روزنامه اطلاعات در گزارشی نوشت: گورخوابی، بدتر از کارتنخوابی نیست که اینک اینهمه در باره آن سخن میرود؛ همه اینها در بدبختیها، آوارگیها، نکبت، پلشتی، واماندگی و راندهشدگی از جامعه به هم میرسند.
ع.درویشی در این گزارش آورد: کارتنخواب میگوید: «شیطان و شیاد و شغاد! شما شغاد را میشناسی داداش؟ کسی که بـرادرش - رستـم- را کشت. موادفروشها از شیطان و شیاد و شغاد بدترند. من آهنگری داشتم، برای یک خانه کار کردم و یک سال سگدو زدم برای پولم، ولی بیانصافها حتی پول آهنآلاتی را که خریده بودم، به من ندادند و برای آن که از دستم آسوده شوند، پدر و پسر و داماد موادفروش، با شیطنت و شیادی و با تعارف سیگارهای آلوده، کمکم مرا که فامیل نزدیکشان بودم و دارای 4 بچه، معتاد کردند؛ تا جایی که امروز من به آنها بدهکار شدهام.»
میگویم: «فکر نمیکنی خودت مقصر باشی؟»
«آره! من مقصرم که فریب این شیادان را خوردم. زندگیام بر باد رفت. یک زمانی یک درب آهنی 500 کیلویی را بلند میکردم، ولی امروز چنان ناتوان شدهام که این سیگار، لای انگشتانم سنگینی میکند!»
برخی معتادان (به سبب فروش حتی زیراندازشان) در خانه خود کارتنخوابند! همانگونه که در درون همه انسانها گوشههای تاریک و سیاه است(که کسی نمیبیند)، در سرشت جامعه نیز همیشه، سیمای زشتی هست که از دیدهها پنهان می ماند! میخواهم بگویم آنچه که از «نداری» در پوسته شهر دیده میشود، همه آنچه نیست که در سرشت شهر وجود دارد!
گورخوابی، بدتر از کارتنخوابی نیست که اینک اینهمه در باره آن سخن میرود؛ همه اینها در بدبختیها، آوارگیها، نکبت، پلشتی، واماندگی و راندهشدگی از جامعه به هم میرسند.
**یخزدگی زندگی
تیتر یکی از خبرها این است: «هیچ کارتنخوابی در سرمای تهران یخ نزد!»
اما از درون چی؟ کسی از یخزدگی درون انسانها آگاه است؟ یخزدن قلب، یخزدن وجدان، یخزدن اندیشه، یخزدن زندگی و ...
هر سال 4 فصل دارد، ممکن است برخی در شبهای زمستان و در گرمخانه از یخزدگی نجات یابند، ولی در 3 فصل دیگر شاید از بیکاری و بیپولی و بیکسی یخ بزنند.
- الو...سلام...
- سلام، بفرمایید
- جناب دکتر مجید ابهری؟
- بله...
- جناب دکتر! شما به عنوان آسیبشناس اجتماعی برای گفتوشنودی کوتاه درباره گورخوابی با روزنامه اطلاعات وقت دارید؟
- گورخوابی تمام شد آقا!
- مطمئناید؟
- بله!
- منظورتان این است که جمعآوری شدهاند آقای دکتر؟
- همه به گرمخانه برده شدهاند!
- آخر اینها که یکشبه پدیدار نشدهاند که یکشبه تمام شوند؟ یعنی شما میفرمایید خیالمان آسوده باشد که دیگر انبوه بیخانمانها، بیسرپناهان، دربه درها، آوارگان، کوچندگان روستایی و فراریان از خانه، دوباره به گورها برنخواهند گشت؟
- ببینید آقا، من به روزنامه اطلاعات ارادت دارم! گورخوابی، زیرمجموعه کارتنخوابی است. در دور و بر تهران، بیخانمانی و کارتنخوابی، آسیبی فراگیر است که پیامدهایش دامنگیر متن شهر تهران شده است. پدیده کارتنخوابی را در کوی «مرتضی گرد»، «اسلامشهر»، «یافتآباد» ، «بزرگراه نیایش» و بوستانها... بیشتر مهاجران از روستاها شکل میدهند.جمعآوری اینها و چاره بنیادیاش، نیاز به یک خیزش ملی دارد و یک نهاد و یکشبه و یکتنه از پس آن بر نمیآید. پدیده کارتنخوابی، گره سختاش بر میگردد به اعتیاد و کوچ از روستاها و بیکاری.
