روزنامه همدلی در شماره شنبه 15 آبان در یادداشتی به قلم حسن مکارمی نوشت: خشونت، تجاوز، پرخاشگری آثار حضور آدمیاند، در همهجا و در همهوقت. آیا خشونت پدیدهایاست که به منطق درونی فرد یا موقعیت فرد و افراد دیگر، شرایط محیطی، و یا شرایط جسمی فرد بستگی دارد، یا عملی است همچون عکسالعمل؟ حمله است یا دفاع؟ به شرایط سنی، فرهنگی و جنسیتی ما مربوط است؟
در این مطلب می خوانیم: آیا یک فرایند شناخته شده است که از قوانین مشخصی در همه احوال پیروی میکند؟ آیا خشونت میتواند نوعی آسیب روانی باشد؟ چگونه میزان خشونت را برای خود و اطرفیان و در جمع و اجتماع کاهش دهیم.
فرار از خشونت با مفهوم ایجاد امنیت همراه است و امنیت با اقتصاد و ساختار نظامی ـ سیاسی جوامع گره میخورد. فرد در قالب خانواده، محله، مدرسه، محل کار، شهر و کشور، در قالب فرهنگ ویژه، در طول یک روز، یک هفته، یک ماه یا یک سال، در موقعیتهای گوناگونی چون فرزند، پدر، مادر، خواهر، همکلاسی، همکار، هموند، و همراه حضور پیدا میکند. هر فرد در دامنه نظام تولیدی و موقعیت اجتماعی، از امکانات رفاهی و مالی نابرابر با دیگران برخوردار است. در همه این موارد، عواملی هستند که در ما موجب درد، غم، پرخاشگری و عصبانیت... میشوند و ما را به سوی خشونت میبرند.
میتوان چنین انگاشت که پیدایش خشونت بیشتر ذهنی است تا عینی، یا اینکه بروز عینی خشونت، تنها در بدن؛ که جزیی از آن نیز کلام است، یافت میشود، یا این که فرایند پیدایش خشونت از روابط علت و معلولی قابل فهم منطق فردی یا منطق عمومی پیروی میکند و یا، همانگونه که فروید راهگشای آن بود، آدمی را ناخودآگاهیاست با کارکرد و عوامل کارکردی ویژه که در خواب، رویا، فراموشی و بسیاری از تصمیمات و اقدامات انسان، در کارکرد عشق و تنفر، شور، و تمایل به تنهایی، افسردگی و غم ما را همراهی میکند.
اما این ناخودآگاه و عوامل آن چون، جنبه حیوانی، من و من برتر، نظام واژههای فردی ما در فرهنگ، و اصولاً ساختار ناخودآگاه ما، تا چه اندازه در پیدایش خشونت در رفتار و گفتار ما سهم دارند؟ آگاهی بر این فرآیند چه کمکی به ما خواهد کرد؟ آیا خشونت میتواند محصول فرهنگ باشد و در شرایط دشوار اجتماعی تشدید شود؟ آیا میتوان خشونت را با فرهنگ پس راند؟
روانکاوی به ریشههای خشونت، رابطه خشونت و نظامهای فرهنگی، رابطهی خشونت با نوع ساختار روان، خشونتهای خانوادگی، و خشونتهای جنسی، میپردازد. زیگموند فروید، در نامه معروف خود در پاسخ انیشتین در مورد ریشههای جنگ و خشونت، میگوید میان ارتقای فرهنگ انسانی و رفع خشونت و جنگ در جهان رابطه تنگاتنگی میبیند.
فروید با تکیه بر الگوسازی خویش از روان آدمی به سه عامل فعال اعتقاد دارد. نخست «عامل این» که همان زیربنای وجود حیوانی ماست، دوم «عامل منِ برتر» که مجموعه آموزشها، اخلاق و باورهای ما به نیکی و دوستیاست، و سوم «عامل من» یا «خودِ من» همچون عاملی که همواره بین زمینههای حیوانی و فرهنگ من برتر در حال انتخاب و تصمیمگیری است. کوتاه آن که فروید زیربنای خشونت ما را در همان عامل حیوانی میداند و راهحل را در افزایش فرهنگ انسانی بهمثابهی پادزهر آن میجوید.
