کد خبر: ۶۵۸۸۶
تاریخ انتشار: ۲۲:۳۹ - ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ - 11 March 2016
لاهیجی می‌گوید: در کشور ما بیشتر مفاهیم را از گوش می‌گیرند نه از چشم و این نقصان خود را در هنرهای این چنینی نشان می‌دهد. کوشش برای تدریس هنر ایرانی در همه‌ی مقاطع بصورت اجباری و اینکه هر فرد بتواند و بخواهد که یک اثر اورجینال حتی دانشجویی در خانه داشته باشد یعنی مانیفست یعنی تفکر یعنی آینده وگرنه اسم که بازی لغات است برای کتب تاریخ هنر.
لاهیجی می‌گوید: در کشور ما بیشتر مفاهیم را از گوش می‌گیرند نه از چشم و این نقصان خود را در هنرهای این چنینی نشان می‌دهد. کوشش برای تدریس هنر ایرانی در همه‌ی مقاطع بصورت اجباری و اینکه هر فرد بتواند و بخواهد که یک اثر اورجینال حتی دانشجویی در خانه داشته باشد یعنی مانیفست یعنی تفکر یعنی آینده وگرنه اسم که بازی لغات است برای کتب تاریخ هنر.

آرش لاهیجی، متولد 1357 در کلاچای گیلان است. وی در کنار دبیری هنرِ آموزش و پرورش، فعالیت‌های هنری زیادی مانند بازسازی و طلاکاری عتبات عالیات در عراق انجام داده است. ازجمله فعالیت‌های او می‌توان به حضور در دهمین و یازدهمین بینال دوسالانه‌ی نقاشان ایران، نمایشگاه نقاشی حقوق بشر ایتالیا 2013، سالن اپرا کامپانا و نمایشگاه‌های نقاشان لندن و مسکو اشاره کرد. وی همچنین کارگردانی بیش از ده انیمیشن کوتاه و حضور و تقدیر در چندین جشنواره داخلی و خارجی را در کارنامه‌ی خود دارد. لاهیجی تاکنون چندین نمایشگاه انفرادی عکس در ایران و چند کشور دیگر داشته است. گفتگوی ایلنا با این هنرمند جوان را می‌خوانید:

گفتمان غالب در آثار شما چیست؟     

تقابل و تفاوت مدرنیته و مدرنیزه در جامعه خودمان. سبک زندگی‌هایی که شکل و قوام نیافته. در واقع نه شهری و مدرن است نه روستایی و کلاسیک. انفجاری که ترکش‌هایش به ما رسیده و توجهی به آن نداریم. ما هر روز مصرف‌کننده‌ی هزاران ابزار و وسیله و کالایی هستیم که تولیدکننده‌ی فکرش نیز نبوده‌ایم و این معجونی بلاتکلیف از هجمه‌ا‌ی است که زندگی برایمان ساخته. هر وقت به نقاشی مشغولم به چگالی فکری در مرزهای بسته‌ی کشورها فکر می‌کنم. سرعت رشد و حرکت این افکار در برخی نقاط جهان بیشتر  و در امثال ما کمتر. این زاییده‌ی چگالی فکری غالب بر محیط است. تمام تضادها و برخوردها، ناشی از رشد نیافتگی تفکر مدرن در این نقطه از جهان است که درآن زندگی می‌کنیم.

چرا نمادهای شما در نقاشی متفاوت از سایرین است؟

خب هرکس براساس تفکر و نتیجه‌های زندگی خود، اثر تولید می‌کند. من زندگی خودم را تجربه کرده‌ام پس اینطور فکر می‌کنم و اینگونه اثر خلق می‌کنم.

 به نظر در نقاشی مکتب سقاخانه سهم خودآگاه زیاد است و آن هم به دلیل رویکرد این مکتب با روند رو به رشد مدرنیزاسیون در دهه چهل است. اما در آثار شما بخش اعظمی از نمادها جنبه ناخوداگاهانه دارد که در حضور خودآگاه شکل یافته. چه توضیحی دارید؟

من از نسل ابتدای انقلابم. جریان سقاخانه که در دوره‌ ثبات و رشد فرهنگ آن دوره بوده و طبیعتاً خودآگاهانه در مسیر قرار گرفتند. حال آنکه من از نسل ابتدای انقلابم. همه‌ی تغییراتی که شکل گرفت بر نسل قبل از من خودآگاهانه بوده. آن‌ها خودشان دانسته، تغییراتی اساسی شکل دادند. نسل امروز هم در مسیر رشد و تغییر هستند و از ابتدای تولد، تولید علم و تکنولوژی را دیده و درک کرده‌اند. البته چون خود زاینده‌ی این تفکر نیستند دچار بیگانگی و افسردگی هستند. ولی نسل من در سرازیری جنگ و تحریم و پس از آن تغییرات، ورود ابزار مدرن و دنیای اطلاعات و همه و همه قرار گرفته‌ است. ما از نسل نوار کاست و کاغذ کاهی و آژیر خطر به فلاش مموری و اینترنت و ماهواره رسیدیم.

