بانكداري ايراني - عصرایران دریادداشتی آورده است یلدا با شکوهتر برگزار میشود. چون قدر همدیگر را بیشتر میدانیم و با تمام وجود درک میکنیم که ممکن بود به یلدای 96 نرسیم و حالا رسیدهایم. خدا کند زلزله به هیچ یک از یلداهای ما نرسد..
مهرداد خدیر در این یادداشت آورده است: تهران درشامگاه چهارشنبه 29 آذر 1396 خورشیدی لرزید. مردم سراسیمه به خیابان ها ریختند و غالبا تا پاسی از نیمه شب بیرون ماندند.
بزرگای زلزله 5.2 ریشتر بود و اگر بیشتربود می توانست تلی از ویرانی و انبوهی از قربانیان بر جای گذارد و خوش بختانه به خیر گذاشت و دو مورد تلفات گزارش شده هم ناشی از شوک بوده است.
واکنش خانم مجری شبکه دوم سیما هم که حین گفت و گو ناگهان متوجه زمین لرزه شد و خود را کنترل و بینندگان را به آرامش دعوت کرد و سپس آیه مشهور قرآن را خواند نیز فوق العاده بود. چرا که در این لحظه خاص و در مواجهه با رخدادی که به قدر ذره ای هم انتظار وقوع آن را نداری چنین واکنشی از هر کسی برنمی آید.
تهران و دو سه شهر دیگر لرزیدند و خدا کند این همان زلزله ای بوده باشد که سال ها زلزله شناسانی چون دکتر بهرام عکاشه هشدار می دهند که در راه است یا می گفتند هر 150 سال در تهران زمین لرزه ای می آید و مدت هاست که از موعد آن گذشته است.
بهانه این گفتار اما دیگر است. واکنش مردم به زلزله و ترک خانه ولو با احتمال اندک زمین لرزه ای مجدد نشان می دهد اصل زندگی از هر امر دیگری بالاتر است.
اگزیستانسیالیست ها بر «هستن» و نه چگونه بودن یا چه اندیشه ای داشتن تأکید می کنند. همین که «هستیم» و نفس می کشیم در وهله اول اهمیت قرار دارد. به عبارت دیگر هستن ما از داشتن های ما بسا مهم تر است و ما غرق در زندگی روزمره گاه یادمان می رود که زنده ایم و نفس می کشیم و در اندیشه نداشته ها و آرزوهای دست نایافته هستیم.
آرتور شوپنهاور می گوید: زندگی آونگی میان رنج و ملال است. رنج نداشتن ها و نرسیدن ها و وقتی داری و می رسی دچار ملال و کسالت می شوی و زندگی چون پاندول یا آونگی میان این دوست. بین رنج و ملال.
این را شوپنهاور می گوید. زندگی اما به خودی خود هم واجد ارزش است. فارغ از داشتن و نداشتن و رسیدن یا نرسیدن. به اعتبار همان نفسی که به تعبیر سعدی چون فرو می رود مُمدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات.
همین لحظه که من می نویسم و دقیقه ای بعد تر که شما می خوانید و هر دو در قد حیاتیم هنوزکسانی در این شهر یا کشور یا کل دنیا به هر دلیل چشم از جهان فرو بستند و رفتند و ما به این خاطر که هستیم و هنوز در زمره باشندگان از آن رفتگان، خوش بخت تریم چون خوش بختی برای زندگان معنی دارد نه مردگان.
چه بسا هر یک از ما ساعتی قبل از زلزله به خاطر ناملایمات اقتصادی یا اجتماعی یا خانوادگی یا هر دلیل شخصی یا عمومی از زندگی می نالیدیم اما در ساعت 11و 27 دقیقه چهارشنبه 29 آذر 96 خورشیدی دیگر به هیچ یک از اینها فکر نکردیم و تنها خدای را سپاس گفتیم که زنده ایم و برای خودمان و کسانی که دوست شان می داریم اتفاقی نیفتاد.
چشمان مان را ببندیم و یک آن تصور کنیم نه 5 ریشتر که هفت ریشتر بود. چه بر سر این شهر بی در و پیکر می آمد؟ در کسری از ثانیه چه اتفاقی می افتاد؟
این اتفاق البته هر لحظه ممکن است رخ دهد اما موضوع این گفتار نیست. قدر زیستن مان را قدر هستن مان را بدانیم. آدمی گاه آن قدر دارد که نمی داند که دارد! گاه قدر هوا را از شدت هوا نمی دانی. هستن و زیستن نیز چنین است.
در کتاب « بر بام بلند هم چراغی» که گفت و گوی بلند و پر نکته ای با آیدا – همسر احمد شاملو- است یک خاطره از همه تکان دهنده تر است.
یک پای شاعر را به خاطر بیماری از زانو قطع می کنند و آیدا برای تجدید روحیه بیرون می رود و در راهرو قدم می زده است. وقتی باز می گردد شاملو را افتاده بر زمین و غرق خون می بیند. پرستاران و کارکنان را صدا می زنند و وقتی دوباره به تخت منتقل می شود می پرسند چه اتفاقی افتاده پاسخ می دهد: خسته شده بودم. لبه تخت نشستم و خواستم پایین بیایم. پا را گذاشتم و یادم رفته بود آن پا را دیگر ندارم و تعادلم را ازدست دادم. با مفهوم پا انگار دوباره آشنا شده بودم. همان پایی که 70 سال بر آن ایستاده بوده است.
اصل «هستن» است. همین که هستیم. همین که نفس می کشیم. همین که زنده ایم. همین که زندگی می کنیم. زمین لرزه تهران یادآوری این نکته بود. باقی همه فرع است.
اصل، زندگی است و باقی همه فرع است. این مسابقه ها، این مقایسه ها، این نالیدن از نداشته ها و این بالیدن به داشته ها همه وقتی معنی دارند که باشی و زنده باشی.
سهراب سپهری می گوید:
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
دیده ام سهره بهتر می خواند
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
گاه در بستر بیماری من
حجم گل چند برابر شده است
و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس ...
می دانم که در تلواسه (اضطراب) زمین لرزه ای مهیب تر خوانندگانی و کاربرانی حوصله این جور مطالب را ندارند و نگاه شاعرانه را بر نمی تابند اما نویسنده این سطور هم شاعر نیست و آن قدر از تاریخ و سیاست نوشته که نگاهی واقع گرایانه دارد و با همین نگاه تکاپوی مردمانی که خود را به قضا و قدر نسپردند و نیمه شب بیرون زدند یا راه سفر در پیش گرفتند معنی دار بود.
شک ندارم که یلدا با شکوه تر برگزار می شود. چون قدر همدیگر را بیشتر می دانیم و با تمام وجود درک می کنیم که ممکن بود به یلدای 96 نرسیم و حالا رسیده ایم. خدا کند زلزله به هیچ یک از یلداهای ما نرسد...
عصرایران/30آذر96