- جناب ابهری، پس باور دارید که گردآوریِ یکشبه گورخوابها در گرمخانهها درمانگر نخواهد بود؟
- بازهم میگویم من گورخوابی را انکار نکردهام و تفاوتی میان آن با کارتنخوابی نمیبینم! 95 درصد گورخوابها و کارتنخوابها و خیابانخوابها و بوستانخوابها معتادند و نخست باید با اعتیاد آنان برخورد شود. گرچه موقت جمعآوری شدهاند، ولی باز هم جامعه تا درمان ریشهای، با این چالش مواجه خواهد بود. باید همه نهادها با هم اقدام کنند، در حقیقت نیاز به یک اتاق فرمان واحد است. همچنین باید با مهاجرت روستاییان نیز مبارزه شود.
- آقای دکتر! به جای مبارزه با «کوچیدن روستاییان به شهر» درستتر نیست که بگوییم مبارزه با «زمینه کوچ روستاییان»؟
- درست است، بیگمان باید زمینهها را از میان برداشت. در مورد معتادان اگر فقط به روبنا پرداخته شود و فقط در مورد گورخوابی، سختگیری شود، معتادان از بیپناهی به جایی دیگر خواهند رفت. همانگونه که گفتم، پدیده گورخوابی زیرمجموعه کارتنخوابی است و همزمان با جمعآوری، معتادان باید درمان بنیادی شوند.
- و دیدگاه شما در مورد پدیده اقتصاد ناکارا در این میان؟
- راهکارِ همزمان دیگر، اشتغالزایی و کارآفرینی است، زیرا تاکنون گواه بودهایم که راهکار «کمپدرمانی» کارا نیست و تا 95 درصد احتمال بازگشت دوباره معتاد به اعتیاد را در خود دارد. معتادی را میشناسم که 114 بار ترک کرده است. واگشت(رجعت) او برای این است که کار و کاسبی ندارد و اگر کاری مییابد، مهارت کاری ندارد. معتادان برای رهایی همیشگی-مانند مرکز بهاران- باید مهارتآموزی شوند تا خودپذیر، جامعهپذیر و خانوادهپذیر شوند. معتاد تا به خودباوری نرسد، به سلامت روحی و روانیاش نخواهد رسید.
- نادرستیِ کمپها در کدام روشهاست، جناب ابهری؟
- 20 روز نگهداشتن معتاد در کمپ و سپس به امان خدا رهاکردن او چگونه میتواند کارساز باشد؟ برخی کارتنخوابهای معتاد، دچار بیماری پوستیاند.(بیماریهای روحی معتادان نیز در جای خود بسیار اهمیت دارد و هر معتادی به لحاظ هم جسمی و هم روحی معتاد است!) بیشتر معتادان مشکل خرابی دندان دارند. مشکلات گوارشی و هموروئید نیز فراوان؛ و باید مرکزی باشد که در همه زمینهها به لحاظ روحی و جسمی یاری شان کند که از زندگیِ کارتنخوابی به جامعه بازگردند.
- بنابراین وجود کمپ و متخصصها بیفایده است! آیا مراکز درمانی دولتی، ظرفیت پذیرش این همه معتاد را دارند؟
دولتی و خصوصی ندارد آقا، سخن از روشهاست، روش کمپی! هرگونه مبارزه کمپی، بیفایده است و فقط 10 درصد امکان مداوا در اختیار معتادان قرار میدهد. به دیگر سخن، فقط 10 درصد معتادان به زندگی عادی و روحیه سالم و خودبنیاد و به دور از اعتیاد، شاید برگردند. سخن این است که روش کمپی، نارساست و درمان اولیه، فقط شامل 10 درصد از درمان بنیادیِ روحی/جسمی/کاری است. روش کمپی نمیتواند شکافهای طبقاتی در جامعه را بردارد یا ساختار اقتصادی جامعه را دگرگون سازد و تبعیضهای کاری در جامعه را از میان ببرد یا بیکاری را کاهش دهد و به شناساییِ زمینههای کوچیدن از روستا به شهر بپردازد.
اشتغال در شهرهای کوچک ایجاد و با خشکسالی مبارزه کند و جلوی نابودی کشاورزی را بگیرد. اینک سر چهارراهها جوانانی که باید سالم و تولیدکننده باشند، مانند گلی در حال پرپرشدن، گل میفروشند، یا کودکانی خردسال که نمیدانند گدایی چیست، دست نیاز به سوی هر بیگانهای دراز میکنند.
**کارطونخوابها!
کارتنخوابی (بخوانید بدبختی)چنان رواج یافته، که در ویترین یک مغازه دورـ و ـ بر میدان راهآهن تهران نوشته شده است: کارطون برای خواب موجود میباشد! از هزارلای کارتنهای خواب، بوی پلشتِ «بیارزشی» خیزاب بر میدارد. بسنده است شبها هنگام گذر از خیابانهای تهران، جاهای تاریک را با نگاه بجویید تا بیعینک مادون قرمز، خیزابهای زفتگون را در تاریکی و از لابه لای کارتنها ببینید.