این شدت اتفاقات باتوجه به اینکه هیچ نقشی در تولید تفکری آن‌ها نداشتیم و به ناخودآگاه‌مان نشسته، خود به خود نسلی جستجوگر از ما ساخته است. بیشتر از گذشتگان و امروزی‌ها. گذشتگان ما رسالت‌شان را برای مدرنیزاسیون فکری انجام دادند و ما در تبدیل آن به مدرنیته واماندیم و امروزی‌ها که مصرف‌گرایی پیشه کرده‌اند و هر روز در انتظار ابداع و اختراع دیگران چشم دوخته‌اند. نسل ما برای خود و نسل بعد دست و پا می‌زند و سعی در خودآگاه کردن اتفاقات دارد. به زبانی دیگر می‌خواهیم محفوظات ذهنی خود را کابردی کرده و منتقل کنیم. این مسیر برای من در هنر پیدا شده است.

از منظر نشانه‌شناسی "نشانه " به منزله‌ی متن تلقی می‌شود یعنی دارای بافت‌های لایه‌ای است. اگر لایه لایه در نقاشی‌هایتان جلو برویم به سبک ویژه‌ای از شما می‌رسیم. چگونه این رمزگان در ساحت بوم و رنگ دارای فرم و محتوا می‌شوند؟

بسیاری از مفاهیم در ذهنم به صورتی انتزاعی هستند که حتی حجم‌ها و تصاویر گرافیکی مناسبی برای بیانشان نیافته‌ام. سخت است  بین اندیشه و تصویر، پل بزنیم. آن هم برای ایجاد رابطه و انتقال مفاهیم. گاهی فکر می‌کنم هدف الزاماً درک مفاهیم تصویری و انتقال اطلاعات نیست. باید حجم گفتار را کم کرد. اما زندگیِ ما لایه به لایه‌ است به‌طوری که خودِ من با من فرق دارد.

متاسفانه در کل زندگی دیده و شنیده‌ایم این عدم صداقت یا پیچیدگی شخصیتی را. در بعضی به‌صورت تفکر در انتهای وجود متبلور می‌شود و در گروهی تبدیل به دروغ و در دیگری به فریب. چگونه می‌خواهید در یک لایه سخن بگویم؟ مگر در یک دنیای ساده و تک بعدی زندگی می‌کنیم؟ من از همه می‌ترسم و عاشقانه همه را دوست دارم. ولی کدام را زندگی کنم؟ این در نقاشی من دیده می‌شود. زندگی می‌رقصد و مرا می‌رقصاند. این کنایه را می‌توان ترنم و یا حیرانی من در زندگی انگاشت. شما می‌دانید انسانم آرزوست.

نشانه‌ها درآثار آرش لاهیجی ماهیتی ورای دیگر نقاشان دارد. گاه فریادند گاه سکوت گاه در عزا گاه در رقص...این نشانه‌ها از چه نهادی به فعل می‌رسند؟

از گفته‌های پیشینم برمی‌آید که این چنین باشد. اگر نبود جای شک داشت. این نشانه‌ها منم. رد وجود در هم ریخته‌ی من و زندگی نسل من است که قصد حرکت دارد. زندگی را شبیه یک جنگل شاخه در شاخه می‌بینیم که تا راه را کشف کنیم عمر تمام شده. زمانی می‌فهمیم چه باید کرد که دیگر دیر شده. به قول مرحوم علی حاتمی همه عمر دیر رسیدیم.

زبان باز کردن به خوبی سخت است وگرنه حرف زدن ساده که کاری ندارد. برای هر جمله دلیلی داشته باشیم و فکر شده سخن گفتن مشکل است. ارباب ادب می‌گوید جویده حرف زدن شایسته است و برای این اصل تفکر در ذات، در انسانیت در وجود، در تولد و مرگ، آن هم نه در چگونه متولد شدن و چگونه مردن. در چگونه زیستن، فاصله‌ی بین این دو تولد حتی اگر نهادی را جستجو کنیم این است که به فعل رسیده است.

نظام درهم و یکپارچه‌ای در آثارتان وجود دارد. حضور جامعه‌ای درهم در کنار متافیزیکی که از کهن الگوهایتان نقش یافته است. چرا در این نظام آوایی که هریک از نشانه‌ها قصد ابراز خود را دارند نوعی جبر حاکم است؟

 ما یاد گرفته‌ایم که در کلام و رفتار خودمان نباشیم. مانند فیلم‌های سینمایی که با واقعیت زندگیمان تفاوت‌هایی دارند. مادر پسرش را لمس نکند حتی. پس جبری بر افکارمان سایه انداخته که در همه‌ی موارد زندگی خود نمایی می‌کند. تیز بین بوده‌اید که جبر حاکم بر این تصاویر را کشف کرده‌اید. چون در عین جبر، ناخواسته خودم سعی کرده‌ام که قوانین نانوشته‌ام را بر کار استوار کنم و هندسه و ریاضیاتش را زیاد کنم. در عین آزادگی سنجیده گفتن اینگونه می‌شود. در پی مدهوشی‌ام که سیال برقصم. البته مسیر آثار مشخص است و خود مرا می‌برد. به پرواز درآمده‌ام تا ببینم خورشید از کدام سمت می‌تراود. زندگی ما اینگونه شکل گرفته در عین پراکندگی یکپارچه می‌نمایاند. و حد فاصل عصر کلاسیک و مدرنیم. بین کاشی زرین فام  و سیمان خاکستری. اگر غیر از این کاری میکردم تعجب داشت.

