چندي پيش، دفتر جمعيت نيروي كار و سرشماري مركز آمار ايران نتيجه مطالعهاي را با عنوان «طرح آمارگيري گذران وقت در نقاط شهري» منتشر كرد كه در آن به گذران وقت در جامعه ايراني بالاي ١٥سال پرداخته شده بود. نتايج اين بررسي كه در همين صفحه، چكيده آن ارائه ميشود، كماكان از كمبود اعتماد و تعلق در جامعه ايراني و نيز تبعيضهاي جنسيتي در حوزه تفريح و اشتغال حكايت دارد. با سعيد معيدفر، جامعهشناس، در مورد اين تحقيق و نتايج آن گفتوگو كردهايم.
**در نتايج طرح آمارگيري گذران وقت در نقاط شهري ايران، مشاهده ميشود كه بيشترين زمان اختصاصيافته افراد صرف مراقبتهاي شخصي ميشود. بلافاصله پس از آن استفاده از رسانههاي جمعي بيشترين زمان افراد را در جامعه ايران به خود اختصاص داده است. در جايي كه مواردي مانند تفريح، ورزش، مشاركتهاي اجتماعي، اشتغال، خانهداري و... در اين بررسي ديده شده است، ميزان قابلتوجه زمان اختصاصيافته به رسانههاي جمعي را چگونه ميتوان تحليل كرد؟
به نظر ميرسد جامعه آمارياي كه در اين بررسي مورد توجه قرار گرفته، افراد بالاي ١٥ سال هستند. طبيعي است كه با بهتعويقافتادن زمان مستقلشدن جوانان و اينكه آنها در اين دورههاي سني بيشتر در حال تحصيل هستند به علاوه اينكه اشتغال در وضعيت مطلوبي قرار ندارد و جوانان اكثرا بيكار هستند، طبيعي است كه بيشترين فرصت را براي استراحت و مراقبت شخصي اختصاص ميدهند. البته در اين بررسي رسانههاي جمعي به شكل تفكيكشده وجود ندارد كمااينكه اگر به صورت تفكيكشده به اين دو نگاه كنيم، مشاهدهها ميتواند به اين شكل باشد كه جوانان به دليل عدم اشتغال و داشتن اوقات فراغت زياد، بيشتر درگير اينترنت و فضاي شبكههاي اجتماعي هستند درحاليكه ميانسالان بيشتر از تلويزيون استفاده ميكنند.
**با اين فرض كه در مورد جوانان بالاي ١٥ سال به دليل نبود شغل، زمان فراغت قابلتوجهي وجود دارد، احتمالا يكي از انتظارات ميتواند اين باشد كه اين دسته به فعاليتهاي تفريحي و فرهنگي و ورزشي نيز زمان درخوري اختصاص دهند اما در عمل مشاهده ميشود كه اقبال به رسانههاي جمعي كماكان از فعاليتهاي مورداشاره بيشتر است. اين مورد را چگونه ميتوان تحليل كرد؟
البته من نميتوانم چندان به نتايج اين بررسي ارجاع بدهم زيرا گروههاي سني در آن از هم تفكيك نشده و درعينحال اينترنت و تلويزيون هم توأمان بررسي شده است. در اينجا ترجيح ميدهم به نتايج مطالعات ديگري اشاره كنم كه مدتي پيش در تهران انجام شد؛ در اين مطالعه ميزان مصرف كالاهاي فرهنگي مورد بررسي قرار گرفت. نتايج اين بررسي نشان ميدهد كه اقشار ميانسال و بالاتر گاهي اوقات ممكن است سه تا چهار ساعت در شبانهروز را به تماشاي تلويزيون بپردازند. در مورد جوانان عمده اين وقت به استفاده از اينترنت و كامپيوتر اختصاص دارد.
