شاهرخ گیوا میگوید: من باور دارم نهایتا انسانی که خرد کمتری دارد، راحتتر زندگی میکند؛ پس همان بهتر که مردم کتاب نخوانند!
شاهرخ گیوا تا کنون رمانهای «مسیح، سین، فنجان قهوه و سیگار نیمسوخته»، « مونالیزای منتشر»، «اندوه مونالیزا» و «فیلها» را منتشر کرده است. او برای رمان «مونالیزای منتشر» جایزه مهرگان ادب را دریافت کرده و اخیرا هم برای رمان «فیلها» برنده جایزه رمان متفاوت سال «واو» شده است. این نویسنده در گفتوگویی با ایسنا، با اینکه از برگزیده شدن کتابش در یک جایزه ادبی خوشحال است، اما به این موضوع اشاره میکند که اثرگذاری جایزهها بسیار ناچیز شده است.
آنچه در پی میآید حاصل گفتوگوی ایسنا با این نویسنده است.
-آقای گیوا رمان «فیلها»ی شما در جایزه ادبی «واو» به عنوان رمان متفاوت برگزیده شده است. به این بهانه میخواهم از احساستان برای برگزیده شدن این رمان بگویید. قاعدتا باید خوشحال باشید. درست است؟
خب بله من هم مثل هر انسان نرمالی که مورد تشویق و توجه قرار میگیرد، خوشحال شدهام. بهخصوص اینکه پیش از چاپ این کتاب فکر میکردم با توجه به قصه و زبان عامتری که این اثر دارد بیش از کتابهای قبلیام دیده شود، اما خب خبری نبود تا اینکه مورد توجه داوران جایزه واو قرار گرفت. خلاصه اینکه، بله خوشحالم، آقا!
- نقش جوایز ادبی در ایجاد و توسعه فضا برای داستاننویسان و دیده شدن آثارشان چقدر است؟چرا جوایز ادبی بهخصوص در حوزه داستان در ایران اینقدر کمتعداد و کمرمق شده است؟
زمانی نه خیلی دور، تا همین یک دهه قبل جوایز میتوانستند توجه طیف وسیعی از اهل کتاب و داستان را به خود جلب کنند. حداقلِ ماجرا این بود که کتابهایی که جایزه میگرفتند فورا به چاپهای بعد و بعدتر میرسیدند؛ اما حالا این اثرگذاری بسیار ناچیزشده است. خب دلایل آن هم یکی دو تا نیست. تیتروار فقط میتوانم از کجسلیقهگی داوران برخی از جوایز اسم ببرم تا فشارها و همچنین رفیقبازی مسئولین جوایز و... . و البته همه اینها همزمان شد با توسعه شبکههای اجتماعی. و دست آخر نتیجهاش شده تیراژهای پانصد ششصدتایی کتابها که بیشتر شبیه یکجور شوخی زهرماری هستند تا تیراژ!
– رمان «فیلها» در کجای نویسندگی شما قرار دارد؟ احتمالا خودتان تفاوتی بین آن و دیگر کتابهایتان قائل هستید؟
فقط در همین حد میتوانم بگویم که «فیلها» را بیشتر از آثار قبلیام دوست داشتهام. و البته این یکی چه به لحاظ مضمون و چه از نظر تکنیک شباهتی به رمانهای قبلیام ندارد. دو رمان قبلیام مضمونی سیاسی اجتماعی دارند، اما «فیلها» روایتگر جهانی به شدت شخصی است. روایتگر انسانی است که در جستوجوی معنای زندگیاش است.
- ما در ایران با پدیده جوانمرگی ادبی داستاننویسان مواجه هستیم. به دلیل اینکه معمولا کارشان یا خیلی دیر دیده میشود یا اصلا دیده نمیشود و آنها هم مجبور به کنار گذاشتن نوشتن میشوند. با این حال آیا شما به روند نوشتن داستانهایتان ادامه خواهید داد؟
اگر داستاننویسان زیادی داریم که دچار جوانمرگی داستانی شدهاند، تعجبی ندارد. فکر میکنم داستاننویس کسی است که همواره در تلاش است تا با جهان پیرامونش دیالوگ برقرار کند، اثر انگشت خود را بر گِل جهان ببیند، و از این راه به شناختی از خود و جهان برسد. حالا بماند که این شناخت نهایتا او را به کجا و چه غار تاریکی فرو میبرد! با اینحال اگر این دیالوگ برقرار نشود، بسیار طبیعی است که نویسنده نگونبخت از نوشتن دست بکشد، یا به راه دیگری برود. نمیشود تا ابد توی آن غار تاریک نشست و مدام مونولوگ داشت، میشود؟
- ادبیات و داستان در کجای زندگی شما قرار دارد؟
قبلا هم تا حدودی به آن اشاره کردم. ادبیات به زعم من یکجور فیلتر است که به واسطه آن میتوانیم به شناخت و نگاه متفاوتی نسبت به پدیدهها برسیم. فکر میکنم برای نویسندههای دیگر هم همینجور باشد. اما اینکه لزوما این فیلتر میتواند هستی را برای ما جای مطلوبتری بکند یا نه، بحث دیگری است که در این مجال نمیگنجد. علیایحال ادبیات برای من هم نقش همان فیلتر را دارد که غالبا جهان را برایم جای دهشتناکی کرده و گاهی هم مایه تسکینم شده است. از این جهت میگویم دهشتناک که آدمی با نزدیک شدن به برخی از حقایق، از نُرم باورهای پذیرفتهشده توسط جامعه فاصله میگیرد. برای همین وقتی نمیتواند آنچه را که پیش از این توسط دیگران پذیرفته شده و اکنون به کار گرفته میشود، قبول کند، طبعا از دیگران جدا افتاده و تنها و تنهاتر میشود.
_ در حال حاضر بهنظر میرسد در بین مردم، داستاننویسان به نسبت دیگر هنرمندان حاشیهایترین هنرمندان هستند! درصورتی که نباید این اتفاق رخ میداد. نظرتان در اینباره چیست و فکر میکنید دلیل این اتفاق بد به مسائل اجتماعی و سیاسی برمیگردد یا به مردم و فرهنگشان یا خود داستاننویسان؟ امیدی به باز شدن فضایی برای ادبیات و داستان ایرانی دارید؟
بخش آخر سئوال را در ابتدا جواب بدهم: نه، من یکی چندان امیدی ندارم و هر سال دریغ از پارسال. اما اینکه چرا چنین شده، کم و بیش همه آنهایی که درگیر این قصه هستند میدانند درد کجاست، اما از درمان اثری نیست. مسئله عدم اقبال به هنر و هنرمند در جامعه ایرانی بارها و بارها آسیبشناسی شده، اما کو آن اراده جمعی که بتواند لااقل مرهمی بر این آسیب بگذارد. این روند دردناک هم فقط مربوط به داستاننویسها نیست، تئاتریها، تجسمیها، شاعران و... هم همین حال و روز را دارند، با این تفاوت که داستاننویس و شاعر در زندان زبان فارسی محصور است و اگر مخاطب ایرانی ندارد، شوربختانه غالبا این بخت را هم ندارد که به زبانهای دیگری فکر کند و بنویسد. یا دست کم اثرش به زبانهای دیگر ترجمه شود.
-از نگاه شما ادبیات چیست؟ یعنی چرا باید داستان خواند؟ مردم چرا باید بیایند و کتابهای داستاننویسها را بخواند و اگر نخوانند چه اتفاقی رخ میدهد؟
ادبیات، یا کلیتر بگویم اشتغال به هر ژانر هنریای باعث میشود نگاهی نسبتا متفاوت به پدیدهها داشته باشیم. اما لزوما این نگاه متفاوت باعث نمیشود صاحب آن را در مرتبهای بالاتر از سایرین بدانم یا اینکه فکر کنم هنرمند در دنیایی رنگینکمانی و ایدهآل به سر میبرد! به زعم من هنرمند فقط و فقط کیفیتی متفاوت از زندگی را تجربه میکند که عوام از آن بیبهرهاند. حالا سود و زیان این کیفیتِ متفاوت، در چیست و هنرمند چرا غالبا طرف توجه مردم عادی است و این موضوع در نهایت به نفع او تمام میشود یا نه، بماند.
اما بخش دوم سئوالی که پرسیدید، راستش را بخواهید من هیچ اجباری در خواندن یا نخواندن داستان نمیبینم. چندان که یکی از سئوالات اساسی که همیشه از خودم پرسیدهام و هنوز هم جواب قانعکنندهای برایش پیدا نکردهام این است که: چرا مینویسم؟ علیایحال همانطور که قبلا گفتم خواندن داستان برای اهلش باعث میشود کیفیت متفاوتی از زندگی را تجربه کنند. و غالبا برای کسی که اینطور زندگی میکند این توهم را ایجاد میکند که او در موقعیت برتری از دیگران قرار دارد. نوعی حس پیروزی را در او به وجود میآورد که من را بیشتر از هر چیزی یاد تنازع بقا میاندازد. میل و ارادهای که از ناخودآگاه انسان نشات میگیرد و او را وادار میکند خودش را در موقعیتی برتر تصور کند. غافل از اینکه به قول فردوسی: شکاریم همه یکسر پیش مرگ.
-رویکردتان در ادبیات چیست؟ دغدغههایتان و نوع نگاهتان به ادبیات و دنیای آن. قصد روشنگری دارید یا دغدغه روایت و زبان و قصه و درام؟
هیچ اثر ادبیای را نمیتوانم اسم ببرم که در آن دغدغههای روایی، زبانی، قصهپردازی و درام وجود نداشته باشد. این عناصر در هر اثری به فراخور موضوع آن کم و زیاد میشود. برای من هم همینجور است، بنا به موضوعی که انتخاب میکنم، هر یک از این عناصر پررنگ یا کمرنگتر میشوند.
- راهکاری برای بهتر شدن وضعیت کتابخوانی و بخصوص بیشتر خوانده شدن رمانهای ایرانی دارید؟
این نیست که اگر امروز ممیزی برداشته شود از همین فردا مردم را میبینیم که رمانهای قطور به دست گرفتهاند و چشم از کتابها برنمیدارند. نه خیر اینطور نیست. ما از بدو تولد در قالبهایی جا میگیریم که به ما تحمیل میشود، نه پیشنهاد. و خب همینطور که میبینید این قالبها چندان مروج خردورزی نیستند. هرچند که من باور دارم نهایتا انسانی که خرد کمتری دارد، راحتتر زندگی میکند. حالا اگر فرض کنیم که غایت زندگی، آسودگی ذهن و خیال است، پس همان بهتر که مردم کتاب نخوانند! چرا که آگاهی در بطن خود رنجی عمیق به همراه میآورد.