اثرات ظاهری خشونت را بهگونهای بسیار شماتیک میتوان به خشونت کلامی؛ پرخاش و دشنام و آنچه که دیگری را با گفتار میرنجاند، و خشونت جسمی؛ وارد آوردن ضربه و درد ناشی از آن بر بدن دیگری، و خشونت رفتاری؛ چون قهر و جدایی دستهبندی کرد. و این رفتار و گفتار خشونتآمیز میتواند، فرد برضد فرد، گروه بر ضد فرد یا گروه بر ضد گروه باشد. و اگر این خشونتها توسط دولتها صورت بگیرد میتواند به شکل پنهان یا آشکار باشد. خوشبختانه امروز از نظر حقوق بینالمللی تعریف خشونت و منع آن دستکم از نظر قوانینی که دستاورد اعلامیه حقوق بشر است، روشن و مدون و لازمالاجراست.
روان ما، بر اساس نظریه ژاک لکان، (روانپزشک و روانکاو فرانسوی و بنیانگذار روانکاوی ساختاری)، ساختاری چون زبان دارد. به این معنا که بر دوش نمادها استوار است. دالهایی که حتی پیش از بهدنیا آمدن ما در زبان مادر و نزدیکان جاریست، تا چند سال اولیه زندگی ساختار ما را میسازند. ساختار روان ما عمدتاً بر سه پایه استوار است، رواننژندی، روانپریشی و کژنهادی.
ساختار روانی انسان سخنگو و آرزومند، بر پایه امیال و خواهشهای بنیانی شکل میگیرد، و البته با توجه به وراثت ژنی که همراه میآورد. فرد با ساختار روانی که بر این پایه بنا میشود و مجموعهی فرهنگ، دانش، شناخت و اتفاقات زندگیش، به انسانی بالغ تبدیل میشود. انسان بالغ در این مسیر، دارای هویتی است، شخصیتی میسازد و در زندگی روزمره در حالات متفاوت روانی قرار میگیرد. مثلاً فردی با ساختار رواننژند، میتواند فردی بهشدت خسیس یا تندخو باشد که در زمستانها و فضای بسته دچار حالت افسردگی گردد.
آنچه در شکلگیری آدمی نقش دارد و همچون پوست بر تن، بر جان او میچسبد، همان هویت است. ابعاد این هویت را میتوان چنین بیان کرد: هویت جنسی، نام کوچک، نام خانوادگی، زبان مادری و مجموعهی فرهنگی شامل باورها، علایق، تمایلات و آنچه او را از دیگران به عنوان یک موجود سخنگوی اجتماعی جدا میکند. اگر خشونت نهایی را از میان برداشتن دیگری بنامیم، میتوان این حذف را حذف جسمی، مرگ، قطع پارهای از بدن دیگری، یا حذف روانی، حذف شخصیت و موجودیت روانی یا هویت روانی دیگری دانست.
از سویی هویت ما بر پایهی تمایل درونی به امکان بروز و رشد و به عرصهی ممکن کشاندن این میل است. و از اینجاست که گرفتن آزادی آدمی به هر شکل و برخلاف نظر او میتواند اِعمال خشونتهای اساسی برضد آدمی به حساب آید. ایجاد تعادل در این امور تنها در صورتی ممکن است که آدمها بپذیرند که آزادی هر کس تا آنجاست که آزادی دیگری را محدود نکند. چنین است که خشونت روانی بر هویت و یا بر امکان برآورده شدن امیال ما حمله میکند.
*منبع: روزنامه همدلی،15 آبان 1395