روزنامه ایران در گزارشی به موضوع مولفه های موثر بر دیپلماسی نفتی آمریکا پرداخت و نوشت: در اواخر قرن نوزدهم دریاسالار فیشر، فرمانده نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا، قرن آینده را قرن نفت معرفی میکند و دسترسی به منابع نفتی را یکی از مؤلفههای قدرت در قرن بیستم برمی شمارد.
در ادامه این گزارش آمده است: هر چند این ایده او مورد کم توجهی و حتی تمسخر اسلافش قرار میگیرد ولی با انتقال فرماندهی نیروی دریایی سلطنتی به وینستون چرچیل و نهایتاً نخستوزیری وی این ایده عملی میشود. کشورهای بزرگ با واسطه و با بهکارگیری سیستم کورپروتاکراسی (Corporatocracy) از شرکتهای تجاری بهعنوان ابزار توسعه سیاستهای خود استفاده کردند و بدین وسیله ضمن اعمال اهداف استعماری خود، سیاستهای داخلی کشور هدف را نیز کنترل میکردند.
با این استراتژی قرن بیستم تبدیل به عرصهای برای جولان دادن شرکتهای نفتی بهعنوان یکی از کلیدیترین ابزار اجرای سیاست خارجی کشورهای صاحب قدرت شد. حضور شرکت نفت کارائیب (شرکت شل فعلی) در امریکای لاتین، شرکت رویال داچ در شرق دور، شرکت نفت ایران- انگلیس (یا شرکت بیپی فعلی) در برمه و ایران، شرکت نفت فرانسه یا CFP (شرکت توتال فعلی) در عراق، سوریه و الجزایر، شرکتهای ایتالیایی در لیبی، شرکتهای امریکایی در عربستان و... در راستای اجرای همین اهداف سیاسی- اقتصادی دولتهای قدرتمند قرن بیستم بود.
این شرکتها علاوه بر به یغما بردن منابع طبیعی کشورهای صاحب منابع، مانع دخالت نخبگان این کشورها در اداره امور نفتی خودشان میشدند و عملاً در قراردادهای نفتی فیمابین نقشی برای شهروندان این کشورها در مدیریت منابع در نظر نمیگرفتند. همچنین در سال 1921 شرکتهای نفتی ذینفع در قلعهای در اسکاتلند جمع شدند و تصمیم گرفتند که بهصورت مصنوعی قیمتهای نفت را برای حداکثرسازی انتفاع خود پایین نگه دارند که این توافق تا سال 1973 بخوبی به اجرا درآمد و قیمت نفت تا آن سال در حدود 5/2 دلار در هر بشکه پایین نگه داشته شد.
از نیمه دوم قرن بیستم به بعد و با ترقی و رشد فکری جوامع خاورمیانه و کشورهای صاحب منابع نفتی، سازمان اوپک یا سازمان کشورهای صادرکننده نفت در سال 1960 شکل گرفت. جالب است که بدانیم مجموع تولید نفت اعضای فعلی اوپک در سال مذکور 85 درصد کل تولید نفت جهان را تشکیل میداد و این در حالی بود که این کشورها عملاً در اداره صنعت نفت نقشی نداشتند با وجود اینکه اوپک در آن سال تأسیس شد ولی عملاً تا13 سال بعد، یعنی سال 1973، قدرتی در تأثیرگذاری بر بازار نداشت.
با شروع موج ملیسازی از مکزیک در سال 1933 و تقویت آن با ملی شدن صنعت نفت ایران در سال 1951 و ونزوئلا در سال 1967 و اعلام ملی بودن منابع نفتی کشورهای قطر، امارات در سال 1972 و آغاز فرآیند ملیسازی صنعت نفت عربستان سعودی در همان سال (ملی شدن صنعت نفت عربستان طی یک فرآیند طولانی در بین سالهای 72 تا 86 میلادی به وقوع پیوست) جایگاه اوپک بشدت تحکیم شد. با آغاز جنگ بین اعراب و اسرائیل در سال 1973 اوپک برای نخستین بار با قدرت وارد عرصه تعیین قیمت در عرصه جهانی شد و توانست قیمت نفت را در همان سال از 5/2 دلار به قریب 12 دلار ارتقا دهد که این مسأله به شوک اول نفتی در دنیا مشهور شده است.
