بانكداري ايراني - روزنامه ایران در گزارش میدانی از مناطق زلزلهزده کرمانشاه نوشت: خانههای سرپل ذهاب یکی در میان فروریخته و بازماندهها انگار سر مزار نشسته باشند، کنار آوار نشسته و شیون میکنند.
در ادامه این گزارش می خوانیم: صدای آژیر آمبولانسها و خودروهای امدادی و صدای بولدوزرها از هر طرف شهر به گوش میرسد. بمیها دیماه را فراموش نمیکنند و حالا آبان نیز برای همیشه در ذهن اهالی سرپل ذهاب، ثلاث باباجانی، قصر شیرین و ازگله ثبت خواهد شد. بلبشویی در شهر به راه افتاده، خیلیها وسط بلوار نشسته و منتظر کمک هستند. ستوان ارتش از خانهای که نیمی از آن فرو ریخته لحاف و تشک و پتو بیرون میآورد و به خانوادهای که در سرما شب را صبح کردهاند، میدهد.
سربازها لابهلای آوارها را میگردند. زلزله آنقدر سریع و با قدرت اتفاق افتاده که خیلی از اهالی سرپل ذهاب فرصت فرار از خانه را نیافتهاند. سرجوخه به سربازان میگوید: «اینجا را بکنید، پایش از زیر آجرها بیرون زده.» سربازان با بیل آوار را کنار میزنند و پیکر بیجان دختربچهای را بیرون میکشند. خبر را معلوم نیست چه کسی به مادرش داده، او خودش را میاندازد روی دخترش و شیون سر میدهد. اسم دخترک آوین است.
لودرها و بولدوزرها به خیابان دیگری میروند؛ شاید کسی زنده باشد. نیروهای کمکی کمی دیر رسیدهاند و خود مردم بعد از زلزله دست به کار شدهاند و خیلیها را زنده از زیر آوار بیرون کشیدهاند. محمد رحیمی 35 ساله از نبود امکانات گلایه میکند و میگوید: «دیشب ارتش زودتر از همه خودش را اینجا رساند. خدا پدرشان را بیامرزد که آمدند و کمک کردند و خیلیها را زنده بیرون آوردند اما تا الان که 10 صبح است، امکانات و وسایل کافی برای تجسس نرسیده و باید زودتر از اینها لودر و بولدوزر میرسید.» شاهین جوان 25 سالهای است که زمان زلزله در حال پارک ماشینش بوده، میگوید: «زلزله به حدی سریع و باقدرت بود که به زور خودم را به خانه رساندم و دست زن و بچهام را گرفتم و بیرون آمدیم. 2 دقیقه نشد که خیلی از خانهها فروریخت و همه جا در تاریکی مطلق فرورفت. هوا به رنگ قرمز درآمده بود و همه جا پر از خاک بود. انگار از آسمان توی شهر خاک میپاشیدند. صحنههای تلخی دیدم که نمیتوانم برایتان توضیح بدهم.»
وی در ادامه میافزاید: «آب و برق قطع شده و یک جرعه آب نیست که گلویمان را تازه کنیم. خدا کند نیروهای کمکی زودتر برسند تا کمی وضعیتمان بهتر شود.»
کربلایی یونس که در خیابان اصلی شهر مسافرخانهای به نام «راه کربلا» داشته، دستمان را میگیرد و میبرد به مسافرخانهاش، تابلوی مسافرخانه کج شده و معلق بین آسمان و زمین مانده است. راهپله فروریخته. ناخواسته صحنههای زلزله بم مقابل چشمانم میآید. این مرد 60 ساله که لباسهایش پر است از لکههای خون، میگوید: «دیشب سه نفر سرباز را خودم از لای این آوارها نجات دادم. پای یکیشان قطع شده بود، آنقدر از او خون رفته بود که اولش فکر کردم از دنیا رفته ولی وقتی بیرونش آوردم، نفس میکشید و فهمیدم که فقط بیهوش شده. ای کاش دیشب اینجا بودید و خودتان میدیدید که چه قیامتی به پا شده بود؛ یکسری فرار میکردند، یکسری ضجه میزدند و عدهای هم میان آوارها دنبال عزیزانشان میگشتند. در روزنامهتان بنویسید هرچه زودتر به ما کمک کنند، هوای اینجا شبها خیلی سرد است. زن و بچهمان با این وضعیت تاب نمیآورند.»