شما چه رابطه‌ای بین اثر هنری یک نقاش و ایدئولوژی ذهنی او در مورد مواجهه با نقد قدرت می بینید؟

هنر زاییده‌ی قدرت است. تا به حال افراد عادی سفارش تابلویی نفیس یا کاخ یا کتابی دست‌نویس یا هیچ اثر هنری را داده‌اند؟ حال قدرت اگر تعریفی از هنر داشته باشد و برای اهل هنر احترامی قایل باشد چه خوب وگرنه رونق هنر کم می‌شود. در چنین شرایطی بی پرده و بی‌واسطه رسالت هنر نقد و پیشنهاد است و نقد نه مفهوم انتقاد کردن به شکل غرغر زدن بلکه گشودن دریچه برای بهتر شدن زندگی. البته اگر گوش شنوایی یافت شد. اندیشه‌ی غالب بر جامعه همیشه زاییده قدرت است و قدرت مشخص می‌کند رسانه‌ها چه محتوایی تولید کنند و خوراک ذهن هر نسلی چه باشد. در چنین شرایطی هنر و هنرمند مسئول حمایت از آزادگی و نقد قدرت است چون نیاز جامعه را می‌فهمد و خود تولید اندیشه دارد.

با نگاهی به وضع اسفناک دانشگاه‌ها مخصوصا در رشته‌های هنری می‌بینیم آنچه جایش خالیست هنر ایرانی و فلسفه‌ی هنر ایران است. دقت داشته باشید در همه‌ی دانشگاه‌های هنری معتبر جهان، کرسی هنر ایران جایگاه ویژه‌ای دارد حال آنکه ما هنر مدرن و پست مدرن و .... جهان را تدریس می‌کنیم بدون طی کردن مبانی فرهنگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آن‌ها.

در نگاهی متمرکزتر باید بگویم اصلاً قرار نیست ما مسیر آن‌ها را تجربه کنیم تا به مدرنیسم برسیم. ما باید به مدرنیته‌ی خودمان‌برسیم در هنر تفکر زندگی  و اصول و مبانی انسانی. ولی باید برسیم چون زندگی با افکار کلاسیک و مصرف ابزار مدرن ما را به این دوگانگی رسانیده است.

به‌نظر باید سبک شما را در نقاشی دگردیسی در سقاخانه دانست و آن را فراسقاخانه یا فرا نگارگری نام نهاد. خود شما برای این شیوه پیشنهاد تازه‌ای خارج از مانیفست و مکتب‌نویسی دارید که جنبه‌ی اسطوره‌ای بیابد؟ چطور فکر می‌کنید؟

بله طبیعی‌ست که دگردیسی شکل گرفته. اولاً ما بر دوش آن غول‌ها ایستاده‌ایم و گزینه دوم زمانه عوض شده. کاملاً از آن روزگارها گذشته آن مجموعه‌ی اساتیدی که کنار هم آن مکتب را شکل دادند هم بر همان منوال نماندند و تغییراتی کردند. فرا نگارگری واژه‌ای جدید است و می‌شود رویش تأمل کرد. البته این روند تاریخی است که اهالی ادب نامی برای گونه و سبکی از هنر انتخاب کنند و جا بیفتد نه صاحب اثر. ولی اندیشه‌های سبک نیوایج ( عصر جدید ) به آثارم نزدیک است یا شاید همان فرا نگارگری. برایم نام مهم نیست تاریخ و انتقال مفاهیم و ارتباط آن در چگالی فکر مهم است که بقا و سرعت انتشارش را ارزیابی می‌کند. در کشور ما بیشتر مفاهیم را از گوش می‌گیرند نه از چشم و این نقصان خود را در هنرهای این چنینی نشان می‌دهد. کوشش برای تدریس هنر ایرانی در همه‌ی مقاطع به صورت اجباری و اینکه هر فرد بتواند و بخواهد که یک اثر اورجینال حتی دانشجویی در خانه داشته باشد، یعنی مانیفست. یعنی تفکر. یعنی آینده وگرنه اسم که بازی لغات است برای کتب تاریخ هنر.

امیدوارم روزی مردم به خیابان بروند و جای گل چینی و مصنوعی تابلویی از خط و نقاشی و نگارگری و تذهیب بخرند و در خانه بیاویزند.
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: