کد خبر: ۱۲۶۳۱۳
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۷ - ۲۱ بهمن ۱۳۹۶ - 10 February 2018
حکمت و عرفان و اندیشه مولانا، چه نسبتی با تبار تفکر دارد؟ آیا مولوی، از زمره و جماعت اهل تفکر و دانش و خردمندی است؟ یا از دسته و گروه صوفیان و درویشان است؟
بانكداري ايراني - حکمت و عرفان و اندیشه مولانا، چه نسبتی با تبار تفکر دارد؟ آیا مولوی، از زمره و جماعت اهل تفکر و دانش و خردمندی است؟ یا از دسته و گروه صوفیان و درویشان است؟

در ادامه این یادداشت که به قلم محمدعلی نویدی در روزنامه ابتکار نوشته شد، می خوانیم: اتصال و ارتباط تبارشناسی تفکر، با مولانا، از کدامین راه است؟ تفکر، با تکامل و توسعه وجودی نسبت اثری و ژرف دارد، چون، تفکر و تعقل، اصل و حقیقت جان و هستی انسان است. یعنی، بدون تفکر و کاوش های عقل و اندیشه ورزی، آدمی با سایر جانداران فرق چندانی نخواهد داشت. جان و جوهر هر انسانی، بماهو انسان، عقل و قوه خرد و نیروی تمییز و قوه اثربخشی، او است. تمایز و تفاوت وجودی انسان با سایر موجودات، در همین نیروی آگاهی بخش و کمال آفرین و فربهی جان است. بنابراین، تفکر مبدا و منشا قدرت حقیقی بشر و مایه توسعه جان او است.

به تعبیر دیگر، تفکر راه تعالی و ترقی وجودی و اثری انسان است؛ از رهگذر تفکر است که آدمی ارتقاء و توسعه ظرفیت وجودی و جانی و معنوی پیدا می کند. تفکر با اتقان و استحکام وجودی انسان و با مقاومت بشر در برابر تشعشعات منفی و شبکه های سلبی، نسبت دارد. در واقع، آدمی با تفکر، ضد ضربه و ضد آسیب و آفت های عارضی و عاریتی می شود. تفکر، راهی برای تامل و حرکت از امور ظاهری به امور و معانی باطنی و اصلی است؛ با تفکر می توان از جزء نگری به کل نگری و تک بعدی و تک ساحتی به چند بعدی و چند ساحتی وجودی و اثری نایل آمد.

پرسش این است که، آیا این ویژگی ها و خصلت های وجودی، در عروج و ارتقای هستی آدمی نقش و اثر دارند؟ یا خیر؟ آیا برای آدمیان در عمومیت و بماهو انسانیت در ابتدا راهی جز عقل و خرد و تفکر، جهت آگاهی و افزایش جانی و اثر وجودی، وجود دارد؟ واقعیت محقق این است که بدون قوه عقل و نیروی تشخیص، خروج از ساحت حس و ماده و روزمرگی، امکان پذیر نیست؛ اگر ممکن بود، جانداران و حیوانات، نیز، می توانستند به مراتب بالاتر و به عروج و تعالی، بر کشیده شوند و شواهد و قراین واقعی گویای آن حالت ها بود.
با این نگاه و نگرش تفکراثربخش، محل و معبری پیدا می شود که حکمت و عرفان و دانش و آگاهی، به هم متصل و مرتبط می شوند. 

بزرگی و عظمت و عروج و تعالی و ترقی واقعی و وجودی انسان، با عقل و عشق نسبت پیدا می کند و ساحت، تفکر و حکمت و عرفان، معراج روح و جان آدمی شود؛ و آنگاه با تبار تفکر و ریشه های شعور و آگاهی آدمی، نسبت و ارتباط می یابد. در چنین حالتی، لذات معنوی و روحی و حقیقی از لذات جسمانی و حسی و فانی، تمایز پیدا می کنند؛ از نشان های حقیقی بودن یک اثر این است که براحتی قابل سلب و نفی از ساحت وجودی انسان نمی باشد، یعنی، اثر ماندگار دارد. 

این آگاهی، علم واقعی به انسان عطا می کند و آن علم فطری و حقیقی است نه پنداری و عاریتی. تفکر، اگر در جست و جوی حقیقت بودن است، عرفان حقیقی، مرتبه بالاتر و برتر و هنر تکامل و تعالی وجودی و نیل به حقایق اصیل می باشد؛ یعنی، هم تفکر مراتب و درجات دارد و هم عرفان ذو مراتب است؛ حکمت نیز با هر دو ساحت نسبت دارد؛ چون، حکمت درک و دریافت حق و حقیقت است، و عمل بدان حق و حقیقت، حاصل این درک و دریافت و عمل، جز، ترقی و تعالی وجودی و اثری هستی انسان نیست. 

و نیل به این حقیقت و تجلی آثار آن در ساحت و سپهر وجودی انسان، همان غایت مطلوب و اصل و ریشه موجود است. راه توجه و تمرکز به آن حقیقت اصیل، از تفکر می گذرد و کشف و دریافت ذات گوهرین و مشاهده و معاینه اصالت آن حقیقت و اصل و تکیه گاه، با دیده جان، به عرفان ربط پیدا می کند.
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
مثنوی مولانا، دفتر اول

بنابراین، شایسته است ، به عمق و ژرفای مطلب و مبحث توجه و تفطن کنیم که، تفکر و عرفان، هستی و وجود و اثر انسان را توسعه و ترقی می بخشد و این وسعت یابی، به نیل به حقیقت و اصل و وصل یاری می رساند.

از صورت ها و ظواهر امور و پدیده ها گذر کردن و به سیرت ها و بواطن پدیدارها رسیدن، کار بزرگ مولانا بوده است، و این درجه و مرتبه اعلی و اکمل جست و جوی حقیقت و اصل چیزها است. مولانا، متفکر و حکیم و عارف است، تفکر او اصل را از فرع و فطرت را از عاریت تشخیص و ترجیح می دهد و چگونگی وصل را به اصل باز می نمایاند و جدایی ها را سبب خسران آدمی تلقی می کند، عرفان او، انتزاع از عالم و آدم نیست؛ بلکه، تفکر و عرفان، در نظام فکری و کشفی و مشاهده ای مولوی، مکمل و ملازم و مرادف هم هستند. با این نگاه و نگرش، نسبت تفکر و تبار آن را در حکمت و عرفان مولوی می توان به اندیشه رساند.

مولانا، از انسان و هستی اصیل بشری شروع می کند، و می گوید انسان را دارای اصل و مبدا و ریشه و تبار اصیل می داند، که در این جهان کثرت و تعدد و تنوع، گم گشته است و یا بی اعتنا و بی اهمیت شده است، جهان واقعی انسان، جهان کثیر در عین حال واحد است؛ وحدت و کثرت جهان، دو سطح و روی عالم و دنیای زیست انسان است؛ درک و دریافت وحدت جهان، با اصل و ریشه انسان نسبت دارد. انسان گوهر وجودی بشر از آن اصل واحد و مبدا و منشا هستی و هستومندها، دور افتاده و جدا مانده است. 

آدمی در جست و جوی آن سرچشمه و سرمنشا است، آن ریشه و اصل، موجب خوشی و نیکی و آرامش و وسعت جان انسان است؛ بنابراین، تمام تلاش و تقلای بشر این است که، بار دیگر، به آن اصل و حقیقت اولین خویش، باز گردد؛ در این موضوع نکته های فراوان، از هبوط و دوری از سعادت و دنبال گمشده بودن از یک طرف، و تلاش و کوشش پیگیر و پیوسته، از طرف دیگر، نمایان است؛ پس، طلب وصلبنیان عرفان جز طلباصل ریشه ی جست و جوی تفکری نیست. این اصل جویی، از دوران باستان و حکمت نخستین و فلاسفه متقدم، تا امروز، در تفکر و حکمت و عقلانیت اصیل و تفکر اثربخش ،استمرار داشته و دارد.

مولانا، راه وصل به اصل را به ما نشان داده است و این خدمت اصیل و بی بدیل را به یادگار گذاره است، این خدمت به تبار تفکر، بسی شایان و مغتنم و موثر است. بدین سان، مولوی، هم شریعت را مفید و موثر می داند و هم طریقت را و هم نیل به حقیقت را.

از منظر دیگر، مولانا، شاعر و صوفی انتزاعی و گوشه نشین و بی توجه به امور و پدیده ها و مسایل و موضوعات زندگی نیست؛ اگر چنین بود، در تبارشناسی تفکر، بحث و مطالعه از وی چندان موجه و مدلل نمی نمود؛ لیکن، مولوی، از انسان و زندگی و امور متعلق به آدمی و جهان هستی واقعی و چرایی و چگونگی سعادت و خیر و خوشی و کمال و تعالی و ترقی و توسعه انسان بحث می کند. یعنی، از واقعیات و حقایق سخن می گوید و حکمت ورزی می کند. او به شطحیات صوفیانه سخنان در حال وجد صوفیان سفارش نمی کند و تسلیم آدمی را در آن مباحث نمی پذیرد؛ پس، مولوی، رهبانیت و عزلت و زهد صوفیانه را، برای کمال انسان و اتصال به اصل و اصل ها، مورد توجه قرار نمی دهد؛ بلکه، راه های واقعی و حقیقی نیل و وصل به اصل ها را، دنبال می کند. جهان و امور عالم و زندگی را دارای صورت و معنی می داند؛ وجود خانواده و جامعه و موضوعات زندگی را، مانع و حجاب جست و جو و کشف، اصل و حقیقت نمی شناسد. 

و همه موضوعات بشری، از جمله، توحید و واقعیت روح و کیفیت حشر و نشر و جبر و اختیار و غیره را بر اساس، موازین عقل و تفکر و شریعت و قوانین الهی، تبیین می کند؛ تلاش مولانا، تهذیب نفس و تربیت دل و فراخی جان و وسعت فکر و توسعه آگاهی و تحصیل علم حقیقی و عبرت از حکایات و کشف حکمت و شهود معانی، می داند. در نهایت به تصور بنده مولانا، عقل و عشق و محبت را، در وصل به آن اصل موثر و مهم و حیاتی تلقی می کند، پس، لازمه ارتقاء و ارتفاع، جان آدمی، تفکر وجودی و معرفت و عرفان گوهر هستی است.

*منبع: روزنامه ابتکار؛ 1396،11،21
برچسب ها: حکمت ، عرفان ، اندیشه ، مولانا
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: