روزنامه اطلاعات با اشاره به اینکه توانمندیهای نابینایان و ناشنوایان را باور کنیم در بخش نخست این گزارش نوشت: نابینا عصایش را گم کرده است؛ یافتن عصا حتی به رنگ سفید، در تاریکی سخت است؛ پس باید نور پاشید تا روشندل بتواند عصایش را بیابد.
در ادامه این گزارش می خوانیم: آنچه نابینایان را رنج میدهد، چندان از نابرخورداری از روشنایی چشم نیست که از رفتار ما در جامعه! چالشهای درونی نابینایان در برابر چالشهای بیرونی(که ما فرا رویشان میگذاریم) بسیار ناچیز است؛ گمانی نداشته باشیم که نابینایان از پس چالشهای خود برخواهند آمد، ولی به دور است از پسِ سنگچینهایی که ما در برابر آنان قرار میدهیم برآیند.
همیشه دو نگرش «زیادهروانه» در مورد نابینایان وجود دارد، برخی کسان که روشندلان را با هوش و آفرینشگر میدانند، در برابر منفیبافانی ایستادهاند که نابینایان را سربار میخوانند و شگفت آن که رفتاری درست مانند گروه دوم دارند و باری از روی دوش نابینایان بر نمیدارند. نابینایان سزاوار گوشهنشینی نیستند و بیگمان «نگرشِ میانهرو» این گروه را به جامعه برخواهد گرداند.
نابینایی را باید آمیزهای از تواناییها و ناتوانیها دید. نابینایان نه ناتوان بلکه توانیابند و دارای حقوقی که باید پاس داشته شود و چشماندازهایی که باید برای پیشرفت در برابرشان گشوده شود، مانند مدرسههای ویژه و نوشتافزارها و نرمافزارها و سختافزارهای ویژه.
روشندلان تاکنون نشان دادهاند که کاستیها و کمبودها و سنگچینها نمیتواند آنان را از هنرمندشدن، بافتن تابلوفرش، قهرمانی در مسابقههای جهانی، آموختن مهارتهای فنی و راهیابی به دانشگاهها باز دارد. آنان به این آزمون رسیدهاند که با کوششهای سخت، به هرآنچه که سخت است، خواهند رسید.
** هنرمندان نابینا
کار هنرمندان نابینایی که زیباآفرینند، شگفتانگیز است؛ شگفت از این بابت که آنان از پس کاریهایی بر میآیند که نیاز به زمان و اعصاب نیرومند و ظرافتپردازی و دقت و ذوق و شیفتگی و بینایی دارد؛ از همه مهمتر، بیشتر آنان نمیتوانند تابلوی زیبایی را که خود به وجودآورندهِ آنند، بینند؛ به ویژه نابینایان مادرزاد که هیچگونه شناخت چشمی(عینی) از زیبایی ندارند!
به راستی آنان چگونه بیداشتن روشنایی چشم میتوانند به کارهایی چنین هنرمندانه بپردازند؟ این ممکن نیست مگر آن که بازنگرشی در نابینابودن خود داشته باشند، با این باور که در سازش با نابینایی با همه محدودیتهایش میتوان زیباییهای زندگی را دید و به هنرهای زیبا گرایش داشت. مگر این، زندگی نابینایان فقط توام با واماندگی خواهد بود.
رنگها برای یک قالیباف نابینا بیگانه است، اما او با شناخت و به کمک نیروی بساوایی(لمس)، چشایی و شنوایی و بویایی، به راز بکارگیری رنگها پیمیبرد و به هنگام از رنگها در کارهای هنریش استفاده میکند. در این میان، خانوادههای نابینایان نیز با درک تواناییهای فرزندان خود میتوانند به تنظیم رفتارشان با آنان برسند و به آهستگی، درونداشتهای نهفته آنان را بپرورند.
