محمود احمدینژاد، خودش بهتر از هرکسی میداند دیگر به سیاست ایران باز نخواهد گشت و دستیابی مجددش به جایگاه ریاستجمهوری بسیار دور از انتظار و بعید است.
اگر این گفته درست باشد، پس چرا او در خوف و رجا دست به کارهای گوناگون میزند تا اینگونه القا کندکه بازمیگردد و مثل گذشته ناممکنها را ممکن میسازد. احمدینژاد دوره هشتسالهای را پشت سر گذاشت که برایش مثل خواب بود. همان هشتسالی که برای بسیاری کابوس طولانی شد. مردی که کارها و حرفهایش بیشتر شبیه شوخی و رجزخوانیهای مطایبهآمیز و محفلگردانیهای عوامپسندانه بود، رفتهرفته با عزل و نصبها و انحلال و تأسیسهای خلقالساعه نشان داد با کسی سر شوخی ندارد و به آدمی تبدیل شد که همه را میخنداند و میترساند. با این شیوه بود که خالق وضعیت «گروتسک» در سیاست شد.
احمدینژاد پدیده نوظهوری بود که حتی نمونهاش در ادوار تاریخی ایران پیدا نمیشد، اما هرچه زمان گذشت، مردم او را بیشتر شناختند و دریافتند شوخیها و رجزخوانیهای مطایبهآمیزش، هزل و هجوِ رؤسا و مدیران ارشد سابق، بیش از آنکه مفرح ذات و ممد حیات باشد، مولد آشوب و ترس است. مردم زودتر از هرکسی پی بردند مردی که میخندد و میخنداند، نتیجه کارهایش ترسناک است و ازاینرو به نمایش «گروتسک» او پشت کردند تا بلیت نمایشش باد کند.
احمدینژاد خودش بهتر از هرکسی میداند، نمایشش از میانه دوره دوم ریاستجمهوری تماشاگر نداشت و همه به انتظار نشسته بودند و لحظهشماری میکردند تا پرده پایین بیاید و از این وضعیت هولناک خلاص شوند. پس اینک او به دنبال چیست؟ تاریخ سیوهشتساله دولتهای ایران نشان میدهد، هیچ رئیسجمهوری پس از اتمام دورهاش دیگر به این مسند بازنگشته است و این تصادفی نیست. رؤسای جمهور ایران جایگاهی اجرایی دارند و مدیران ارشد نظام هستند.
این مدیران برای دورهای معین و با اختیاراتی مشخص روی کار میآیند و گاه این اختیارات نیز در شرایط گوناگون کموزیاد شده و تاکنون سویه قبضش بیشتر از بسط آن بوده است. از این منظر، ریاستجمهوری فرصت محدودی است که در آن شخص رئیسجمهور میتواند توأمان هم سیاستآفرینی کند و هم مجری سیاست خاص خودش باشد. در عرصه سیاستآفرینی، رئیسجمهور نمیتواند به خلق گفتمانی مستقل از کلیت نظام دست بزند.
مقارن با پایان هر دولت، گفتمان آن دولت نیز جای خود را به گفتمان دیگری میدهد. رؤسای جمهور نهتنها قادر به خلق گفتمانهای مستقل از نظام نیستند، بلکه سیاستگذاری برای تداوم گفتمانهاشان اگر بعید نباشد، بسیار دشوار است. همه دولتها پس از بازنگری قانون اساسی - از دهه دوم انقلاب به بعد - خالق و حامل گفتمانی بودهاند و با این گفتمان به قدرت رسیدهاند: سازندگی، اصلاحطلبی، مهرورزی و اعتدال. همین تنوع است که موجب انعطاف و ماندگاری نظام شده است. بدیهی است که هر رئیسجمهور برخاسته از گفتمانی، تلاش کند تا برای بقای خودش در قدرت، گفتمان خود را زنده نگه دارد. این گفتمانها مستقل از نظام نبودهاند و با خروج رهبران آنها از قدرت اثرگذاریشان تا حدود زیادی از دست میرود، اما از بین نمیروند.
این گفتمانها استحاله پیدا میکنند و بهگونهای دیگر از دل قدرت سر در میآوردهاند. استحاله چپ به اصلاحطلبی و اصلاحطلبی به اعتدال. حال میشود درک کرد که احمدینژاد در پی چیست. او بهدنبال استحاله گفتمان خود و بازکردن راهی برای بهقدرترسیدن کسی است که برگزیده او است. وگرنه او بهتر از هرکسی میداند که خودش دیگر به قدرت باز نمیگردد. آزمون هفت اسفند سال گذشته بهخوبی نشان داد که ظرف یک دهه، همگرایی اصولگرایان در سال هشتادوچهار جای خود را به واگرایی شدید سال نودوچهار داده است. پس او برای تحقق پروژهاش باید دوگانهای را زنده کند. دوگانهای که بخش عمده آن به دست مخالفانش ساخته خواهد شد، اما او برای موفقیت در این راه باید مخالفانش را وادار به واکنش کند و نشان دهد، رقیب و خطر جدی برای اعتدالگرایی است.
او بدش نمیآید که تحلیلگران سیاسی و سیاستمداران «احمدینژاد هراسی» راه بیندازند. این شیوه همان روش استحالهیافته گروتسک در سیاست است که فقط رویه طنز و شوخیاش را از دست داده تا نشان بدهد اوضاع وخیمتر از آن است که فرصت شوخطبعی باشد؛ اما آنچه احمدینژاد را میترساند این است که حسن روحانی زیرکتر از آن است که در دامش بیفتد و به دوگانه ساختگی روحانی- احمدینژاد تن دردهد. حتی حسن روحانی دیروز خودش را بزرگتر از احمدینژادِ رئیسجمهور میداند. احمدینژاد هم آدمِ دیروز نیست. اگر او تا دیروز تازهواردی بیرون از دایره قدرت بود که آمده بود از همه حساب بکشد، امروز باید حساب پس بدهد، ازاینرو احمدینژاد تلاش میکند بیش از هر چیز به گفتمانِ اعتدالگرایی حمله کند، تا شخصِ رئیسجمهور. تا در این حملههای پیدرپی، نقاط حساس را از واکنشهای مخالفان پیدا کند و متمرکز حمله کند.
ناگفته نماند گذشت زمان به نفع دولت اعتدال نیست و چون منش اعتدالی برای بهثمررسیدن ایدههایش با حرکتی کند و بطیء پیش میرود و از شور انقلاب تهی است، تصمیمهایی که نیاز به برخوردهای قاطع دارد، در مدار زمان کش آمده، خنثی شده یا معطل میماند و حتی از حل آن در درازمدت نیز سودی عاید دولت نمیشود. در فرصت بهجامانده، روحانی باید دستبهکار شود و به تحقق وعدههایی اقدام کند که شور و شعفی چشمگیر در سیاست داخل ایجاد میکند.