**نتايج بررسي مركز آمار نشان ميدهد كه بالاي ١٣ ساعت در شبانهروز به مراقبتهاي شخصي اختصاص دارد و درمقابل تنها دودقيقه به فعاليتهاي خيريه و داوطلبانه. اين نتيجه را چگونه تحليل ميكنيد؟
البته بايد به اين نكته توجه داشت كه خواب، غذاخوردن و مواردي مانند حمامكردن نيز ذيل مراقبتهاي شخصي در نظر گرفته شده است و اينگونه نيست كه همه اين ١٣ ساعت كذايي اوقات فراغت باشد. اما در مطالعهاي ديگر ما اين پرسش را مطرح كرديم كه «زمان فراغت خود را به چه كاري اختصاص ميدهيد؟» نتيجه قابلتوجهي كه به دست آمد اين بود كه بسياري از افراد موردمطالعه در پاسخ ميگفتند آنقدر خسته هستند كه زمان فراغت خود را به خوابيدن اختصاص ميدهند. در نتيجه اينگونه نيست كه لزوما افراد براي خود كار خاصي انجام دهند كه براي ديگران آن را انجام نميدهند. اما نكته ديگري كه بايد به آن توجه كرد، در مورد كارهاي خيريه و فعاليتهاي داوطلبانه است. طبيعي است كه در جامعه ما كه انجمنها و نهادهاي مدني و نيز مشاركت اجتماعي بسيار پايين است، ميزان فعاليتهاي داوطلبانه و خيريه در جدول نيز به شكل قابلتوجهي پايين باشد.
اما چرا ميزان فعاليت نهادها و فعاليتهاي جمعي پايين است؟ دليل آن اين است كه اساسا ما در شرايط خاصي هستيم كه فعاليتهاي داوطلبانه و جمعي را برنميتابد. اما در مورد اين جدول بايد بگويم كه فعاليتهاي خيريه و داوطلبانه در آن تجميع شده است كه موجب ميشود نتايج چندان دقيق نباشد. بحث مشاركت مدني و اجتماعي در نهادها و انجمنها همه يكجا در نظر گرفته شده است. درهرحال نتايج اين تحقيق نشان ميدهد كه متأسفانه جامعه ما از اين جهت وضعيت بسيار فقيرانهاي دارد. حقيقتا اگر شما به آنچه در يك كشور توسعهيافته جريان دارد توجه كنيد، ميبينيد كه ميزان مشاركت مدني و فعاليت در امور خيريه چندينبرابر چيزي است كه در جامعه ما ديده ميشود.
**آيا اين نتايج آماري به اين موضوع برميگردد كه در جامعه ايران نهادهاي مدني عملكرد ضعيفي دارند چون سيستم، اين نهادها را برنميتابد؟
تحقيقاتي كه پيش از اين روي سرمايه اجتماعي در جامعه ايراني انجام شده نشان ميدهد كه در جامعه ما بياعتمادي بسيار بالاست. بهخصوص در مورد اعتماد تعميميافته در اين جامعه وضعيت مطلوبي ديده نميشود. اعتماد تعميميافته عبارت است از اعتمادكردن به افرادي كه آنها را نميشناسيم. يكي از موارد قابلتوجه ديگر آن است كه در جامعه ايراني مسئوليت اجتماعي بهشدت پايين است. اين است كه در چنين جامعهاي افراد حس خوبي به يكديگر ندارد و بيشترين توجهشان به خودشان است و در نتيجه نيازها و مسائل خودشان در درجه نخست اهميت قرار دارد.
**شما به اعتماد اجتماعي پايين و سرمايه اجتماعي ضعيف در جامعه ايران اشاره كرديد. آيا اين جامعه هميشه اينگونه بوده است؟
خير؛ حتي همين حس بيگانگي هم هميشگي نيست. شما همين آدمها را ميبينيد كه در موقعيتهاي خاص ديگري بهشدت به هم تعلق پيدا ميكنند.
**شايد اگر از دهه عاشورا و يكي، دو انتخابات صرفنظر كنيم، كمتر بتوان مثالهاي ديگري براي اين حس تعلق اجتماعي كه شما به آن اشاره ميكنيد، يافت. اينطور نيست؟
اگر مقايسهاي ميان جامعه ايران و غرب انجام شود ميتوان بهسادگي مشاهده كرد وابستگي و تعلق به خانواده در جامعه ايراني به نسبت جوامع توسعهيافته بسيار بالاست.
**بنابراين ظاهرا با يك تناقض مواجه هستيم. از يك طرف ميزان وابستگي به خانواده و اعتماد و تعلق خاطر به اين نهاد اجتماعي بالاست و از سوي ديگر، اعتماد و اعتماد توسعهيافته در جامعه بسيار پايين است. اين تناقض را چگونه ميشود توضيح داد؟
تناقض از اين نظر است كه به نظر ميرسد به طور كلي در عرصه جامعه مدرن نتوانستهايم حس تعلق اجتماعي را تعميم بدهيم يا تعلق را از خانواده به جامعه بكشانيم. به عبارتي اگر هم تعلقات و همبستگيهايي ديده ميشود، همچنان در حوزههاي پيشامدرن است؛ يعني در روابط خانوادگي و خويشاوندي و قومي و طايفهاي يا براي مثال در فضاهاي دوستانه؛ اما نتوانستهايم اين را در عرصههاي زندگي مدرن تعميم دهيم؛ براي مثال نتوانستهايم احساس تعلق را به عرصه عمومي بياوريم درصورتيكه در كشورهاي توسعه يافته اين اتفاق افتاده است.