** روشنایی در تاروپودهای قالی
حسن لبافی، یکی از نابینایان قالیباف میگوید: «هنگامی که در کودکی چشمام رو به کمسویی گذاشت، بناچار به مدرسه نابینایان کوچیدم تا خط بریل یاد بگیرم. در آغاز احساس خوبی نداشتم از این که با نابینایان در یک کلاس نشستهام، ولی با گذشت زمان، همدرد آنان شدم. پس از مدتی بر آن شدم برای خود درآمدی داشته باشم و کمتر سربار خانواده باشم، از اینرو برای آموزش کار اپراتوری تلفن، در مرکز توانبخشی نابینایان خزانه وابسته به سازمان بهزیستی اسم نوشته و سپس در یک تولیدی نایلکس و بستهبندی کار پیدا کردم. مردم نمیتوانند بپذیرند که یک نابینا هم میتواند به خوبی دیگران کار انجام دهد.»
«سرانجام دریافتم خانم نسرین جلیلی در موزه فرش به نابینایان قالیبافی میآموزد، تنهایی رفتم به دیدنش. او مرا فرستاد نزد شاگردش خانم سمیرا نورزی در فرهنگسرای بهمن؛ بسیار سخت بود. خودم هم باورم نمیشد بتوانم روزی قالی ببافم. خانوادهام نیز میگفتند نمیتوانی، قالیبافی برای بینایان سخت است، چه رسد به نابینایان، ولی من میگفتم اگر دوستان نابینایم توانستند، پس من هم میتوانم؛ و اینک تابلوفرش میبافم، ولی نمیتوانم ببینمشان و زیبایی آنچه را که بافتهام از زبان دیگران و خریداران در مییابم.»
«نقشه تابلوفرش با دستگاه تایپ بریل برای ما نابینایان خوانا میشود. رنگ نخها نیز با حروف الفبای بریل کدگذاری شده است و به اینترتیب یک نابینا نیز میتواند به قلب زیباییهای یک قالی سفر کند. البته بیکلاس نمیشود، باید روشها و گرهزدنها را در چندین جلسه آموخت و در خانه بسیار تمرین کرد. از هر فرصتی برای بافتن قالی استفاده میکنم و تاکنون تابلوفرشهای زیادی فروختهام؛ یکی دوتا را نگه داشتهام. البته بیشتر دوست داشتم همه را برای خود نگه دارم و به دیوار اتاقم بیاویزم، ولی غم نان نمیگذارد.»
«در این 13 سال قالیبافی من، 13 نمایشگاه بینالمللی فرش برگزار شد، ولی یکبار مرا دعوت نکردند. امسال مسئول بازرگانی فرش قول داده است کارهایم را در نمایشگاه بینالمللی فرش بگذارد. امیدوارم دکتر حسن روحانی، رئیس جمهوری محترم نیز برای دیدن فرشبافی نابینایان بیایند.»
«نابینایان در آموختن و بافتن تابلوفرش از بینایان جدیترند و از خود استعداد نشان میدهند. طرحها برای نیمهبینایان، شمارهگذاری میشود و آنان با این شمارهخوانی رنگها را بکار میبندند. طرحهای بریل، ویژه «نابینایان کامل» است که میتوانند با خواندن، رنگها را به کار بندند. برای «نابینایان کامل» اگر رنگها ردیفی هم گذاشته شود، با حس بویایی خود باز میتوانند کار کنند. پایه این کار چلهکشی است و نیاز به دقت زیاد دارد، با این حال نابینایان با انگیزههای خوب خود از پس آن بر میآیند. گاهی نیز طرح تابلوفرش برای نابینایان خوانده میشود و آنان با گوشسپاری، نقشه را به تابلوفروش انتقال میدهند و آن را تکمیل میکنند.»
** هنرمندان نابینا
نیرویی در چشمها هست که سبب میشود جهان و هستی را ببینیم. اما با از میان رفتن نیروی چشم، دیگر نیروهای انسان ناپدید نمیشود و همچنان در وجود ما وجود دارد و چشم به راه که آنها را بکار گیریم. محمدغفاری(کمالالملک) نقاش کلاسیک مشهور ایرانی، به سبب رخدادی نابینا شد، اما تا سالهای پایانی زندگی خویش از نقاشی دست نکشید.
دکتر محمد خزائلی (زاده اراک) در 18 ماهگی از بیماری آبله کور شد، اما او در زندگی خود به مقامی دست یافت که با هلن کلر(نویسنده نابینا) مقایسهاش کردهاند. او جمعیت حمایت از روشندلان ایران و آموزشگاه نابینایان را بنیان گذاشت.
علی جعفریان، آهنگساز معاصر موسیقی ملی ایران در 12 سالگی در کلاس پنجم ابتدایی به سبب رخدادی، نابینا شد، اما دست از کسب دانش نشُست و در مدرسههای نابینایان درس خواند و سپس آهنگساز موفقی شد؛ و مهیار فاضلی نیز، خواننده و نوازنده نابینای ایرانی که از کارهای بهیاد ماندنی او میتوان به ترانه فیلم «میم مثل مادر» اشاره کرد.
استیو وندر، خواننده و ترانهسرای نابینای آمریکایی، ترانههای بسیاری در پشتیبانی از گروههای حقوقبشری و مبارزه باخشونت سروده است. کلود مونته، بنیانگذار نقاشی امپرسیونیست در سال 1907 میلادی بیناییاش را از دست داد، ولی این سبب شد که بیش از پیش، جلوی سهپایه نقاشی بنشیند و مشهورترین کار خود(نیلوفرهای آبی) را در زمان نابینایی خویش بیافریند. آندری بوچلی در 12 سالگی و در بازی فوتبال کور شد و همین سبب شد که در نواختن پیانو و فلوت و ساکسیفون پیشرفت کند؛ او سپس دکترای حقوق گرفت.
«بریل» ابزاریست که نابینایان را توانا به نوشتن وخواندن میکند. «لوئیس بریل» در 3 سالگی چشم چپش در کارگاه آهنگری پدر آسیب دید و پلشتی(عفونت) چشم راستش را از میان برد، ولی او با پشتکار، خط بریل را آفرید.
خوزه آندره، کودک نابینای بولیویایی در پیانونوازی مشهور است. «پت اکرت» نیز نابینای شگفتانگیزی است، چون به عکاسی عشق میورزد و تاکنون عکسهای زیادی انداخته است. او باور دارد که با استفاده از صداها و درکی که از محیط دورـ وـ بر داریم بدون چشم هم میتوانیم از محیط تصویر تهیه کنیم.
مارلا رانیان، دونده امریکایی دو ماراتن را نیز همه میشناسند که چگونه با وجود نابینابودن، 3 بار قهرمان ملی دو 5 هزار متر زنان شد. او نخستین ورزشکار نابینایی است که به گونهای رسمی در مسابقههای المپیک شرکت کرده است.
و اما برانکو کوچولو در 3 سالگی، شگفتی آفریده است؛ او از آغاز زادهشدنش نابینا بود و تاکنون مربی موسیقی نداشته است اما اینک همه او را به نام یک موسیقیدان میشناسند. او به آهنگها گوش میسپارد و سپس آنها را با چیرگی باورنکردنی مینوازد، بی آن که جای کلیدهای پیانو را از پیش آموزش دیده باشد. این رفتارِ برانکو، شگفتیِ همه کارشناسان موسیقی را برانگیخته است. نابینایی سبب سرخوردگی میشود، ولی این کودک بیاحساس ناتوانی، میتواند با زبردستی پیانو بنوازد. اینک «فیلمکوتاه»های این کودک در بازنوازی آهنگهایی از چایکوفسکی و واگنر از زادگاهش اسلواکی، بیرون رفته است و در «سوشیال نتورک»ها دست به دست میگردد.
پیش از زادهشدنش، سازهایی در گوشه و کنار خانه وجود داشت، همین سازها برانکوی کودک را به سوی خود کشید. او با آن که اسباببازی زیاد داشت، ولی ساعتها با ابزارهای موسیقی ور میرفت و آنها را به صدا در میآورد. مادرش میگوید گاهی بامدادان که از خواب بیدار میشدم، برانکو را سرگرم بازی با یک ساز میدیدم. مادر که این شیفتگی را در او دید، زمینه پیشرفتش را فراهم ساخت و امروز او با زبردستی مینوازد.