دو کوچه بالاتر از مسافرخانه کربلایی یونس، چند نفر از اهالی با کمک سربازان ارتش و بولدوزری که گروهبانی پشت آن نشسته، آوار را از داخل حیاط خانهای بیرون میکشند. سگ هلال احمر هم لای آوار دنبال چیزی است. جایی که تیرآهن کج شده و نیمی از آن بیرون زده. سگ میایستد و دیگر تکان نمیخورد. دست راستش را روی زمین میزند. سربازان شروع میکنند به کندن و برداشتن آجرها و بعد از 10 دقیقه جنازه مردی جوان که انگار زمان زلزله کنترل تلویزیون دستش بوده، بیرون میآید. سروان از اهالی میخواهد عقب بروند تا سربازان کارشان را انجام دهند. جنازه بیرون میآید و مادری پیر خودش را به برانکارد میچسباند و ضجه میزند برای پسری که هنوز دو ماه از ازدواجش نمیگذرد. مویههای مادر همه را به گریه میاندازد. وقتی آمبولانس پسرش را میبرد، میرود جلوی خانه ویرانشده پسرش و خانه را نفرین میکند که شگونی برای تازه دامادش نداشته.
چند خانه جلوتر سه جوان میان آوار دنبال رفیقشان میگردند. «نوری» با آنها قرار داشته ولی زلزله ملاقاتشان را برای همیشه به هم زده است. هر سه گریه میکنند و با دست خالی آوار را کنار میزنند تا پیکر رفیقشان را پیدا کنند. یکیشان میگوید: «اینجا قیامت است، قیامت به اینجا میگویند. هر کسی به دنبال عزیزش میگردد. من باعث مرگش شدم، قرار بود بروم دنبالش که دیر کردم، اگر سر ساعت آمده بودم، شاید نوری الان زنده بود.»
** مسکن مهر
وضعیت مسکن مهر در سرپل ذهاب بدتر از بقیه جاهایی است که از صبح آنها را دیدهام. ساختمانهای مکعبی که نمای آنها به کلی پایین آمده و اگر پسلرزهای دیگر رخ دهد، چه بسا باقیماندهاش کاملاً فرو بریزد و تصویری شبیه به آن چیزی شود که در موصل و حلب دیدهایم. ساکنان مسکن مهر در فضای سبزی که چشماندازش خیابان منتهی به جاده قصرشیرین است، زیرانداز انداختهاند و منتظرند که آب و نانی به آنها برسد. خودشان میگویند بیشترین تلفات در سرپل ذهاب مربوط به مسکن مهر است.
«کمال» از طبقه دوم کرسی و رختخواب و پردهها را از بالا به داخل کوچه میاندازد که بچههایش وسایل را ببرند آنطرف، روی هم تلنبار کنند. از همان بالا درباره وضعیتشان میگوید: «دیشب که زلزله آمد، برق نداشتیم که به بقیه کمک کنیم، با نور چراغ ماشین و موتور به داد هم رسیدیم. از ساختمان بغلی 26 نفر را زنده بیرون آوردیم، خیلیها هم زیر آوار ماندهاند، معلوم نیست که زنده هستند یا مرده.»او درباره زلزله که خانه و زندگیشان را زیر و رو کرده، میگوید: «بار اول که زلزله آمد، در حد چند ثانیه بود، اهمیتی ندادیم ولی چند دقیقه بعد زلزله آنچنان قدرتی پیدا کرد که حتی نمیتوانستیم فرار کنیم. مثل توپ اینور و آنور میافتادیم. در این منطقه تا به حال زلزله نیامده بود.»
** ازگله، کانون زلزله
از سرپل ذهاب تا ازگله که نقطه صفر مرزی است نزدیک به 40 کیلومتر راه داریم. بیشترین روستاهای مسیر با جادهای پر دستانداز بین 50 تا 100 درصد تخریب شدهاند اما ازگله که خیلیها میگفتند وضعش خیلی خراب است و به طور کلی نابود شده، کمتر از 20 درصد آسیب دیده است.
«یوسف اسدی» یکی از اهالی شهر کوچک ازگله میگوید: «زلزله خیلی شدید بود ولی خدا را شکر خانههایمان آسیب زیادی ندید. در حال حاضر تنها مشکلمان قطعی آب و برق است. از دیروز تا به حال کسی اینجا نیامده تا ببیند وضعمان چطور است و چه کم و کسری داریم.»
تنها یکی از ساکنان ازگله از دنیا رفته است و این آمار در مقابل روستاهایی که برای رسیدن به اینجا پشتسر گذاشتهایم، قابل مقایسه نیست. چند ساعتی از زلزله نمیگذرد که مزارها پشت هم ردیف میشوند. مزارهایی که میهمانانشان بیخداحافظی رفتهاند، امام عباس اولیا، میرقادر اولیا، جابری، پت کبود و... اهالی این مناطق نمیدانند غم دوری عزیزانشان را تحمل کنند یا بیخانمانیشان را.
*منبع: روزنامه ایران؛ 1396،8،23