بانكداري ايراني - روزنامه آسمان آبی در گفت وگویی با احمد موثقی استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، نوشت: نخبگان سیاسی لزوما به کسانی که در مصادر امور قرار گرفته و مقامات سیاسی را در اختیار دارند، اطلاق نمیشود، بلکه فراتر از آن کسانی را شامل میشود که نفوذ داشته، تاثیرگذارند و در تصمیمگیریهای کلان مشارکت دارند.
در ادامه این گفت وگو آمده است: موج گذار به دموکراسی در ربع قرن اخیر احتمالا مهمترین پدیدهای است که سراسر جهان را دربرگرفته و قرن بیستویکم، قرن گذار قطعی جهان به دموکراسی و ظهور دموکراسی جهانی به حساب میآید.
برخی دیدگاهها بیانگر این است که در کشورهایی که رشد اقتصادی و درآمد سرانه ملی بالا نیست، همچنین فرهنگ سیاسی مشارکتپذیر، احزاب و گروههای سیاسی کارا و سازمانیافته و دارای برنامه در آنها وجود ندارد و هنوز به باورها و ارزشهایی مشترکی که توجیهکننده ارزشهای دموکراتیک باشند دست نیافتهاند، تحکیم دموکراسی دستکم بسیار دشوار است، اما حتی در این جوامع نیز نخبگان میتوانند حلقههای واسط برای گام برداشتن بهسوی دموکراسی باشند؛ زیرا ارزشهای دموکراتیک وقتی قوت میگیرند که نخبگان تحصیلکرده بتوانند گفتمان متناسب با قانوناساسی و دموکراسی را ایجاد کنند.
برای بررسی نقش نخبگان در تحقق دموکراسی با احمد موثقی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، گفتوگویی کردهایم که متن کامل آن را در ادامه میخوانید:
**نخبگان سیاسی را در علوم سیاسی چگونه صورتبندی میکنند؟
نخبگان سیاسی لزوما به کسانی که در مصادر امور قرار گرفته و مقامات سیاسی را در اختیار دارند، اطلاق نمیشود، بلکه فراتر از آن کسانی را شامل میشود که نفوذ داشته، تاثیرگذارند و در تصمیمگیریهای کلان مشارکت دارند. بر همین اساس، نظریههایی در ارتباط با گردش نخبگان وجود دارد که نخبگان و تودهها را از یکدیگر تفکیک کرده و مدعی هستند این تقسیمبندی در طول تاریخ، همواره وجود داشته و همیشه گروه اقلیتی بر اکثریت حاکم بودهاند؛ زیرا آنها سازمانیافته هستند، اما اکثریت این ویژگی را ندارند.
برخی دیگر، انواع نخبگان را با توجه به کشورهایی که در آنها تفاوت نخبگان و پیوند آنها مطرح است، به نخبگان اقتصادی، نخبگان سیاسی، نخبگان علمی و... تقسیمبندی میکنند. در نظریه «گردش نخبگان» نیز پارتو و موسکا، مردم را به چهار گروه تقسیم میکنند؛ یک گروه که صلاحیت دارند و حاکم هستند و در مقابل، گروههایی که صلاحیت ندارند و حاکم هم نیستند؛ یعنی توده مردم. دسته دیگر، گروههایی که حاکم هستند، ولی صلاحیت ندارند و چهارم، دستهای که صلاحیت دارند، اما حاکم نیستند.
نظریه «گردش نخبگان» میگوید باید سازوکارهایی نهادینه باشد و رقابتهای سیاسی بهگونهای باشد که افراد با روشهای مسالمتآمیز مثل رقابت و انتخابات جابهجا شوند و جای آنها را نخبگانی بگیرند که صلاحیت دارند، اما در حاکمیت نیستند. در واقع، هرچه در هدایت و تغییرات جامعه، دست نخبگان فکری و سیاسی در پیوند با یکدیگر باشد، تغییرات سیاسی، به شکلی کمهزینهتر و با دستاورد بیشتر انجام و توسعه سیاسی و نظام سیاسی قوی و باثبات، محققتر میشود؛ زیرا ما برای قویبودن نظام سیاسی به تولید قدرت نیاز داریم.
در واقع، علم سیاست به یک معنا علم تولید قدرت است. این تولید قدرت نیز با فعالیت تشکلها و احزاب ممکن میشود. در این تعریف از علم سیاست، در کنار علم تولید قدرت، توزیع قدرت که در اینجا بحث عدالت و دموکراسی در بعد سیاسی است و کاربرد صحیح قدرت نیز مطرح میشود. به این ترتیب، نخبگان نقش مهمی در تحقق و تحکیم دموکراسی دارند و باید سازوکارهایی پیشبینی شود که رقابت از جانب نخبگان و مشارکت از سوی مردم شکل بگیرد.
