ممکن است ما با فرانسه و مجموعه غرب از دیرباز خردهحسابهای سیاسی داشته باشیم، اما رفتن به سمت پروندههای راکد بایگانی فقط به زیان منافع ملی ماست. نکته دوم درباره واکنش برخی رسانهها و جریانهای وابسته به طیف اصولگرا به این تراژدی اسفناک انسانی است؛ خلاصه واکنش بسیاری از آنان این است: «حقشان بود»، «آنان که باد کِشتهاند، حالا میبایست توفان درو کنند»، «بگذار غربیها یک مقداری از دستپخت خودشان بچشند و ببینند چه بلایی بر سر مردم سوریه و عراق و سایر کشورهای مسلمان آوردهاند» و مطالبی از این دست.
خلاصه استدلال آنان این است که داعش را غربیها برای ضربهزدن به اسلام و ایران اسلامی درست کردند، اما حالا خود آنها را گرفتار کرده است. مشابه استدلالی که درباره طالبان و القاعده هم میآوردند. القاعده و طالبان را خود آمریکاییها درست کرده بودند، اما تیر آنها به سمت خودشان کمانه کرد. از دیدگاه این گروه، تمام جریانهای رادیکال اسلامی ساخته و پرداخته خود غربیها هستندبرای ضربهزدن به اسلام اصیل.
همیشه هم برای اثبات این ادعا شواهد و دلایلی از خود غربیها آورده میشود؛ برای نمونه وزیر خارجه سابق آمریکا در مصاحبه یا خاطراتش گفته است داعش را خودمان به وجود آوردیم یا فلان تحلیلگر که عضو یک اندیشکده مطالعاتی در آمریکاست نوشته القاعده توسط کارشناسان پنتاگون به وجود آمده است، اما این فرضیههای رایج به کنار، جهان بیش از یک دهه است که با پدیده پیچیدهای به نام گروههای مذهبی رادیکال خشونتطلب روبهرو شده؛ گروهی که غیر از خود را کفر و شرک میپندارد و در نتیجه، جهاد علیه آن را وظیفهای الهی میداند.
نه نگارنده ادعای تخصص پیرامون بنیادگرایی اسلامی دارد و نه پرداختن به آن در قالب یک یادداشت امکانپذیر است. آنچه میتوان گفت این است که ای کاش در عالم واقعیت فرضیههایی که در ایران به وجود آمده، درست میبودند و داعش و پدیده اسلام رادیکال خشونتطلب را سازمانهای جاسوسی آمریکایی و انگلیسی ساخته بودند، زیرا در این صورت، اکنون میتوانستند خط تولید آن را متوقف کنند، اما ظهور اسلام رادیکال، اسلام ضدغربی، اسلامی که بهکارگیری خشونت برایش کاملا حل شده است، اسلامی که هرکس به چیزی غیر از آن میاندیشد (از جمله کسر درخور توجهی از مسلمانان دیگر را) کافر و خونش را مباح میداند، بههیچروی مسئله سادهای نیست.
صدها صاحبنظر غربی از ١١ سپتامبر به این سو، درباره علل بهوجودآمدن این پدیده و استقبال بسیاری از جوانان مسلمان که برخی از آنها، تحصیلکرده هم هستند تحقیق و بررسی کردهاند. این چه پدیدهای است که یک فارغالتحصیل دانشگاه لندن یا دانشآموزی آمریکایی یا فرانسوی که در قلب تمدن غرب متولد شده، در آنجا به مدرسه یا دانشگاه رفته، یکباره غرب را رها میکنند و از راه ترکیه یا اردن خود را به داعش در عراق و سوریه میرساند یا حاضر میشود مثل آبخوردن صدها نفر را در پاریس قتلعام کنند.
آیا فقر آنها را بهسوی داعش میکشاند؟ بیکاری؟ افسردگی؟ احساس پوچی و ازخودبیگانگی از زندگی در غرب؟ احساس بنبست ایدئولوژیک و خلأ معنویت در غرب؟ چه چیزی یک جوان مسلمان متولد غرب را به سمت پیوستن به داعش سوق میدهد.
البته پیوستن غربیها به داعش بخشی از صورت مسئله است، بخش بزرگتر، مسلمانان سنیمذهب عراقی، سوری، لیبیایی، چچنی، عربستانی و افغانی هستند که به این گروه میپیوندند.
در اینجا به نظر میرسد ابهام و تاریکی کمتر است. سخنی به گزاف نرفته اگر گفته شود به نظر میرسد میان توسعه سیاسی یا نبودن آن از یک طرف و پیوستن به داعش از سوی دیگر نسبت مستقیمی وجود دارد. بیشترین نیروهای داعش از عراق، سوریه و عربستان میآیند؛ سه کشوری که از دیدگاه توسعه سیاسی کارنامه غمانگیزی دارند. برعکس در کشورهای مسلمانی که از حداقلی از توسعه سیاسی و جامعه مدنی به وجود آمدهاند تمایل پیوستن به داعش کمتر بوده و در مالزی، اندونزی یا ترکیه داعش خیلی کم توانسته سربازگیری کند.
درعینحال در قفقاز که زیر سایه روسیه مانده و رشد دموکراسی در آن در حد صفر است، بسیاری به داعش یا القاعده پیوستهاند. از لایههای اجتماعی شهرنشین و تحصیلکرده افغانی طالبان خیلی کم توانستهاند نیرو بگیرند، در عوض از قبایل روستاها و مناطق محروم که کمترین توسعه سیاسی و اجتماعی را دارند بیشترین سربازگیری را کردهاند. هر طور که به این پدیده بنگریم نمیتوان عنصر توسعهنیافتگی سیاسی و اجتماعی را در شکلگرفتن و رشد آن نادیده بگیریم.
آیا اگر در کشورهایی مثل عربستان حداقلی از دموکراسی به وجود آمده بود، داعش میتوانست این همه از این کشورها نیرو بگیرد؟ بههرحال مباحث جامعهشناسی و ریشهیابی اسباب و علل داعش و خشونت آن یک مسئله و محکومیت خشونت و همدری با قربانیان خشونت داعش اعم از آنکه ایزدیها در شمال عراق باشند یا هزارهها در افغانستان یا مردم بیگناه پاریس، موضوعی دیگر است.
صادق زیباکلام استاد دانشگاه تهران