از سال 1973 که قدرت اوپک به رخ کشیده شد، کشورهای غربی جبههگیری مقابل این سازمان را آغاز کردند که از آن جمله میتوان به تأسیس آژانس بینالمللی انرژی در سال 1974 بهعنوان نهادی برای تعدیل و خنثیسازی سیاستهای اوپک اشاره کرد. انتقال معاملات نفتی از بازار فیزیکی به بازارهای مالی در سال 1986، دومین اقدام جدی این کشورها در راستای کاهش تأثیرگذاری اوپک و تضعیف این سازمان بود که صورت پذیرفت. اقدامات دیگری نیز در راستای تضعیف اوپک صورت گرفت ولی جالب است بدانیم که یکی از اثرگذارترین گامها در جهت تضعیف اوپک توسط خود کشورهای عضو با حذف سیستم سهمیهبندی در سال 2011 و حذف یکی از ارکان و مؤلفههای قدرت این سازمان برداشته شده است.
البته سال گذشته با اجرای مجدد سیستم سهمیهبندی، حقایق جدیتری نمایان شد به این شکل که با کاهش شدید قیمت نفت در سال 2014 تا 2015 و ادامه کاهش قیمت نفت در سال 2016 اعضای اوپک در توافقی بیسابقه در سالهای اخیر، بر میزان تولید سهمیهبندی شده، مثل قبل از سال 2011 به توافق رسیدند و جالب اینکه این توافق در اوج رقابت دو کشور ایران و عربستان سعودی صورت گرفت و برای نخستین بار توسط کشورهای غیر عضو مثل روسیه، مکزیک و عمان نیز اجرا شد.
اگرچه این توافق برای مدت کوتاهی باعث توقف روند افت شد و قیمت نفت اندکی حرکت صعودی را تجربه کرد ولی هماکنون مجدداً بازار شاهد ادامه روند افت قیمت نفت است. سؤالاتی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا اوپک دیگر کارایی گذشته خود را ندارد؟ پاسخ این سؤال نه در محاسبات اقتصاد انرژی بلکه در تحولاتی است که در حوزه مسائل ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک جهان رخ داده است. ابرقدرتها با خوی کاپیتالیستی که دارند تحمل رشد یک رقیب برای خود را ندارند چرا که مجبورند یا منافع خود را با آن تقسیم یا کاملاً آن را واگذار کنند. این اتفاق یکبار قبلاً در ابتدای قرن بیستم رخ داده و با اندکی تفاوت در قرن بیست و یکم در حال تکرار شدن است.
در ابتدای قرن بیستم خیزش آلمانها و رشد سریع این کشور تهدیدی بالقوه برای هژمونی امپراتوری بریتانیا قلمداد میشد و در قرن بیست و یکم این بار خیزش چین است که منافع امپراتوری ایالات متحده را در خطر انداخته است. آمارها نشان میدهند که در دهه پیش رو اقتصاد چین از اقتصاد ایالات متحده پیشی خواهد گرفت و پیشبینیها حکایت از آن دارد که تا نیمه قرن بیست و یکم قدرت نظامی چین همرده قدرت نظامی ایالات متحده خواهد شد و این، آن چیزی است که بشدت ذهن استراتژیستهای امریکایی را به خود مشغول کرده است. بررسی تحولاتی که از سال 2000 به بعد رخ داده همگی گواه این است که امریکا در حال تغییر استراتژی از حضور در خاورمیانه نفتخیز به حضور در شرق دور است. مشکلی که بر سر راه این تغییر استراتژی وجود دارد، هزینه بسیار بالای حضور در هر دو منطقه است.
به نظر میرسد خاورمیانه و نفتش همچنان در محاسبات امریکاییها نقش یکی از پارامترهای اصلی را بازی میکند، ولی اصلیترین پارامتر در محاسبات آنها توسعه فزاینده قدرت چین است. انتقال و تأسیس پایگاههای جدید در استرالیا و نیوزیلند، حضور در افغانستان، پاکستان، قرقیزستان و تلاش برای حضور در قزاقستان بهعنوان همسایههای چین و بحرانی نشان دادن وضعیت شبه جزیره کره برای استقرار سیستم دفاع ضد موشکی «تاد» در مجاورت مرزهای چین و دیگر فعالیتهای تحریکآمیز در دریای جنوبی چین همگی در همین راستا تعریف شدهاند.
با حضور نئومحافظهکاران در کاخ سفید در سال 2001 عملاً یک بازی بزرگ شروع شد. طرحی که در دستور کار دولت تازه استقرار یافته قرار گرفته بود ایجاد تغییرات در ژئوپلیتیک خاورمیانه و اجرای نقشه خاورمیانه بزرگ بود. ایده تشکیل ناتوی عربی نیز در همین راستا و به منظور انتقال مرکز هزینه از دولت امریکا به دولتهای عربی دنبال میشود.
