سرنوشت جنبش جنگل میرزاکوچکخان هم از این قاعده مستثنا نیست. با آنکه میرزا از ابتدا اندیشه و گفتمان ترکیبی نداشت، در وضعیتی التقاطی گرفتار آمده بود.
او روحانی مبارز و روشنفکری بود که همه آمالاش نجات ایران از دست دول روس و انگلیس و برقراری عدالت بود. میرزا بارها و بارها شجاعانه با روسها جنگید و آنها را شکست داد تا به محبوبیتی رشکبرانگیز دست یافت. میرزا چریکی دیندار بود که در جنگل سنگر گرفته بود.
همدورهاش حیدرخان عمواوغلی، چریکی کمونیست بود که در تبریز و خلخال میجنگید. با ستارخان و باقرخان همراه بود، اما در خفا رقابتی بین آنها وجود داشت و از آنجا که سنخیتی با یکدیگر نداشتند، فقط مبارزه با استبداد آنها را کنار هم نگه میداشت.
این دو چریک که بهناچار در وضعیتی تاریخی با هم ائتلاف کردند، سرنوشتی تراژیک داشتند. حیدرخان عمواوغلی حین مذاکره بر سر اختلافاتی که با میرزا داشت، به دست یاران او کشته شد و یاران ایدئولوژیک حیدرخان، بلشویکهای تازهبهقدرترسیدهای بودند که به میرزا پشت کردند تا اندکی بعدتر، رضاخان شکستش بدهد. این شد که میرزا دستآخر به جنگل زد تا در سرما و یخبندان جان بدهد. میرزا، چریک «محنتزده»ای بود که موضوع را درست انتخاب کرده بود، اما مفهوم برگزیدهاش نادرست بود و حیدرخان، چریک «نکبتزده»ای بود که موضوعی نابجا را مبنای مبارزه کرده بود، با اینهمه درک درستی از مفهوم سیاست داشت. سرنوشت این دو چریک مبارز، مشابه سرنوشت بسیاری از روشنفکران و فعالان ایران است.
میرزا بهدرستی از نوع مبارزه و مشی چریکی خود آگاه بود.او میدانست که چریکی انقلابی است و در مبارزاتش خود را با بلشویکهای برآمده از انقلاب اکتبر روسیه، همداستان میدید. آنچه آنها را به هم نزدیک میکرد، واژه انقلاب و انقلابی بود. بلشویکها از بند جور و ستم تزاریسم رسته بودند و میرزا نیز در تلاش بود که مردم خود را از سلطه بیگانگانی برهاند که خاک کشورش را اشغال کرده بودند.
این موضوعی بود که میرزا بهدرستی سرلوحه کار خود قرار داده بود. به همین دلیل با ارتش دولت انقلابی شوروی همپیمان شد تا انگلیسها را از خاک ایران بیرون کند. اما اشکال کار در مفهوم مبارزه بود. مبارزهای که میرزا پیش گرفته بود، رمانتیسمی انقلابی را چاشنی سیاستی رهاییبخش میکرد. از اینرو میرزا دشمنانی را که به اسارت میگرفت، مسیحوار موعظه میکرد و آزادشان میساخت. و این درست در تضاد با جایگاه انقلابی- ایدئولوژیکی میرزا بود که برحسب آن باید هر مانعی را از سر راه برداشت. میرزا، چریک محنتزدهای بود که مفهوم درستی را انتخاب نکرد و با کسانی همپیمان شد که با ایدئولوژی منسجم و سامانمند خود، در سختترین شرایط در کشورشان به پیروزی بزرگ نائل آمده بودند. اگر میرزا لحظهای درنگ کرده بود تا مشی خود را با لنین مقایسه کند، درمییافت که چگونه «موضوع و مفهوم» عمیقا در شیوه سیاستورزی لنین درهم تنیده شده و از او شخصیتی خاص در بزنگاه تاریخی مناسب ساخته است.
نقطه مقابل میرزا، حیدرخان عمواوغلی است. چریکی کمونیست که مفهوم سیاست را بهدرستی تشخیص میداد و بهدرستی با بلشویکهای انقلابی همداستان شده بود. اما دلیل سرنوشت ناگوارش این بود که موضوع را بهاشتباه انتخاب کرده بود و همین اشتباه در انتخاب موضوع، یعنی زمینه و زمانه ایران موجب شد که با وجود مبارزات چشمگیرش در تبریز و سلماس و خلخال، و با وجود از خودگذشتگیهای بسیار نتوانست حتی به جایگاه فردی نظیر ستارخان دست یابد. ستارخان، آگاهانه از او دوری میجست و همچون زیردستی با او برخورد میکرد. اگرچه بهوضوح پیداست که حیدرخان عمواوغلی از لحاظ درایت و رفتار سیاستورزانه بسی فراتر از ستارخان بود. حیدرخان تحصیلکرده فرنگ و مهندس برق، زمانی پایش به ایران باز شد که میخواستند به مشهد برق برسانند و به فردی متخصص و مسلمان نیاز داشتند. چنین بود که حیدرخان وارد مبارزات سیاسی ایران شد.