لذت یک بار مصرف، به رنجِ بسیار برای رهایی از شّر آن نمیارزد، رنجی که برخی جوانان(اینک موفق)، با خوششانسی، تجربه تلخاش را از سر گذراندهاند. از اینرو «راه میانهِ مصرف و معتادنشدن» وجود ندارد و باید «مطلق» از هر روانگردانی دوری کرد. چرا که برای ادامه زندگی، نیازی به مواد نیست، چون زندگی بدون مواد هم، به اندازه بسنده، سخت و دردناک است و مواد فقط گذرا ـ بسیارگذرنده ـ بار هستی را ناپدید میکند.
ردکردن آمارهای غیر رسمی در مورد مرگ کارتنخوابهای شهر، درمانگر دردی نیست. کمتر کسی به پای خود به گرمخانهها میرود. برخی زنان بیسرپناه میگویند هربار به گرمخانه رفتهاند، کتک خوردهاند، برای همین حاضرند تا بامداد در سرما بلرزند و بیداری بکشند، ولی به گرمخانه نروند.
**در پی یافتن جهانی بزرگتر
همه زنان این خوشبیاری را ندارند که سرنوشت تارشان را به سرگذشت روشن، دگردیس سازند. «لورنا تاکر» در بدترین روزهای زندگی و زمانی که در 17 سالگی در چهارراه «چارینگ کراس» لندن سرگرم گدایی بود، یک زن «کارمند سازمان نمایش جامه» او را شناسایی کرد. دیگر بستگی به اراده خانم تاکر داشت که به حلقهای که بر شانس او کوفته شده بود، پاسخ آری دهد یا نه.
اینک خانم تاکر، 7 سال است که پاک شده است و با بزرگترین برندهای جامه جهان کار میکند. او هنگامی که 15 سال داشت، از خانه گریخته بود و در گوشه خیابان، کارتنخوابی را برگزیده بود. اما او اینک برای رهایی زنان، پشتیبانِ مالی «جوانان بیخانمانِ ایندیپندنت» است تا به زنانی که نه تکه غذایی برای خوردن و نه سرپناهی برای خوابیدن دارند، یاری رساند. همانگونه که دوستان، خانواده و متخصصان بههنگام، به دادِ خانم تاکر رسیدند تا خود، مسیر زندگیاش را دگردیس سازد.
خانم تاکر پس از بیرونآمدن از کمپ، به آموزشگاه هنر رفت تا برای رفتن به یک سازمان نمایشجامه(مُدلینگ)آمادگی بیابد؛ او حتی به همین بسنده نکرد و به ندای «تو میتوانی فرا بروی» که از درونش بر میخاست پاسخ آری داد و به کارگردانیِ فیلمیمستند پرداخت.
از زبان لورنا تاکر: «میتوان، شستن از زنگی، سیاهی! من پس از رهایی از اعتیاد، در پی یافتنِ جهانی بزرگتر برآمدم و همین مرا با کسانی که نیروی آفرینندگی داشتند، آشنا ساخت و توانستم کارگردانی و تهیهکنندگی 2 فیلم مستند بلند را به دوش بگیرم؛ مستند AMA (درباره سواستفاده از زنان) و مستند زندگی ویویِن وِست وود.»
**یورش به کارتنخوابها
«هنگامی که میبینی معتاد تا زیر پنجره خانهات پیشروی کرده و دودِ موادش به آشپزخانه خانهات رسیده است و کودکات از آن تنفس میکند، راهی مگر درگیرشدن نمییابی.» اینرا یکی از ماندگاران پارک بومادران (زیر پل میدان حقشناس) میگوید که با 2 کارتنخواب که پای دیوار خانه او در 5 بامداد، آتش افروختهاند، درگیر شده است.
از این درگیریها در تهران زیاد است، مانند یورش به کارتنخوابهای دروازه غار درگذشته!
معتادان در بوستان حقانی، مانند هر روز، درون چادرهاشان خزیده بودند که گروهی از مردم با چوب به آنان یورش بردند و با انداختن کبریت روشن، کارتنهای آنان را به آتش کشیدند و معتادان زخمدیده، با هیاهو به پسکوچههای دروازهغار گریختند.
همیشه هنجارها و ناهنجارهای (Norm and Anormal) یک جامعه را در کوی و برزنهای فرودست آن جامعه میجویند. در پایتخت نیز کوی و برزنهایی مانند دروازهغار، هرندی و کوی مولوی برای شهروندان تهرانی، شمایی از جرم دارد.
در شهرهای بزرگ، خاستگاه بیشتر آسیبهای اجتماعی مانند معتادان، کودکان کار، کودکان خیابان (گداها)، زنان فالفروش و نیز خردهفروشی مواد با موتوسیکلت در کوچههای تنگ، دزدی در بافتهای فرسوده و خانههایی با تکاتاقهای بیشمار است. شمارِ افراد خانواده و فشردگی خانهها نیز به دیگر بزهکاریها دامن میزند؛ در این میان، برخی به راستی بینوایند، که شناسایی آنان برای سازمانهای مردمنهاد، مانند شناخت پیل در تاریکی سخت است!
بوستانها ـ که باید جایی برای گشت و گذار آزاد خانوادهها باشد-به کوی و برزنهای بزهخیز افزوده شده است؛ مانند پارکهای جنگلی فرحزاد، پردیسان، آزادگان، سرخهحصار، توسکا، چیتگر و طالقانی. یا پارک خزانه و پارکشهر که از سوی گروههای بزهکار، قرق شده است.
**پاییندست، نفرین روزگار
اقیانوسهای جهان پر از آب است، اما اینجا برای یک لیوان آبخوردن ساعتها باید صف ایستاد و خانوادهها گاهی تا 3 روز، بدون آب زندگی میکنند.
حمید رئیسی ـ کارشناس اجتماعی: «ماندگارانِ مرتضیگرد در تابستان آب ندارند و در زمستان برق. زندگی در بالادست مرتضیگرد(که شهرک نام گرفته)آباد است و مانند همه مکانهان بالا، هنوز با اندک آبش، زندگی در خانههای آن چندان سخت نیست، اما هزاران تَن از پاییندستهای درهنشین(زن و کودک و جوان و میانسال و کهنسال)، انگار نفرینگَزیدهاند.
بوی گند زباله در کوی مرتضیگرد، بویایی را میآزارد. گاهی آببَرها، هفتهای یکی دو بار با تانکر آب میآورند که در آنها نوزاد قورباغه میجنبد. در خَرند(حیاط)خانهها فقط دبههای سفید تهی از آب به چشم میخورد.
در هر گوشهای کارتنخواب به چشم میآید. کارگران شهرداری نیز برای بردن آشغالها نمیآیند. ساختوسازهای بیپروانه، چالشی نو بر چالشهای کهنه انباشت میکند. هرچه این سازههای قوتیکبریتی میگسترد، شهرداری برای دادن خدمات، بیش از پیش، پا پس میکشد.»
**دیگر گوشههای پرت
ثریا جوانی ـ کارشناس روانشناسی و کارمند یک پژوهشکده در باره کوی فرحزاد میگوید: در باغها و درهها اگر کارتنی دیدید، نشانهای از اتراقگاه است که اینک نام کارتنخوابی به خود گرفته است.
گوشهنشینان کوی دارامندنشین فرحزاد کم نیستند، شماری در باغهای شمال این کوی و گروهی دیگر در کناره دره فرحزاد ماندگارند.
فرحزاد یا فرهزاد(به گویش گذشته دور)که روزگاری روستا بود، اینک نماد زشتیها در پس زیباییهاست و در گوشههایش فقط نداری و معتاد و اعتیاد بیداد میکند. آنان روزها از جایگاههای پرت خود به این هدف بیرون میخزند که در زبالهدانیهای جلوی خانههای لوکس، کف نانی به چنگ بیاورند یا با فروش زباله، مواد بخرند.
زنی که انگار از دهک پایین جامعه است، مینالد: «آقا وسایل خانهام را معتادان بردهاند.» ثریا جوانی میگوید: «این پیرزن یک پسر معتاد دارد و کار همان پسرش است و این اولین بارش نیست.»
دیواری نیمفروریخته به چشم میخورد. هنگامی که نزدیکتر میشویم، پشگلها دیده میشود و نشانگر آن که آغل چهارپایان شده است! جوانی با اشاره به آن میگوید: «یگانه نشان از یک ساختمان کهن است. میتوانست امروز گردشگران در آن آمدو شد داشته باشند و برای جوانان بیکار فرودست کوی فرحزاد درآمدزا باشد، ولی ویران شده است.»
همه اینها در کویی رخ میدهد که به سبب خوش آبوهوایی، جایگاه کوشکهای اشرافی(پنتهاوس های) چند میلیارد تومانی است و در پایین همین کوی، کودکانی در کوچههای فرودستنشین، اسباببازیهایشان، لاستیکهای فرسوده خودروهاست.
منبع: روزنامه اطلاعات، 1395.11.12