روزنامه همدلی در صفحه فرهنگ و هنر گفت وگویی را «رضا پناهی» هنرمند نقاش درباره خلق آثار تجسمی وی و محتوای ایرانی و شرقی آن منتشر کرد.
در گفت وگوی روزنامه همدلی با پناهی که در شماره پنجشنبه 13 خرداد 1395 خورشیدی انتشار یافته است، می خوانیم: هنرهای تجسمی در ایران همچنان زیر سایه نامهای بزرگ این عرصه است، چه اینکه هنوز نسلی که بتوان جایگزین شایستهای برای آنان باشد گویی هنوز از راه نرسیده است. با این همه هستند هنرمندان جوانی که آثارشان نشانی از اصالت دارد و در شرایطی که نگرههای پستمدرنیستی از سینما و ادبیات تا نقاشی را در نوردیده و به هر هنرمند خودخواندهای این حق را میدهد که تجربههای خامش را اثر هنری بنامد، هنرمندان پرکاری هستند که در فضای درونی خودشان به خلق تجربههای خود میپردازند. رضا پناهی بیگمان یکی از همین دست هنرمندان است که به تازگی نمایشگاهی را در گالری هرندی برپا کرده است. گالری هرندی بهعنوان یکی از مهمترین گالریهای تهران که در فضایی بهدور از هیاهو سعی دارد هنر اصیل و فخیم را نمایندگی کند پیش از اینها هم میزبان این هنرمند بود.
در این نمایشگاه که «مکنونات» نام دارد نزدیک به 170 اثر طراحی از رضا پناهی به نمایش گذاشته شده که 80 اثر روی دیوار و باقی آنها در چند دفترچه طراحی ارائه شده است. یکی از ایدههای نوی پناهی در این نمایشگاه، طراحی قابهایی از «شهر قصه» اثر جاودانه بیژن مفید است که هنرمند با پرداخت و انتخابی شخصی صحنههایی از آن را تصویر کرده است. حضور پناهی در نمایشگاهها و گالریهای خارج از ایران هم نام او را بهعنوان هنرمندی جوان شناسانده است. در حاشیه این نمایشگاه در فضایی صمیمی و نزدیک به گفتوگو با این هنرمند خلاق نشستیم که در ادامه از نظرتان میگذرد.
**شاید بتوان گفت «شهر قصه» محور این نمایشگاه است، این ایده از کجا به ذهن شما رسید؟
*من ایدههایم را از تجربه زیستهام میگیرم. عموما فکر می کنم هنرمندی هنرش اصیل و صادق است که برآمده از یک تجربه زیسته باشد، داستان شهر قصه، داستان یک شخصیتی است که در شمایل یک فیل به نمایشه گذاشته می شود و از آن جایی که فیل نماد قدرت و بزرگی است، به عنوان نقش اصلی انتخاب شده است. این فیل وارد شهری می شود و لازمه زندگی در این شهر این است که هیچ گونه هویتی از خود نداشته باشی و اگر هم هویتی داری آن شهر هویتت را از تو می گیرد و در این پرفورمنس، داستان جدال این فیل و «شهر بی هویت ها» را می بینیم.
می خواهم بگویم تلاش کرده ام کارم را درقالب یک نمایش و درام پردازش شده به مخاطب ارائه کنم. من این را واقعا زیست کرده و می کنم، در شهری زندگی می کنم که مدام تلاش می کند هویتم را نابود کند و هویت جدید ولی کاذبی برای من بسازد، این همان پیوند بین امر تجربه شده و داستان استعاری شهر قصه است. شهر قصه استعاره ای است از فضای زیست عمومی ما، از طرفی هم همسو با تفکرات و اندیشه هایم است. در شهر قصه ترکیب انسان و حیوان وجود دارد و این مساله در بطن فلسفه ایرانی و اسلامی وجود دارد آنجا که انسان را حیوانی می داند، ناطق، درفلسفه ما انسان قبل از هرچیز یک حیوان است. این تم را در همه کارهایم دارم و شهر قصه را هم دور از این ماجرا نمی بینم.
**در کارهای قبلی شما ترکیب حیوان و انسان را هم دارید و اتفاقا آنجا مایه های اساطیری دارد، به نظر می رسد چنین کارهایی حوزه علاقه شما است، کارهایی که علی رغم داشتن فضای محسوس ولی بن مایه های اساطیری هم دارد دلیل این رجوع به اساطیر در کارهایتان چیست؟
*تا حدودی درست است،؛ ببینید یک بخش کوچکی از تمرکز آثارم به اسطوره بر می گردد، بیشتر فکر میکنم که روی کهن الگوها تاکید دارم، البته کهنالگوها شاکلهای داشتهاند که در گذر تاریخ، بخشی اعظمی از آن، به اسطورهها تبدیل شدند. در سرزمینهایی که اسطوره های کهن دارند مثل ایران، هندوستان و قاره آفریقا مردمانی میزیستند که نمی توانستند پدیده های طبیعی را تعبیر و تفسیر کنند، به همین خاطر به اسطوره ها و کهن الگوها پناه می بردند. مردمان باستان از طریق صورت بندی اسطورهها و کهن الگوها آداب و رسوم خود را برساختند، از طرفی آنچه به نام تمدن و فرهنگ می شناسیم بر شاکله ای از همین مفاهیم و کهن الگوها و به شکلی تدریجی شکل گرفتند. از طرفی من در مقام هنرمند از سرزمینی باستانی می آیم که احتمالا در سیاهچالههای ناخودآگاه جمعی و تاریخی ام کهن الگو ها در ساختن آنچه امروز هستم نقشی بنیادین دارند.
من از چنین سرزمینی می آیم، سرزمینی که همیشه در طول تاریخ تلاش داشت تا از طریق ذکر وردی با معانی اسطوره ای، با روح هستی ارتباط بر قرار کند، به همین دلیل شاید من هنرمند ایرانی نیازی ندارم که با زور و فشار بخواهم چنین دنیایی را خلق کنم، چرا که جهانی با توصیفات بالا در من حضور دارد. و اساسا شاید کار هنرمند به درون کشیدن جهان باشد.
چیزی که احساس کردم فضای تجسمی امروز ایران ضعف محسوب می شود این است که اینکه دانشجویان و جوانان به سمت مکاتب غربی یا شرقی می روند، البته این را هم بگویم که شناخت مکاتب خوب است اما اتفاقی را که من در حوزه تجسمی دیدم، بیشتر بازتولید مکاتب غربی یا شرقی بوده است که این کار درستی نیست و ما باید روی این نکته کار کنیم، ما از مانی پیامبر تصاویر ثبت شده داریم ولی متاسفانه کم داریم کسانی که به دنبال شناخت هنر خودمان بروند و سیر توالی این هنر را در طول تاریخ کشف کنند.
عموما نوعی شیفتگی درباره مفاهیم مدرنیسم و پست مدرنیسم در کشور ما شکل گرفته است، که البته این مساله هم بیش از آنکه از یک درگیری واقعی با ایده ها نشات گرفته باشد تحت تاثیر مد است. و از قضا خود ماهیت مد، سطحی، پابلیک و دلپسند است، اما مدگرایی در تفکر و هنر باعث می شود که ما به عنوان هنرمند، هیچگاه درگیری و چالش راستینی با ایده ها و مفاهیم نداشته باشیم. مثلا نقاشی های بیکن را نه در ایران بلکه در اروپا هم فقط اسمش را شنیدهاند و بسیار کم شمارند کسانی که حقیقت کارها را بدانند و بفهمند. می خواهم بگویم این مدگرایی نه فقط برای ما که در همه جای جهان وجود دارد.
**در واقع ارتباط واقعی با تاریخ تصویر گری را لازمه هنر نقاشی و حوزه تجسمی می دانید؟
*صد درصد. مخصوصا این کار در دوره پستمدرنیسم ضروری است. مثلا تولستوی «هنر چیست» را می نویسد، ولی این کتاب فقط به هنر اروپایی میپردازد و هیچ رجوعی به هنر چین، ایران ،بومیهای استرالیا، هنر آفریقایی ها و... نمی کند، در تاریخ های هنرهم چنین رجوعی در کار نیست.
خب تاریخ هنر از غرب آمده و شاید یکی از دلایلی که هنرمندان و روشنفکران در کشورهای حاشیهای، شیفته تمدن و هنر غربی می شوند، همین مساله بی عدالتی است که در تاریخ هنر می بینیم. بعد از آغاز دوره پست مدرنیسم وضعیت تغیر کرد و حتی با جدی گرفته شدن خرده فرهنگ ها بسیاری از هنرهای بومی توانستند سطحی جهانی پیدا کنند. باید بگویم هنر مدرن هنری متکبر بود که از دیدی بالا می نگریست و فقط فرهنگ غربی را فرهنگ اعلاء می دانست که البته این وضعت در زمانه اکنون دیگر تغییر کرده است.
حالا در یک جامعه ای مثل ایران که بستر شکلگیری کلان فرهنگ ها بوده است، به نظرم خیلی نابه خردانه است که آدم فرهنگ خودش را ول بکند، بعد به دنبال یک استایلی مثل «پاپ آرت» آمریکایی برود و بخواهد چنین هنری را در ایران بازتولید بکند ، در حالی که چنین هنری 40 سال پیش کارکردهایش را در آمریکا از دست داده و اصلا نمی تواند با انسان 2016رابطه برقرار کند، ولی متاسفانه می بینیم در ایران به این مسائل توجهی نمی شود، در حالی که سنجش ارزش های هنری، تاریخی و تبارشناسی که بیشتر به فلسفه ارتباط دارد در خوانش نقاشی اموری حیاتی به حساب می آیند.
**چیزی که در کل کارهای های شما جالب است این است که در محتوا با تصویر گری ایرانی و شرقی مواجه ایم ولی در فرم گویی عناصری از هنر نقاشان غربی همچون «مارک شاگال» و «فریدا کالو» نیز الهامبخش شما بوده است، نظرتان در این باره چیست؟
*کاملا درست است. حالا نه اینکه تقلیدی باشد، بلکه روح آسمانی شاید نقطه اشتراک کار من با شاگال باشد. وقتی آثارشاگال را می بینیم نمی توانیم در یک استایل مشخص قرارش بدهیم از خصلت های «کیووزم» گرفته تا «فوویسم» و «جودایکا« استفاده می کند بنا براین او نقاشی مکتب گرا نیست، بلکه شیوه گرا است، و من هم جز نقاشان شیوه گرا هستم.
کارهای شیوه گرا دارای تکثر است و در مواقعی جمع اضداد هم می شود در حالی که به عناصر مادی توجه می کند در همان حال به امور کیهانی نیز می پردازد.ازاین بابت مثال خوبی زدید که از شاگال مصداق آوردید. با این که کارهای من به شاگال شباهتی ندارد ولی از نظر بنیانی نزدیک می شوند. مدتی است که من روی این نقاش، تمرکز کردم چرا که این نقاش هم بر روی شالودهای آئینی، دینی و کیهانی تمرکز داشت. و از این منظر به جهان هستی نگاه میکند.
*منبع: روزنامه همدلی