در اينگونه جوامع گاهي اوقات ميشود گفت گرايشهاي صنفي و حزبي و گروهي يا انجمني جايگزين گرايشهاي همبستگي خانوادگي ميشود و نتيجه آن است كه آدمها نميتوانند در جامعه به كساني كه نميشناسند اعتماد كنند؛ يعني چيزي كه به آن اعتماد تعميميافته اطلاق ميشود، وجود ندارد. اما اينكه چرا در كشورهاي توسعهيافته اعتماد توسعهيافته ديده ميشود، به اين برميگردد كه افراد درعينحالي كه ديگران را نميشناسند، با آنها مشاركت دارند. اين در انجمنها و نهادهاي مدني و در خيريهها ديده ميشود؛ بنابراين اين امتيازي است كه اين جوامع توسعهيافته نسبت به جامعه ما دارند.
**مشاهده ميشود جامعه ايراني در فضاهاي مجازي تمايل زيادي به حضور در گروهها و شبكهها دارد. آيا اين عضويت در گروهها ميتواند از فضاي مجازي به واقعي برسد و در واقع شكل واقعي به خود بگيرد؟
شايد يكي از دلايل تعلق جوانان به فضاهاي مجازي و شبكههاي اجتماعي، فقدان تعاملات اجتماعي در بيرون و محيط واقعي باشد. اين ميتواند از يك نظر اتفاق مثبتي باشد، منتها مثبتبودن آن مستلزم اين است كه فرصتها براي تبديل ارتباطهاي مجازي به واقعي شناخته و براي وقوع آنها اجازه داده شود، اما در واقعيت اگر افرادي بخواهند در جايي پاتوقي داشته باشند و در عرصه عمومي ارتباطات بيشتري داشته باشند، اين امكان وجود ندارد. در واقع به دليل حساسيتهايي كه در جامعه ما وجود دارد، امكان اين اتفاق كم است.
در جامعه ما همانطور كه بارها گفتهام در فرصتهايي مانند عاشورا افراد پاتوقهايي در تكيهها و جاهاي ديگر پيدا ميكنند و به اين وسيله پيوند برقرار ميكنند. در نهايت اين يك واقعيت است كه انسانها نياز به روابط رودررو دارند. كه از طريق آن ميتوانند تعلقات عاطفي خود را به هم انتقال دهند. بايد توجه كرد حس را در فضاي مجازي نميشود انتقال داد و نياز به ارتباطات رودررو وجود دارد. در كشورهاي توسعهيافته اين امكان فراوان است و در هر پاتوقي و هر فرصتي و در انجمنها و خيريهها و حزب و صنف ميشود آن را به فعل درآورد؛ بنابراين اينكه افراد در جامعه ايران به فضاي مجازي منحصر شدهاند همين محدوديت در فضاي واقعي است و اين است كه ارتباط با رسانه بسيار بالاست.
**در گفتههاي شما هم به خيريهها و هم به فضاي مجازي اشاره شد. گفتيد به دليل نبود اعتماد تعميميافته و نيز نبود نهادهاي مدني، كمتر امكان رسيدگي به فعاليتهاي خيرخواهانه براي افراد وجود دارد. درهمينحال ميبينيم در فضاهاي مجازي فعاليتهاي خيرخواهانه با اقبال خوبي مواجهاند؛ براي مثال هزينه بيمارستان افراد نيازمند يا حتي هزينه درمان حيوانات آسيبديده در شبكههاي اجتماعي بهسرعت تأمين ميشود. آيا اين به آن معناست كه اعتماد تعميميافته در شبكههاي اجتماعي وجود دارد و در فضاي واقعي نيست؟
براساس اين پرسش شما، بايد اين سؤال را مطرح كرد كه آيا فعاليتهاي خيرخواهانه در فضاي مجازي در اين تحقيق لحاظ شده است يا خير. بههرحال واقعيت اين است كه كمكهاي خيريهاي الزاما اين نيست كه به مؤسسهاي پول بدهيد يا جهيزيه براي نيازمندي فراهم كنيد، شايد همين فعاليت خيريهاي را كه در شبكههاي اجتماعي انجام ميشود بتوان زيرمجموعه فعاليتهاي خيريه به حساب آورد.
