بر می دارند و آسیب می بینند.

به میزانی که گام های محیط بانان، توامانی از ترس و نگرانی است، شکارچیان بی پروایند و نترس! در حالی دست محیط بانان از ترس مجازات برای استفاده از تفنگ می لرزد، که شکارچیان به آسانی به سوی آنان و جانوران آتش می کنند و تا کنون 140 تن محیط بان و جنگل بان را به خاک غلطانده اند.‏

تفنگ در دست شکارچیان، لرزه به تن جنگلیان می اندازد. آنان بی ترس از قانون، شلیک می کنند و می گریزند، اما تفنگ در دست محیط بانان مانند مترسکی است که بیشتر خود آنان را می ترساند تا شکارچیان را؛ شکارچیان می دانند که تفنگ در دست محیط بانان، چه با گلوله، چه بی گلوله تفاوتی ندارد، زیرا آنان حق تیراندازی ندارند و اگر شلیک کنند، درگیری قانونی خواهند داشت(از بنیاد روشن نیست محیط بانان چرا آموزش می بینند و دوره تیراندازی می گذرانند!)

محیط بانان نه تفنگی برای جلوگیری از شکارهای غیر مجاز شکارچیان در اختیار دارند و نه جلیقه های ضد گلوله ای به تن که آنان را در برابر گلوله شکارچیان، رَه بان باشد. شکارچیان نیز از این نداری و ضعف محیط بانان به خوبی آگاهند و می دانند نباید بیهوده بترسند، برای همین دل به دریا می زنند و در مکان های حفاظت شده و نشده، به شکار می پردازند و هم جانوران را شکار می کنند و هم محیط بانان را!

محیط بانان پذیرفته اند که هر آن، رویدادی ناگوار در کمین آنان است؛ آنان با دیدن سرگذشت همکاران خود، بدون هیچ گونه آماده سازی از سوی سازمان، با دست خالی خود را آماده رویارویی با شکارچیان می کنند، حتی«کمک وسایل درمانی» وجود ندارد که محیط بانان بتوانند به همکار آسیب‎دیده شان تا رسیدن اش به بیمارستان، یاری رسانند. ‏

** خون انسان و جانور ‏
سایه های دشت و جنگل و آوای خش خش برگ‎ها و سایش شاخه‎ها برای همه مردم خوشایند و دلپذیر است، ولی برای محیط بانان این گونه نیست. آنان از لغزش هر سایه ای در پشت درختان به خود می لرزند. ترس آنان نه از جانوران درنده و وحشی، بلکه از شکارچیان تا بُن دندان مسلح و نامهربان است، کسانی که نه به جانوران مهربانند و نه به هم‎گونه خود.(چه کسی به آنان مجوز داشتن تفنگ داده است؟)

این ترس محیط بانان زمانی فزونی می‎گیرد که آنان به گونه ای قانونی، به رَه بانی از دشت و جنگل سرگرم اند، ولی از پشتیبانی قانونی برخوردار نیستند. جنگلبان و محیط بان نمی داند سلاحی که در دست دارند، قانونی است یا نه. برای همین آنان برتری می دهند به جای شلیک تفنگ خود، تیری در بدن‏‎شان بنشیند تا بلکه از این راه، جلوی تجاوز بیشتر شکارچیان گرفته شود؛ فقط در چنین وضعیتی(با ریخته‏‎شدن خون شان بر خاک دشت و جنگل)از هر اتهامی ایمن خواهند بود. ‏
انگار هرکس به جانوران دشت و جنگل آب بدهد باید جانش را گرفت.محیط بان(هرمزگانی)محمددهقانی و پرویزهرمزی برای سرکشی به آبخورگاه جانوران و پرندگان به بالادست قلمرو «گنو» ‏Geno‏ رفته بودند که هدف تیر 2 شکارچی قرار می گیرند و کشته می شوند.

** اسلحه شکارچیان را نگیرید!
مجید اسماعیلی رسولی، فعال محیط زیست می گوید: محیط بانان کشورهای پیشرفته در باره تجهیزاتی مانند «اسکورپی ماکس» «تفنگ شوکر» آموزش می بینند و به آن ابزار و مانند آن مجهز می شوند؛ در حالی که محیط بانان ما حتی یک شوکر معمولی را هم لمس نکرده اند. گاهی نیز در باره ابزارهایی آموزش می بینند که حتی تصویرش را هم ندیده اند. اینک هم که زمزمه خلع سلاح کامل محیط بان و جنگل بانان به گوش می رسد! ‏

او می افزاید: تا کنون کسی در مورد کشته شدن محیط بانان پاسخگو نبوده است، از این پس نیز با خلع سلاح آنان اگر آسیب ببینند، کسی مورد بازخواست قرار نخواهد گرفت و شکارچیان بیش از پیش، نفسی به آسودگی خواهند کشید. جالب است که محیط بانان چندان مسلح نبوده اند که اینک بخواهند غیرمسلح شوند. شرکتی ها، قراردادی ها و پیمانی ها، سلاح سازمانی در اختیار ندارند.

منوچهر شجاعی محیط بان بی سلاح «بمو» استان هرمزگان نیز در درگیری با شکارچیان تاُ بن دندان مسلح از پای درآمد محیط بانی می گفت، یگانه سلاحی که دارد یک دوربین چشمی است که با هزینه خودش تهیه کرده است. محیط بانان، انسان‎های دست خالی هستند در برابر دستان پُرِ شکارچیان! مگر علی آرامش فر سلاح داشت که در ارتفاعات «دنا» هدف گلوله یک شکارچی نامهربان مسلح قرار گرفت و یک پایش آسیب جدی دید و وضعیت جسمی اش روشن نیست. محیط بان دیگر _منوچهر شجاعیان_ نیز که با گلوله یک شکارچی دیگر کشته شد، سلاح نداشت.

ابراهیم سنگری-جنگلبان به گزارشگر روزنامه اطلاعات می گوید: اگر منِ جنگلبان به شکارچی مسلح وارد شده به قلمرو حفاظت شده «ایست» بدهم و دستور بدهم تفنگ اش را زمین بگذارد، شکارچی گردنکشی خواهد کرد و با پافشاری من، چه بسا به سویم تیراندازی کند، ولی منِ جنگلبان، حق تیرانداری به سوی او را ندارم؛ برای همین بسیاری از محیط بانان و جنگلبانان از شمار خودِ من، با دیدن یک شکارچی، برتری می دهند از دور، رفتار شکارچی را زیر نظر بگیرند و اگر ممکن بود با دوربین تلفن همراه خود تصویری از او بردارند و برای مدیران خود بفرستند، بلکه متجاوز به جانوران و طبیعت، شناسایی شود و مورد پیگرد قانونی قرار گیرد.

او می افزاید: از بنیاد، مدیران بهتر می ‎بینند محیط بان آسیب ببیند که بلکه بتوانند با دستِ بالا، آسیب رسان را مورد پیگرد قرار دهند، تا این که شکارچی آسیب ببیند و مدیران مورد بازخواست بالادستِ خود قرار گیرند!‏

او با بیان این که ما با شب کاری و گاهی تا 36 ساعت دور از خانواده و با درآمد کم و با ساعات کار طولانی و توان فرسا می سازیم، به سخنانش می افزاید: ما بر پایه وظیفه خود نمی توانیم سرِ سازش با شکارچیان داشته باشیم.

سختی کار ما توام با نبود امکانات است. چاره ای نداریم مگر این که به خود بگوییم گشت زنی را با پای پیاده هم می توان انجام داد و چشمداشت موتوسیکلت و ماشین از سازمان، زیاده خواهی است! حقیقت این است که در ماموریت‎ها نه این که محیط بانان حق ماموریت یا پاداش نمی گیرند، بلکه ناچارند از جیب خود هزینه کنند. امکانات ما نزدیک به صفر است و جیره غذایی اندکی که به محیط بانان و جنگلبانان می دهند، نمی تواند آنان را در ماموریت ها سرپا نگه دارد.

‏او می گوید: ما مامورانی هستیم که در کوه و دشت و جنگل و رودخانه گمارده شده ایم که از طبیعت ره بانی کنیم، ولی گاهی نزدیکانم از من می پرسند، چه کاری انجام می دهم. حتی یک بار یک فامیل دانشجو به من گفت که در کوه و جنگل چه می کنم.
مردم و حتی دانش آموختگان این کشور ما را نمی شناسند و محیط بانان ناچارند همیشه هویت خود را به دیگران بشناسانند.

** قانونِ آسان گیر
هنگامی که شکارچی، ترسی از قانونِ آسان گیر ندارد، دیگر چشمداشتی نیست که او دوباره به سراغ شکارهای غیرمجاز نرود. ‏
مجید اسماعیلی رسولی در این باره می گوید: قانون، انگیزه کش محیط بانان از ره بانیِ محیط‎‏ زیست است. پیش آمده که محیط بان و شکارچی، راهیِ دادگاه شده اند و شکارچی آزاد شده، ولی کار محیط بان گره خورده است. در دادگاه، شکارچیِ زخمی سربلند و محیط بان، سر به زیر است.

