یکی از ویژگی ها و تفاوت هایی که نظام استاد و شاگردی در گذشتههای نهچندان دور داشت و امروز تا حد زیادی در نظام آموزش عالی ما کمرنگ شده، تجربه کارآموزی و پروسه یادگیری تحت هدایت و سرپرستی استادی بود که گاها، سال ها به طول میانجامید.
روزنامه آفرینش در سرمقاله ای به قلم زهرا کیان بخت، آورده است: بعد از گذراندن یک دوره کسب مهارت چندین و چندساله، شاگرد و دانشجوی مزبور، که تمام چم و خم کار را به برکت تجربه شاگردی در محضر استاد فراگرفته بود، میتوانست خود، بر کرسی استادی تکیه زند و دست دیگران را برای آموختن و حرفهای شدن، بگیرد. وقتی به واکاوی اسامیای که بر پیشانی فرهنگ و هنر و حوزههای علمی ما میدرخشند، میپردازیم، میبینیم اغلب آنها از این قاعده مستثنا نیستند.
بسیاری از بزرگان ما مدتها پای درس و بحث اساتید خود، نشستهاند، تا سرانجام به چنین موقعیتی در حیطه هنری یا علمی خاص خود دست یافتهاند. این مقوله، امروز هم در دانشگاه های مختلف دنیا همچنان ادامه دارد و دانشجویان فرایند تحقیق و پژوهش را در معیت استادی سپری میکنند که به واسطه داشتن تجربه بیشتر و علم افزونتر، میتواند آنها را به درستی راهنمایی کند.
اما مسأله هدایت و راهنمایی علمی دانشجویان، مانند بسیاری از موارد دیگر، در کشور ما شکلی فرمالیته و فاقد معنای حقیقی، گرفته است. تا قبل از اخذ واحد پایاننامه توسط دانشجویان، به دلیل تعداد کم اساتید درمقایسه با تعداد زیاد دانشجویان، این موضوع که دانشجویان مانند برخی از دانشگاهها در خارج از کشور، به صورت گروههایی کوچک درآمده و زیر چتر راهنمایی و یاددهی یک استاد مشخص قرار بگیرند، عملا وجود ندارد.
زمانی هم که نوبت اخذ واحد رساله میشود، نقش اساتید راهنما و مشاور در بسیاری از موارد، در سطح صوری میماند و به برخی امضادهیها محدود میشود و ازاین رو دانشجویان، در زمان فارغالتحصیلی، بار علمی خاصی را که در اثر تلمذ در محضر اساتید فراگرفته باشند، احساس نمیکنند.
در چنین شرایطی، هستند بسیاری از اساتید که به جای احساس تعهد در مقابل وظیفه راهنمایی و مشاورهای که به عهده گرفتهاند، در اندیشه انجام امور پژوهشی و چاپ و انتشار کارهای علمی خود میباشند و کمترین وقتی را در برنامه هفتگی و ماهانه خود برای ارائه راهنمایی به دانشجویان، درنظر نمیگیرند.
یکی از نتایج این وضعیت هم دفاع از پایاننامهها و رسالههایی است که اساتید راهنما و مشاور، آن گونه که باید و شاید در آن ایفای نقش نکردهاند و لذا، پژوهش و تحقیقی که درصورت درست هدایت و انجام شدن، میتوانست گرهی از مشکلات موجود را باز کند و بر قوت علمی دانشجو بیفزاید، به صورت کاری فرمالیته درمیآید که علیرغم وقت، انرژی و هزینهای که نیروی غالبا جوان کشور برای آن صرف کرده، در عمل، هباءً منثوراً و بیفایده و بیهوده تلقی میشود.
عدم احساس مسئولیت و دلسوزی در قبال یکدیگر و بهخصوص در زمینه و حوزهای که در آن متعهد به انجام کار شدهایم، چیزی است که نیاز به بررسی جامعهشناسی و نگاه روانکاوانه دارد.
اگرچه در همین شرایط، نمیتوان وجود اساتیدی را که برعکس، از هر گونه کمک و مساعدت علمی به دانشجویان دریغ نمیورزند، نادیده گرفت. آموزش عالی ما در راه رشد، نیاز به دانشجویان مطلع و آگاه دارد که بعد از فارغالتحصیلی بتوانند گام های درست و مهمی را در حیطه علمی و تخصصی خود بردارند و این آگاهی، زمانی عمقی و اصولی خواهد بود که در سایه یادگیری از استادان باتجربه و کارآموخته باشد.
در شرایطی که ورزیدگی و تجربه دانشجویان در حیطه و رشته تخصصی خود، محدود و کارهای شخصی و پژوهشی اساتید نیز فراوان است، دفاع از پایاننامهها و رسالههایی با کیفیت نازل، همچنان ادامه خواهد داشت. مگر اینکه نوعی بازتعریف نسبت به نقش و جایگاه اساتید راهنما و مشاور صورت بگیرد و همه چیز از حالت صوری، کلیشهای و غیرحقیقی خود خارج شود.
*منبع:روزنامه آفرینش،1395،12،4