ورود به منطقه خاورمیانه نمیتواند منفک از تأثیرات تحریکآمیز این منطقه بر بازارهای نفتی شود. بنابراین امریکاییها در نقشه دومی اقدام به ایجاد قیمت کاذب برای نفت نمودند. برای اجرای اهداف نظامی در منطقه خاورمیانه، قیمت نفت میبایست بالا میرفت تا تأمین بخشی از هزینههای ماشین جنگ امریکا از این محل صورت بگیرد. در کنار این مسأله بالا رفتن قیمت نفت میتوانست باعث افزایش فعالیتهای نفتی در کشورهای دوست و هم جهت با سیاستهای امریکا شود. اجرای این مسأله از دل بازارهای مالی نایمکس نیویورک و آیس لندن رقم خورد.
آنها توانستند با سفتهبازی که در این دو بازار به راه انداختند قیمت نفت را از نزدیک به 30 دلار در هر بشکه در سال 2000 به قریب 150 دلار در سال 2008 برسانند و قیمت نفت را تا سال 2014 در حدود 100 دلار نگه دارند. جالب اینکه در طول این دوره، جهان با هیچ کمبود نفتی مواجه نبوده و در خلال همه این سالها اوپک دارای ظرفیت مازاد تولید بوده است و نگرانی خاصی برای بروز اخلال در روند عرضه نبوده است. حجم معاملات نفت در سال 2010 در بازار مالی نایمکس قریب به یک میلیارد بشکه نفت در روز بود (33 برابر حجم معاملات فیزیکی اوپک) که با احتساب قیمت نفت 100 دلار برای هر بشکه، حجم مالی معاملات روزانه در این بازار نزدیک به 100 میلیارد دلار تخمین زده میشود. چنانچه نقشه بزرگی بخواهد اجرا شود، کشوری در مقیاس امریکا میتواند با تزریق چند ده میلیارد دلار در این چنین بازاری بهصورت کاذب روند معاملات را دستکاری نماید و قیمت نفت را بهصورت تصنعی بالا یا پایین ببرد و اما خروجی این داستان بسیار جالب است.
اصلیترین خروجی این ماجرا به حداقل رسیدن وابستگی امریکا به نفت خاورمیانه است. با توجه به پتانسیل تولید نفت در ایالات متحده و رفع نگرانی از عرضه نفت مطمئن و بعد از قریب به 35 سال از تصویب قانون منع صادرات نفت خام از ایالات متحده، در سال 2015 اوباما دستور به لغو این قانون داد و ایالات متحده عملاً تبدیل به یک کشور صادرکننده نفت شد. یکی از بزرگترین ظرفیتهای تولید نفت مازاد هماکنون در اختیار امریکاست و آن چیزی نیست جز ظرفیت تولید از چاههای حفر شده در حوزههای نفت شیل در خاک آن کشور که با بالا رفتن قیمت نفت بهصورت اتوماتیک میتواند باعث تعدیل قیمتها شود. فراموش نکنیم که دوستان این کشور نیز ظرفیت تولید خود را طی این سالها افزایش دادهاند.
علاوه بر بخش تولید، در بخش مصرف نیز بزرگترین بازارهای جهان در اختیار ایالات متحده و کشورهای دوست آن است. این بدان معناست که ایالات متحده و کشورهای همسو دست بالا را در کنترل بازارهای نفت دارند. نتیجه اینکه اوپک بزرگترین بازنده این بازی بزرگ بوده است. چنانچه اوپک بخواهد از روش سنتی خود برای کنترل بازار استفاده کند چارهای جز کاهش تولید سقف تولید خود و محدودسازی عرضه ندارد ولی با ظرفیت مازادی که در کشورهای غیر عضو وجود دارد این کاهش عرضه بسرعت توسط آنها جبران خواهد شد و نتیجه چیزی جز از دست رفتن سهم بازار این سازمان نخواهد بود. امریکا در حال حاضر تا حدود زیادی خیالش از بابت نفت خاورمیانه راحت شده است و اوپک را در قامت سازمانی فرتوت که در حال احتضار است میبیند و با فراغ بال در حال پیگیری طرحهای خود برای مهار چین است.
*منبع: روزنامه ایران، 1396.6.15