شاید عدهای با تعجب از خود بپرسند چه بر سر جامعه الیت و طبقه نخبگان و قدرت نفوذ آنان آمده است؟ آیا مردم قدرت انتخابشان را از دست دادهاند؟ چرا پوپولیسم در فضای سیاست از شرق تا غرب اروپا و حتی تا آمریکا اینطور بیلگام جولان میدهد؟ آیا این ساحت و نمایه از دمکراسی قابل دفاع است؟
فتح الله آملی در ادامه این یادداشت نوشت: تا قبل از انتخابات و روز پایانی آن، همه نظم سنجیها از پیروزی هیلاری کلینتون صحبت میکرد. گرچه وزیر خارجه سابق آمریکا که 8 سالی را هم به عنوان بانوی اول در کاخ سفید گذراند خود نمیتوانست بهترین انتخاب باشد اما حتی وقتی صحبت از انتخاب بد و بدتر میشد کسی به دفاع از ترامپ نمیپرداخت.
تقریباً تمامی شبکههای تلویزیونی حامی کلینتون بودند. مطبوعات نیز همین طور، در مناظرهها نیز همه اذعان میکردند که ترامپ بازی مناظره را باخته است. در هر 3 مناظره وضعیت این نامزد جمهوریخواه به گونهای بود که حتی خود جمهوریخواهان از این که چنین فردی نمایندهشان باشد احساس ننگ داشتند.
اما این میلیاردر حراف و بد دهن همچنانچه در انتخابات درون حزبی بازی را از رقبای نامدارش برد و به عنوان کاندیدای حزب برگزیده شد، در روز آخر و علیرغم همه پیش بینیها و بدون حرف و حدیث بیش از 285 آرای الکترال رأی آورد که تنها 270 کارت برای بردش کافی بود. آرای او حتی در میزان کل آرا هم یک میلیون بیشتر از رقیبش بود. اما مردم آمریکا به چه چیز ترامپ رأی دادند؟ او تقریباً در تمامی سخنرانیها و مناظرههایش جز آنکه به رقیبش بتازد و یا سیاست های کشورداری حزب رقیب را به باد ناسزا بگیرد هیچ حرف دیگری نزد.
نشانی از برنامه و اصول سیاست داخلی یا خارجی و یا سازوکار اجرایی نحوه اداره دولت و مملکت در صحبتهایش نبود. هر چه که بود شعار بود و حرفهای عجیب و موضعگیری های عجیبتر. از کشیدن دیوار در مرز مکزیک، بیرون کردن مهاجران به مقابله با سیاستمداران، شعار تقلب، حفظ عظمت آمریکایی وحرفهای نژاد پرستانه و متعصبانه... اما رأی آورد. انتخاب او انتخاب جامعه سیاست یا فرهنگ یا رسانه یا حتی هنر و طبقه نخبگانی آمریکا و حتی اروپا نبود به همین خاطر همه با تعجب وقتی نتیجه انتخابات را صبح چهارشنبه شنیدند شوکه شدند و با خود گفتند چه بر سر جامعه الیت و طبقه روشنفکر و جمعیت بزرگان و نوع قضاوت و نگاه مردم آمده است؟ اما مردم در هرجای دنیا و در هر نظام دمکراسی مبتنی بر رأی تقریباً در یک روز فرصت دارند تا حرف بزنند و اعتراض یا خشنودی و رضایت یا عدم رضایت خود را ابراز کنند و این حکومتها هستند که باید گوش شنوایی برای شنیدن صدای آنها داشته باشند. انتخاب مردم آمریکا پیش از آنکه انتخاب فردی به نام دونالد ترامپ باشد که قدر مسلم فردی با این درجه از گرایشهای لمپنی نمیتواند انتخاب اصلح برای هیچ دمکراسی باشد، یک انتخاب سلبی است. یعنی مردم در عرصهای که میتوانند صدای خود را بهگوش حاکمیت برسانند میگویند که چه نمیخواهند و این دقیقاً پیام انتخابات دیروز آمریکا بود حتی اگر نتوانند و یا مجالی پیدا نکنند و یا انتخاب مناسبی نداشته باشند. تا بگویند که چه میخواهند.
ترامپ از دل کارزاری بیرون آمد که سرشمار از صحنهها و برخوردهای غیراخلاقی و ناپسند و افتضاح آمده بود. تا به حال صحنه انتخابات حتی در خود آمریکا بین دو کاندیدا این همه به مباحث غیراخلاقی و مبتذل آلوده نشده بود و از این حیث هم میتوان این دوره از انتخابات آمریکا را منحصر به فرد دانست. اما از یک منظر دیگر هم این دوره دورهای خاص بود تا به حال در انتخابات آمریکا نامزدهای مستقل تقریباً هیچ شانسی نداشتند.
مجموع آرای آنها به دو درصد هم نمیرسید چون در انتخابات آمریکا که نقش اسپانسرها و حمایتهای مالی و شرکتهای سرمایه سالار بسیار پررنگ است و هر که نتواند خوب خرج کند کوچکترین شانسی ندارد، برای اولین بار نامزدهای مستقل 5درصد آراء را به دست آوردند. گرچه این درصد شاید چندان قابل اعتناء به نظر نرسد اما همین هم خود نشانگر تغییری در صحنه جامعه آمریکاست که از این نظام بسته انتخاباتی به تنگ آمدهاند و به دنبال مفّری برای خروج از این سیستم بسته هستند.
گرچه شاید همچنان با قدرت گرفتن ترامپ، تغییر چندانی در نسبت یکدرصد و 99درصدی طبقاتی آمریکا ایجاد نشود و رئیس جمهور جدید هم همان یک درصد را نمایندگی کند اما این میلیاردر آمریکایی حتی اگر بخواهد به بخشی از وعدهها و حرفها و شعارهای انتخاباتی خود که قریب به اتفاق آنها ما را به یاد ضربالمثل سنگ بزرگ نشانه نزدن است میاندازد، عمل کند باز هم میتوان امیدوار بود که حداقل، برای کم کردن از مخارج سنگین مداخلات قلدر مآبانه آمریکا و لشکرکشیهایش به اینجا و آنجا، با مشغول شدن بیشتر به مشکلات متعدد داخلی و کسری بودجه شدید دولت فدرال از حجم مداخلات تحریک آمیز و هزینهاش بکاهد.
و از این منظر و با توجه به این که از پیچیدگی کمتری نسبت به رقیبش برخوردار است شاید بدعهدی کمتری هم نشان دهد و از این منظر میتوان گفت که ممکن است انتخابش آنقدرها که گمان میکنیم برای ما فاجعه به حساب نیاید. هر چند در نظام سیاسی و اقتصادی آمریکا روسای جمهور چندان قدرت تغییر مناسبات حاکم را ندارند چنانچه اوباما هم که با شعار تغییر برنده شد چندان نتوانست.
نکته دیگر اینکه معمولاً ادبیّات کاندیداها در قبل و بعد از انتخابات و حتی عملکردشان چندان شبیه هم نیست. آخرین نمونه آن همین سخنرانی بعد از پیروزی ترامپ که برخلاف نطقهای پرطمطراق و تندو پراتهام و تحقیر قبل، پختهتر صحبت کرد.
خود را رئیس جمهور همه خواند و کلامی در تحقیر و تخفیف بازنده انتخابات و نیز همه کسانیکه به او رأی نداده بودند به زبان نیاورد و در صدد تحریک آنان نیز برنیامد که خود میتواند یک نکته مثبت به حساب آید هر چند خود چهره مثبتی نباشد. حال باید دید در مقام عمل رئیس جمهوری که انتخاب طبقه الیت جامعه نیست در مقام رئیس جمهور بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی، تا چه حد میتواند با درک ضرورتهای جامعه جهانی و لزوم پرهیز از تنشآفرینی و بحرانزایی قدمی نیز در جهت اصلاح چهره زیادهطلب، قلدر مآب و تمامیّت خواه آمریکا بردارد.
به قول اصطلاح عوام، دنیا را چه دیدی، شاید انتخاب او برای جمهوری اسلامی و بهبود مناسبات مبتنی بر احترام مقابل دوطرف و کاهش تنشهای سیاسی و رفع منازعات، بهتر از رقیبش باشد.
*منبع: روزنامه اطلاعات، 22آبان 1395