آنان حق سخن گفتن در روزنامه ها را ندارند. نه پذیراشده از سوی جامعه اند و نه پذیرفته شده از سوی قانون. هنگامی که شکارچی زخمی به دروغ می گوید که محیط بان با وی دشمنی قومی داشته است، سخن اش پذیرفته می شود. چکیده آن که محیط بانان و شکارچیان هر 2 غیرقانونی اند! محیط بان نیز همراه شکارچی، دادگاهی می‎شود و باید برای دفاع از طبیعت و دفاع از خود توضیح دهد. محیط بانان مگر خدا، یاوری ندارند. تا زمانی که دادگاه های تخصصی وجود ندارد، محیط بانان می دانند که باید با سری افکنده به دادگاه بروند و همچنین با سرافکندگی از آن بیرون بیایند؛(البته اگر شانس با آنان یار باشد.)‏

** شاتر به جای ماشه!‏
باید از «گروه علمی دانش عکاسی» آموخت که طرح موفقی را به نام «شا تر به جای ماشه» به اجرا درآورده اند و شکارچیان را تشویق به این که سلاح خود را تحویل دهند و مابه ازای آن یک دوربین عکاسی دریافت کنند و در زمینه تصویربرداری از طبیعت به تجربه اندوزی بپردازند.‏
برخی در خانه تفنگ شکاری دارند و نمی دانند برای چه کاری! فقط مانند قهرمانان جنگ، آن را از سینه دیوار آویخته اند و به هر کس از راه می‎رسد، نشان می‎دهند.

میلیون ها تفنگ شکاری در دست مردم است و روش استفاده از آن را نمی دانند؛ برخی نیز بر این باورند که داشتن تفنگ شکاری، مجوزی برای شکار پرنده و چهارپایان نارام(وحشی) است! آنانی هم که به اندیشه شان رسیده است که برای داشتن تفنگ شکاری خود مجوز دریافت کنند، می پندارند که می توانند حتی در قلمروهای حفاظت شده نیز به شکار بپردازند! شاید برای همین، هنگامی که با فرمان ایست محیط بانان روبه رو می شوند، شگفت زده از خود می پرسند: برای چه، من که خلافی نکرده ام!‏

آمار می گوید؛ که بیش از 80 درصد شکار در کشور با سلاح های دارای مجوز انجام می شود و تیرهایی که محیط بانان را به خاک غلتانده، همه از لوله همین تفنگ های مجوزدار در آمده است؛ بنابراین مجوز برای تفنگ شکاری، به گونه ای مجوز برای شلیک به محیط بانان است!‏

چرا باید طرح هایی را به اجرا درآورند که کسانی که تفنگ شکاری غیرمجاز در خانه دارند، جواز بگیرند؟ چنین طرح هایی سبب می‎شود سلاح های غیرمجاز شکاری که ورودی غیرقانونی دارند نیز جوازدار شوند. از دیگر پیامدهای این‎گونه طرح ها، تشویق قاچاق چیان برای واردکردن سلاح های شکاری به کشور و داغ شدن بازار خریدوفروش تفنگ های غیرمجاز است و ناایمن شدن محیط کار محیط بانان. کسانی هم که سلاح ندارند، هرجور شده(برای مجوزگرفتن)، سلاحی تهیه می کنند. از همه بدتر چنین مجوزی افزون بر نگهداری، اجازه حمل سلاح را نیز به دارنده تفنگ می دهد.

اینک تفنگ‎های شکاری نااستاندارد از سوی قاچاق چیان ترکیه و کشورهای شوروی پیشین وارد کشور می شود و به بهای چندمیلیون تومان به ایرانیان به فروش می رسد، در حالی که بهای حقیقی آن ها بیش از چندهزار تومان نیست. کم است تفنگ استاندارد خریداری شده از کشورهای معتبر اسلحه سازی جهان که از مسیر گمرک وارد شده و به گونه‎ای قانونی به دست خریداران رسیده باشد.

هیچ سرشماری درستی هم وجود ندارد که شمارِ تفنگ‎های شکاری را روشن کند و نیز تفنگ های سرگردانی که در دست افراد عادی است و از روی ندانم کاری، آن ها را در زمین خاک می کنند بلکه روزی برای دفاع از خانواده، به دردشان بخورد!

مجید اسماعیلی رسولی در این مورد می گوید: آنان که تفنگ شکاری در دست دارند، نه شناختی از تفنگ استاندارد دارند و نه شناختی از محیطی که می خواهند در آن به شکار بپردازند و نه فصل مجاز شکار را می شناسند؛ هیچ گونه آموزشی هم ندیده‎اند و برای همین گاه پیش آمده که کسی دوست خود را زخمی کرده، یا به سبب ناآشنایی، همراه خود را کشته است، یا تفنگ نااستاندارد در دست کسی ترکیده و او را کور کرده است. نبود آموزش سبب می شود که برخی بپندارند که فقط شکار شیروپلنگ(که در کشور وجود خارجی ندارد)قدغن است، برای همین در یک روز، ده ها پرنده شکار می کند و دستگیر می شود. 
*منبع: روزنامه اطلاعات
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: