روزنامه اطلاعات در گزارشی به بررسی وضیعت برخی بوستان های شهر که جولانگاه معتادان شده است پرداخت و نوشت: «اعتیاد» آمیزشِ شگفتی با دود دارد؛ و دود بی سرزمین است، هرجا بخواهد میرود؛ و اینک دود غلیظ از بوستان هرندی به خیابان و کوی و برزن هرندی کوچیده است.
در ادامه این گزارش می خوانیم: انگار هرکس که دوست داشت، میتواند اعتیاد داشته باشد، ولی در کوچه و در چارچوب خانه خود! این هم شگردی است برای خودش آندسته از دیوارهای شهر که ویرانهاند، به جای دوباره چیدن دیوار، با رنگهای شاد پوشانده شود.
دیگر از جاپای فروشندگان و کَشندگان(مصرف کنندگان) مواد در بوستان(میدان) هرندی، نشانی نیست و آن جاپاها با گُلهای سرخ و زرد پوشیده شده است؛ اما جاپای اعتیاد بر روح شهر باقیست. حقیقت تلختر از مرفین این است که اعتیاد، با نقاشی دیوارها و کاشت گل و کوچاندن معتادان از بوستانها به کوی و برزن، از میان نمیرود.
«دود» شهر را نمیسوزاند، ولی سیاه میکند. اینک شبانگاهان، دود بیسرزمین، دور ـ و ـ بر بوستان هرندی، چهار راه ها و کوچه ها را فرا میگیرد. مواد و نیز لوازم دودکردن مواد در همین کوچهها به فروش میرسد و هزینه اش آنقدر نیست که در این بحران اقتصادی کسی نتواند تهیهاش کند و آنقدر نشئه آور و نیرومند است که حتی دانشآموز و دانشجو و دانش آموخته بیکار نیز به یکبار آزمودن آن وسوسه میشوند؛ این ناآزمودگان، به خود میگویند: «یکبار که زیانی ندارد!»
پیچک هرز برای سرپاماندن، به درخت میآویزد. اعتیاد، نیز آویختگی میآورد و معتاد موجودی آویخته است؛ آویخته به انسانهای شریف(پدر، مادر، خواهر، برادر و دوست وفادار)که به بهای نابودی روح دیگران، تنها چندروز بیشتر زنده بماند و از دود افیون لذت ببرد و کامنگرفته از دنیا نرود!
خبرنگار برای این که درد اعتیاد شهر را با پوست و گوشت اش حس کند، چاره ای ندارد مگر به مشامکشیدن دود مواد آلوده ای که کوچهها را پر کرده است و نزدیک شدن به «نادستفروش» های کوی و برزنی که معتادانش برای رساندن مواد به خون شان، سوزن های آلوده را به بدن شان(و نیز در مغز استخوان بیننده) فرو میکنند؛ و دیدن چهره های سیاهی که یادآور معدن کارانند؛ اما نه، آنان از اهالی شرافتمند معدن نیستند، بلکه از دیار تیره مواد مخدرند؛ همه شهر خسته از آنان و آنان خسته از زندگیاند و این از چهره های وازدهشان پیداست.
در تیرگی کوچه، در دل شب پیش میروی. از بودن خود در میان این مُردگان متحرک، دیگر چندان احساس غریبگی نمیکنی، زیرا همتیپ تو نیز در میانشان وجود دارد و بسنده است تنها یک آن، درنگ کنی تا دریابی که آنان نیز گرفتار شدهاند؛ نه مانند تو گرفتار ترافیک و مسکن و تورم و داروی مادر بیمار، بلکه گرفتار موادمخدر، که گریبانشان را گرفته است و دیگر رها نمیکند.
** دگردیسی، اما نه بنیادین
کاهش اعتیاد مگر با گردآوری معتادان و درمان و به کارگماردن آنان، آنهم در پروسهای درازدامن، شدنی نیست و کوچاندن آنان از بوستان ها به کوچه و خیابان های شهر، نه افتخار است و نه کاری بنیادی.
هنگامی که یک مقام گرانپایه(عالی) قرار است از کشوری بازدید کند، شهرداری با دیوارهای پیشساخته، جاهای زشت شهر را پشت دیوارهای رنگی پنهان میکند، تا آنچه به چشم میآید، زیبا جلوه کند. روشن است که چنین کاری، یک دگردیسی بنیادین در چشم اندازهای شهر نیست، بلکه فقط یک چاره جویی گذراست، چون ساختار شهر، همانیست که بود.
دود را شاید بشود از بوستان ها بیرون کرد، ولی از شهر نمی توان. دود، شهر را دور میزند و وارد بوستان دیگری میشود و به کویها و برزن های دور ـ و بر میرود و بر شُش چهارراه ها و کوچه ها و ماندگاران کوی و زنان و کودکان شان چنبره میزند. در چنین مکان هایی در میان آلودگان، زمزمه فراوان است، اما واژهها از «مواد»، «پایپ» و «مصرف» فراتر نمیرود؛ زندگی آلودهشدگان، در این 3 واژه، فشرده و چکیده شده است.
خبرهای کمپ ها نیز امیدوارکننده نیست، برای نمونه «زنان پاک ـ پیشترمعتاد» پس از چندماه، دوباره به همان کوی و برزنِ های آلوده خود بر میگردند و به ناچار زندگیِ انگلی گذشته را از نو، در پیش میگیرند. انگار برای مسئولان، هنوز درمان و پیشگیری از اعتیاد کشف نشده و فقط متادون مطرح است، تا بلکه معجزه کند.
فقط چند گوشه از پیامدهای بیشمار به کارگیری متادون را از زبان یک درمانگر(مجیدگل رضایی)بخوانید: «مصرف کنترلنشده متادون، آثار روان شناختی بدگواری بر مغز دارد و سبب فراموشی میشود. همچنین خوردن زیاد این دارو سبب افزایش آنزیم های کبد میشود و بر کلیه و سیستم دستگاه گوارشی نیز آثار ویرانگر دارد و چهره را زرد میکند. معتادان به متادون به یک دارو وابسته اند و هر بامداد به آن رو میکنند که بتوانند به کار روزانه خود ادامه دهند. بسیاری از زنان و مردانی که از کمپ های ترک اعتیاد به یکباره رها شدهاند، اینک معتاد متادون هستند و این همان طرح ناسودمند مبارزه با مواد مخدر است.»
** درختان چه گناهی کردهاند؟
درختان نجیب، گاز کربنیک هوا را میمکند و برای تنفس انسان، اکسیژن پاک میپراکنند؛ اما این روزها سایه معتادان «باغ اناری»، سایه خوشبوی درختان این بوستان را به بوی مواد آغشته است، در برخی خیابان های این منطقه، کودکان کار دیده میشوند و در برخی بوستان هایش، معتادان. در یکی از بوستان ها مردی40 ساله به بهانه درخواست آتش برای روشنکردن سیگار خود، از فردی تنومند، مواد دریافت میکند، بی اینکه پولی بپردازد؛ لابد پول را پیشتر، به وسیله خودپرداز پرداخته است؛ دلیریِ نزدیکشدن به موادفروش را ندارم، اما از پیِ مرد خریدار که گام های پرشتابی دارد، میروم و در بیرون بوستان، نفسزنان به وی نزدیک میشوم؛ ولی او خوشنود به مصاحبه نمیشود.
دوباره که به بوستان بر میگردم، مواد فروش نیست؛ در بیرون بوستان به سوی موتورش میرود و تا من برسم، دور میشود؛ پلاک موتور را هم با خاک آلودکردن، ناخوانا کرده است.
نزدیک یک بوستان نزدیکِ پارک طالقانی، رفتگر میگوید: «دیشب دیدم یک معتاد، خاک زیر یکی از درختان کاج سوزنی را کَند و یک کیسه کوچک سیاه درآورد و توی جیب گذاشت. وقتی متوجه من شد در کنار دروازه یکی از خانههای روبهروی پارک، جلو آمد و یک نخ سیگار داد و خواهش کرد به کسی نگویم.»
نخسیگار را نشانم میدهد. برای این که پی ببرم پایش بوستان از سوی نگهبان بوستان چگونهست، از سراشیبی شمالی بوستان بالا میروم و در یک گوشه دنج، شاخه کوچکی از درخت میکنم و در خفا به کمربند خود میگیرانم و پره کتم را رویش میاندازم؛ به سوی محوطه باز بوستان میروم، یکی دونفر از دور نگاه میکنند.
در بوستانی دیگر در نزدیکی خطوط راه آهن(زیر پل نواب جنوبی)، یک پاکت سیگار از کیوسک دار میگیرم و همین که یک معتاد مسن میبینم، پاکت سیگار را به او میدهم و از وی میخواهم با دوستش برود درون بوستان و گوشه ای بایستند و سیگار بدهبستان کنند. میگوید: «برای چی، کلکی توکاره داداش؟» و هنگامی که کمی پول به وی میدهم، دیگر چیزی نمیپرسد و دوستش را که گونی ژنده به دست دارد، مییابد و میروند درون بوستان.
چیزی نمیگذرد که آوای داد و فریاد به گوش میرسد، جلو میروم؛ نگهبان، گونی را از دست یکی از معتادان گرفته است و هر دو را با هُل و پرخاش از بوستان بیرون میکند. یکی از معتادان با خواهش از نگهبان میخواهد گونیاش را پس بدهد. میافزاید: «همه زندگیام توی گونیه داداش.» میاندیشم اگر اینگونه است، همه زندگیش افتاده بیرون، چون همه جای گونی، سوراخسوراخ است.
نگهبان سرسختی نشان میدهد؛ از او خواهش میکنم گونیاش را پس بدهد؛ او میرود و از درون دلو آشغال گونی اش را میآورد. هنگامی که معتادان دور میشوند، دونفری به سوی کانکس سفید راه میافتیم. کارتم را نشان میدهم و میگویم: «من به آنان گفتم بروند توی بوستان به هم سیگار تعارف کنند.»
** یک وری نگاهم میکند: «به ما اعتماد نکردی»
«این ویژگی کار ماست که تا ژرفا پیش برویم.» از نگاهش در میبایم که سخنم را درنیافته است؛ میافزایم: «به شما اعتماد دارم.»
** «پس چرا مستقیم نیامدی پیش خودم؟»
«میخواستم در کل ببینم واکنشها چگونه است، واکنش مردم، رفتگران، رهگذران. شنیدم ساکنان نزدیک پل، چندبار از گردهمآمدن معتادان در این بوستان دادخواست دادهاند؟»
ولی او دیگر به گفتگو ادامه نمیدهد. به نزدیکی کانکس که میرسیم، میگوید: «سردم شده و در را باز میکند و میرود تو و در را پشت سرش میبندد و من میمانم بیرون در و با رکوردری روشن در دست. پارسال نیز که دادخواستی از سوی شهروندان درباره فعالیت مواد فروشان در بوستان ابریشم تهران(جنوب شهر) شده بود و خانوادهها نگرانی خود را در مورد امنیت نداشتن فرزندانشان ابراز کرده بودند، وقتی به آنجا رفته بودم، هیچ یک از همسایگان همکاری نکرده بود. تنها یک رهگذر گفته بود: «مردم از خلافکاران میترسند.»
** رهیابی دود به درون خانه ها
یکی از باشندگان کوی هرندی(مردی 45 ساله) میگوید: «پیش از آن که از شهرداری بیایند، معتادان توی کوچهها نبودند، اما حالا در این بهار که باید بوی گل و سبزه و درخت بیاید، دود آنان به درون اتاقمان میآید و قاطیِ هوای نفسکشیدن کودکان مان شده است. ساعت 12 شب به بعد که ما مثلا خوابیم، تازه زندگی این ژندهپوشان شروع میشود و سایه آنان زیر نور کمسوی کوچه از اینسو به آنسو میرود. معتادان نیاز دارند که کلِ شب بیدار بمانند، و گرنه زنده نمیمانند.»
ف ب، کارمند یک موسسه مطبوعاتی، ساکن محله باغ آذری: «معتادان جلوی ورزشگاهها گرد میآیند مانند ورزشگاه هرندی. جلوی ورزشگاه کارگران در خیابان بخارایی، رو به روی بوستان اسفند نیز پُر از معتاد است، خلافکاران و موادفروشان و قماربازان هم هستند. برای رفتن به استادیوم برای بازی فوتبال، هربار باید از میان معتادان راه باز کنم. در پارک میثاق نیز وضعیت همین است.
«داستان محله ما شگفت است؛ جوانان بیکار از بیکاری معتاد میشوند و روشن نیست پول مواد را از کجا میآورند؟ گستره اعتیاد به اندازهای است که خانواده ها جرئت ندارند به جوانان شان کوچکترین ایرادی بگیرند، مبادا که به مواد که به آسانی در دسترس است ـ پناه ببرند. حتی پیش میآید برخی جوانان که با کارهای سخت و مدتها دور از خانواده، به پول خوبی رسیدهاند، پس از بازگشت نزد خانواده و محل، خوشی دلشان را میزند و معتاد میشوند! هنگامی که خرید مواد از تهیه سیگار آسان تر باشد، نباید چشمداشتی مگر این داشت.
«معتادان، شب ها پیچ و مهره های داربست ها را برای فروش باز میکنند. بلور فروشان و مغازهداران محل، از معتادان گلایهها دارند، زیرا معتادان با دزدیدن مال آنان، هزینه مواد خود را تامین میکنند؛ برخی معتادان مهاجر، دختران خود را وا میدارند برای زندهماندن، تن به خواری دهند؛ معتادان دچار ایدز و بیماری پوستیاند؛ آنان برای برجا نگذاشتن ردی از خود، شراکتی یک گوشی دزدی میخرند و گروهی برای خرید مواد تماس میگیرند و کشیدنشان نیز شراکتی و گروهی است.
** «چرا باید موادفروشان بتوانند آزادانه در محل باغ آذری بگردند و به جوانان تازهمعتاد، مواد بفروشند و کسی کاری به کارشان نداشته باشد؟
حسین. ن، از اهالی نزدیک ایستگاه راه آهن: «فروش مواد در بوستان نزدیک خانه من و پارک شوش یا پارک خزانه(جنوب تهران)، نه پنهانی بلکه آشکارا است؛ آنان اگر دستگیر شوند، دوا(مواد مخدر) در جیب ندارند، بلکه سفارش میگیرند و در چشم برهم زدنی میروند و سفارشی را میآورند. برخی از دانشآموزان و دانشجویان برای درسخواندن به خلوت پارکشهر رو میکنند، ولی هرگوشه این پارک نیز، دست یک خردهفروش یا معتاد است.»
**بد، همه جای جهان بد است
چرا در همه جهان، در برابر آزادی ماریجوانا(کمزیانترین روانگردان) ایستادگی میشود. در 7 ماه مه 2017 میلادی، مکزیکوسیتی و آرژانتین(بوئنوس آیرس)Buenos Aires، گواهِ راهپیمایی برخی جوانان به سوی کنگره، برای آزادی چرس chars یا ماریجوانا بود. آنان در خیابانها با سیگارهای روشنِ بارشده از بنگ، فریاد میکشیدند که «گراس» به کسی زیانی نمیرساند و اگر کشت آن آزاد شود، با فرآوری، صدها ماده بهدردبخور جانبی، میتوان از آن به دست آورد که کمک چشمگیری به اقتصاد کشور خواهد کرد.
در بسیاری از کشورهای جهان، با آن که کشت و استفاده از ماری جوانا قدغن است، ولی در استان جورجیای امریکا استفاده پزشکی دارد؛ اما در آنجا نیز قانون در برابر فروش آن ایستاده و دستیابی بیماران به آن، سخت است. برای همین یک قانونگذار عضو نمایندگان ایالتی «جورجی» به مادر و پدر «لاینا تاد» 11 ساله و دچارِ بیماری غش، کمک میکند به آمپول ماریجوانا که پزشک سفارش کرده و سبب بهبودی لاینا شده است، دسترسی داشته باشند.
با این همه، داشتن ماریجوانا ـ حتی در افغانستان که هزاران هکتار زمین زیر کشت این گیاه است و دودکردناش چنان همهگیر شده که جوانان و خانوادههایشان آنرا اعتیاد نمیدانند، جرم است و مجازات دارد.
دود این گیاه روانگردان از راه شش به خون راه مییابد و به سوی مغز میرود و سبب پنداشتهای لذت و شادی گذرا میشود و وابستگی روانی میآورد، ترک آن نیز بدون تابآوردن نگرانی، استرس و بدخلقی و از دستدادن اشتها و بیخوابی شدنی نیست.
اما دکتر ابوالفضل قرجهلو ـ متخصص طبسوزنی، گرچه ماریجوانا را اعتیاد آور میداند، کشیدن سیگار را اعتیاد نمیداند و بر این باور است سیگاری، هر آن میتواند ـ یکبار و برای همیشه ـ اراده کند و سیگار را زیرپا بگذارد:
«یکبار مادری، جوان سیگاریش را آورده بود پیش من و پافشاری که با نیروی سوزن، ترکش دهم. گفتم فایده ندارد مادر، جوانت باید خودش اراده کند. دیدم خودِ جوان(دانشآموز پایان دبیرستان) نیز خواهش میکند دست به کار شوم. در جلسه دوم که بدون مادرش آمده بود، در خلوت گریه کرد که 6 سال است معتاد به ماری جوانا شده است و از آن رهایی ندارد و مادرش بیخبر است. روی سخنم با مادران است که بدانند ماری جوانا این گونه است، مانند شیشه، نشانه ندارد، دلخوش نباشند که جوان شان مانند پدرش فقط سیگار بیخطر میکشد.»
*منبع: روزنامه اطلاعات،1396.3.1