اگرچه برخی رویدادهای تاریخی تصادفا به وقوع میپیوندد و در صورت ظاهری آن حقیقتی وجود ندارد، در ذهن بازیگوش آدمی خارخاری هست که او را وامیدارد تا بعضی وقایع را با هم مرتبط بداند. حیدرخان بارها در نبردهای منطقه تبریز جانش را به خطر انداخته بود و حتی یک بار گلولهای به پهلویش اصابت کرده بود. اما به دست کسانی کشته شد که در یک چیز با او اشتراک داشتند: مبارزه. میرزا هم در سکوت و انفعال کسانی به قتلگاه رفت که در آغاز او را انقلابی و قهرمان بزرگ خود میدانستند. زمانی استالین با لحنی گلایهآمیز به لنین میگوید که تئودور روتشتاین-اولین وزیر مختار شوروی در ایران- چوب لای چرخش گذاشته و باعث شکست الحاق شمال ایران به شوروی شده است. در جلسهای دیگر بعد از کشتهشدن میرزا، باز استالین روتشتاین را سرزنش میکند.
لنین اینبار میگوید: «توبیخ جدی رفیق روتشتاین بهخاطر کشتهشدن کوچکخان.» یک عضو دفتر سیاسی اعتراض میکند که: «نه! رضاخان، کوچکخان را کشت!» لنین میگوید: «توبیخ جدی رضاخان برای کشتن کوچکخان!» استالین میگوید: «نمیتوانیم رضاخان را توبیخ کنیم، او تبعه روسیه نیست.» لنین میخندد و موضوع لوث میشود.
وجه تراژیک زندگی میرزا کوچکخان زمانی وضوح بیشتری پیدا میکند که او قبل از پناهبردن به جنگل، نامهای خطاب به لنین مینویسد، نامهای که بیجواب میماند: «قرارداد ما با نمایندگان روسیه این بود که مسلک اشتراکی بین اهالی پروپاگاند نشود. ولی رفیق ابوکف، که خود را گاهی نماینده روسیه و زمانی نماینده کمیته عدالت معرفی میکند، با چند تن از اشتراکیون ایرانی که از روسیه آمدهاند و از اخلاق و عادات ملت ایران بیاطلاعاند، به وسیله میتینگ و نشر اعلامیه در کارهای داخلی حکومت مداخله و آن را از اعتبار ساقط و زیر پایش را خالی میکنند و بدین طریق عملا قوای نظامی انگلیس را تقویت میکنند. حتی من و رفقایم را آلت دست سرمایهداران معرفی و کار انقلاب را به تخریب کشاندهاند. ما نمیتوانیم افتخارات انقلابی خود را که طی ١٤ سال کوشش و فداکاری به دست آوردهایم، یکباره محو کنیم و به حقوق ملت ایران خیانت ورزیم. من اکنون رشت را ترک کرده به پناهگاه سابقم -جنگل- رفتهام و در آنجا به انتظار جواب موافق نسبت به نظریات خود خواهم نشست». لنین جوابی به این نامه نداده است. جوابی هم نمیتوانست بدهد. لنین و ابوکف با مفهوم ایدئولوژی بلشویکی خود، و مهمتر از همه به قصد حفظ منافع کشور خود به جنبش جنگل مینگریستند و در آن لحظه جنبش جنگل به پایان کار خود رسیده بود و مطابق با روش لنینیستی، وقت آن بود تا «حزب پیشرو» جای نیروهای پراکنده را پر کند. تازه همه اینها منوط به موفقیتهای احتمالی بود و مشروط به آن بود که به مثلث روسیه، انگلیس، رضاخان لطمهای وارد نمیآمد. در این دوران پرفرازونشیب همه رهبران جنبش جنگل به سرنوشتهای غمانگیزی دچار شدند و جان باختند که از این میان سرنوشت «احسانالله خان»، رهبر کمونیست و رادیکال جنگل از دیگران تلختر و غمانگیزتر بود.
روزنامه شرق