**طبق نظریهها، دموکراتیزاسیون و گذار به دموکراسی یا از بالا -از طریق نخبگان- اتفاق میافتد یا از پایین. از آنجا که بحث ما بر نقش نخبگان متمرکز است، بفرمایید مزیتهای دموکراتیزاسیون از بالا چیست؟
البته دموکراتیزاسیون از بیرون را هم باید به این تقسیمبندی اضافه کنید؛ به این معنا که قدرت اشغالگری از خارج ورود کرده و تخم دموکراسی را در کشوری بکارد، مثل تجربه ژاپن در جنگ جهانی دوم. از پایین نیز حالت انقلاب را پیدا میکند، اما از بالا بسیار مطرح است و گفته میشود اگر عناصر عقلانی و میانهرو نخبگان حاکم و گروههای مخالف، بتوانند با یکدیگر توافق کرده و بهسمت ائتلاف و اجماع بروند، میتوان گذار به دموکراسی را بهصورت مسالمتآمیز، تدریجی و کمهزینه داشت و به نظر میرسد این بهترین راه برای تحکیم دموکراسی باشد که نخبگان حاکم با توجه به لزوم حفظ خود و نظام سیاسی و با توجه به فشارهایی که از پایین وجود دارد، به این ضرورت برسند که نظام سیاسی باید هر چه بیشتر باز و دموکراتیک شود.
از سوی دیگر، نخبگان اپوزیسیون نیز باید با توجه به هزینههای زیاد و پیامدهای پیشبینیناپذیری که تحولات خشونتبار و انقلابی دارد به این ضرورت برسند و با نخبگان میانهروی حاکم برای این گذار توافق کنند.
**در تحکیم دمـــوکــراســی، پویــشهای اجتماعی کجا ایستادهاند و نسبت به هیئت حاکمه و نخبگان سیاسی چه جایگاهی دارند؟
در حال حاضر و در عصر جهانیشدن که جریان آزاد اطلاعات و ارتباطات از شاخصههای آن است، پویشهای اجتماعی بیشتر شکل میگیرند. در واقع، شبکههای اجتماعی و رسانههای الکترونیکی و مجازی بهصورت افقی در اطلاعرسانی و انتقال آگاهی نقش دارند و انتظارات و مطالباتی را ایجاب میکنند و بعد، بحث از تغییرات اجتماعی و اقشار اجتماعی مطرح میشود.
در واقع، اگر تصمیمگیران جامعه از جامعه جلوتر باشند و تغییرات را هدایت کنند، گذار کمهزینهتر و موفقتر اتفاق میافتد. در بحثهای مربوط به نوسازی این نکته پذیرفته شده که گریزی از تغییرات نیست، اما دو حالت افراط و تفریط در آن وجود دارد؛ یک حالت این است که اساسا جلوی تغییرات گرفته شود که این اقدام، نظام سیاسی را به تصلب کشانده و اعتراضها را زیرزمینی، غیرقانونی، تخریبی و پرهزینه میکند و در مقابل، رهاکردن تغییرات است، اما بیدلیل تسلیم تغییرات شدن نیز ممکن نیست.
اینجاست که بحث مدیریت تغییرات مطرح میشود که در مباحث نوسازی، روح مقوله نوسازی و اصلاحات به شمار میرود؛ بنابراین، تغییرات گریزناپذیر است و افکار جدید، اقشار جدید و منافع، خواستهها، نظرات و نیازهای این اقشار جدید از طریق نخبگان به نظام سیاسی منعکس میشود. نظام سیاسی نیز باید امکان صدارسانی را فراهم کند و اجازه دهد این صداها از طریق نهادسازی و فعالیت احزاب و رسانهها نمایندگان متناسب با خود را پیدا کنند تا پویایی اجتماعی حفظ شود.
در واقع، نظام سیاسی زمانی توسعهیافته است که باز و پذیرا باشد و هرچه بیشتر ظرفیت خود را برای پاسخگویی به نیازها، مسائل و مشکلات جامعه بالا ببرد؛ بنابراین باید پویش اجتماعی را درونی کرده و بهصورت قانونی و مسالمتآمیز در راستای منافع و اهداف ملی هدایت کند و هرچه بیشتر دربرگیرنده باشد که خود این، یکی از معیارهای دموکراتیک و مشروعبودن نظامهای سیاسی است.
**نخبگان در این میان چگونه میتوانند نقشی ایفا کنند؟ به عبارتی، چگونه میتوانند پویشهای اجتماعی را انسجام بخشیده و به سمتی هدایت کنند که فضای جامعه سیاسی-اجتماعی شود و کماکان استمرار یابد تا خود نیز بتوانند در این فضا هرچه قویتر عمل کنند؟
در کشورهای جهان سوم هم در گذار سیاسی بهسمت دموکراسی و هم در گذار اقتصادی-اجتماعی بهسمت توسعه، نقش نخبگان بسیار کلیدی و تعیینکننده است، اما در جوامعی که این گذار را طی کرده و به یک وضعیت باثبات و نهادینه رسیدهاند، این نقش کمرنگتر میشود.
از بعد اقتصادی، من در مقالهای که اخیرا در یکی از نشریات دانشگاه تهران منتشر شد، تعبیر «گذار توسعهای» را به کار بردهام؛ به این معنا که در بعد اقتصادی، کشورهای توسعهنیافته فراتر از رشد اقتصادی، به طیکردن یک گذار توسعهای نیاز دارند؛ بنابراین، نخبگان باید بتوانند نیازها و منافع را با اهداف کلان انطباق دهند و این تغییرات را هدایت کنند.
در این میان نیز با دو گروه نخبگان فکری و سیاسی و نخبگان ابزاری مواجه هستیم که اگر این دو گروه یعنی نخبگان فکری و روشنفکران با نخبگان سیاسی یا به تعبیر دیگر، اگر دانشگاه و دولت بهجای رویارویی، بتوانند همدوش یکدیگر عمل کنند و همپذیری داشته باشند، خواهند توانست تغییرات را بسیار کمهزینهتر پیش ببرند.
*منبع: روزنامه آسمان آبی؛ 1396،9،12