**اگر به نتايج طرح آمارگيري گذران وقت اشاره كنيم، درباره زنان و مردان شاغل اين نتايج ميتوان ديد سهم مردان از فضاي كار بيش از دوونيم ساعت در روز است و براي زنان اين فرصت فقط حدود نيمساعت است. با توجه به تعداد فارغالتحصيلان زن دانشگاهها، اين تفاوت در ميزان زمان كار را در دو جنس چگونه ميتوان تحليل كرد؟
در جامعه ما عملا تمايز جنسيتي و تفكيك جنسيتي در حوزه مشاغل هم معنا يافته است و اين قابلتأمل است. پيشتر ديدهايم كه در آگهيهاي شغلي اين بحث وجود داشت كه خيلي سريع افشا و به آن عكسالعمل نشان داده شد و البته شكل پنهان اين است كه بدون اينكه بيان شود، نهايتا از جنس خاصي براي ورود به بازار كار استفاده ميشود. قطعا اين نگاه به زنان در برنامهريزي ما نگاهي است كه آنها را بيشتر بهعنوان نفقهبگيران در نظر ميگيرند و چون كساني كه نفقه ميدهند بايد شاغل باشند، اين در ترجيحات استخدامها و مسائل مشابه لحاظ ميشود. بنابراين طبيعي است كه چنين نتيجهاي به دست آيد. اما اين به آن معنا نيست كه زنان طالب مشاركت در مشاغل نيستند. اساسا فرصتهاي شغلي براي آنها بهشدت محدودتر از مردان است.
**در نتايج طرح سنجش آماري گذران وقت جامعه شهري ايران، ميتوان ديد كه مجموع زمان كار بيرون و داخل خانه زنان و مردان به طور تقريبي مشابه است. تفاوت در آنجاست كه زنان كار خانه ميكنند و مردان كار بيرون. درعينحال، زماني كه براي فعاليتهاي تفريحي، ورزشي و فرهنگي اختصاص يافته است، بهوضوح در گروه مردان بيش از گروه زنان است. اين را چطور ميشود تحليل كرد؟
احتمالا باز هم با توجه به اينكه در فرصتهاي فراغتي از فضاهاي تفريحي تا باشگاههاي ورزشي و مراكز ورزشي، هنري و... نگاه جنسيتي در درجه نخست اهميت قرار دارد، مردان بهراحتي ميتوانند فعاليتهاي فراغتي در فضاهاي تعيينشده يا در موقعيتهاي خاصي داشته باشند درحاليكه زنان محدودترند. بنابراين به نظر ميرسد بيشتر فعاليتهاي تفريحي زنان پاي رسانه و تلويزيون باشد. چرا؟ چون محدوديت براي آنها ندارد. به علاوه فعاليتهاي خيريهاي به جاي تفريح و ورزش در ميان زنان بيشتر ديده ميشود؛ چون در اين حوزه محدوديت ندارند.
**در آمارگيري گذران وقت به تفكيك ميزان تحصيلات افراد، به نظر ميرسد در افرادي كه مدرك دكترا يا فوقليسانس دارند، ميزان مطالعه و آموختن بيشتر از افرادي است كه ليسانس يا مدرك پايينتري دارند؛ درحاليكه لازم است عكس اين باشد. اين تناقض را چگونه تحليل ميكنيد؟
تا يكزماني در عمل وقتي فعاليتهاي آموزشي جنبه تكليفي پيدا كند، مسئله ممكن است در خودآگاهي فرد قرار نگيرد؛ يعني در درجه اول اهميت نباشد و فرد به ضرورت مشغول چنين كاري باشد. در دوره تحصيلات تكميلي، كمكم مسئله مطالعه نه به عنوان يك الزام بلكه به عنوان يك سبك زندگي و كاري كه داوطلبانه و موردعلاقه است، صورت ميگيرد. در نظام آموزشي ما كه باز دچار اشكالات جدي است، هميشه بحث تحصيل، امري الزامآور و اجباري است. بنابراين معمولا ما در دانشجويان كارشناسي ميبينيم كه تا حدي مسئله را تكليفي ميبينند و بنابراين مطالعه شب امتحاني در ميان آنها اهميت دارد. يعني دانشجو در كلاسها شركت ميكند اما اين به آن معنا نيست كه در طول ترم مطالعه ميكند. اين در حالي است كه در مقاطع بالاتر كمكم متوجه ميشود مسئله مطالعه و آموزش بايد تبديل به يك نوع كار داوطلبانه و موردعلاقه شود.