** نابینایان ورزشکار
گاهی در خبرها خوانده میشود که چند نابینا از مسابقههای ورزشی جهانی در رشتهای مدال گرفتهاند. بیگمان چنین پیروزیهایی، نشان از ارادهای پولادین در تمرین و پرداختن جدی به یک رشته ورزشی از سوی نابینایان دارد، زیرا امکانات برای مدالآوری نابینایان، نزدیک به صفر است.
بدن هر نابینایی مانند دیگر مردمان، نیاز به نرمش و ورزش روزانه دارد، اما در کمتر جایگاهی، ابزارهای ورزشی ایمن وجود دارد؛ ابزارهای ورزشی بوستانها نیز برای نابینایان مناسب نیست.
رشتههای ویژه نابینایان در دانشگاهها کم است و همچنین دانشگاههای دارای امکانات برای این گروه از جامعه، شاید وجود نداشته باشد. «درِ» دانشگاهها که به روی همه جوانان جامعه باز است، نباید به روی روشندلان بسته باشد؛ حال بماند که تهیه شهریه هنگفت دانشگاهها نیز برای نابینایان، توانفرسا است.
** من مسئول خودم هستم
مریم جعفری-روانشناس بالینی درباره تربیت کودکان نابینا میگوید: «خانوادهها مسئول آشناسازی کودکان نابینا با مسئولیتهایی هستند که در برابر خود و جامعه دارند. اگر فرزند نابینا در برابر سرنوشت و سرگذشت و زندگی خود مسئولیتپذیر بار نیاید و مهارتهای مهم زندگی را کسب نکند، در آینده از وابستگی به دیگران، دچار دلآزردگی خواهد شد؛ این روند وابستگی را در برخی فرزندان نابینای حتی 18 سال نیز میبینیم؛ و ایجاد تغییر در این سن برای نابینا بسیار سخت خواهد بود. کودکان نابینا بهتر است به جای دلسوزیدیدن، همدلی ببینند.»
«راهکار این است که پدرومادر نقش هدایتگری خود را با پرستاربودن شبانهروزی جایگزین نکنند. فرزند نابینایی که تندرست است، به جای پرستار شبانهروزی، به راهنمای شبانهروزی نیاز دارد. پدر و مادر میتوانند پیشرفتهای کودکشان را یادداشت و برایش واگو کنند.»
«آسیبها در این مورد بیشتر در خانوادههای دارامند دیده میشود که همه امکانهای مالی خود را بکار میگیرند تا فرزندشان به سبب نداشتن بینایی، احساس محرومیت نکند؛ ولی خوب است بدانند که پول هرگز نمیتواند جای تهیِ بینایی را پر کند یا استقلال فردی به همراه آورد، بلکه دیگر تواناییهای انسان را به خواب میبرد.»
«اینگونه روشندلان اگر ازدواج کنند، به مشکلات زیادی از شمار سازشناپذیری با دیگری برخواهند خورد، زیرا در زندگی مشترک نیز میکوشند ناتوانی خود را به نیروی پول بپوشانند. به گمانم بهترین ازدواج در این مورد، پیوند یک بینا با یک نابینا است.»
«نابینایان بسیاری در زمینههای علمی و هنری و پژوهشی پیشرفت خوبی داشتهاند که نشان میدهد نابینایی مساوی با ناتوانی نیست و کاری نیست که نابینا نتواند انجام دهد و در این میان، پیشبرد امور شخصی در خانه، در شمار پیشپا افتادهترین کارهاست.»
«یک دختر نابینا را میشناسم که به سبب کارمندبودن مادر، همه کارهای خانه به دوش اوست، از آشپزی گرفته تا کارهای دیگر. البته این دختر نابینا(تک فرزند) به سبب این که مادر و پدرش روزها در خانه حضور نداشتهاند، ناچار بوده است از 7 سالگی(و اکنون 16 ساله) امور خانه را به دست گیرد و هنگامی که پدر و مادر از کار به خانه بر میگشتهاند، شام آماده بوده است!»
«در زندگی زناشویی نابینایان، گاهی پدیده خشمِ «با سبب» یا «بیسبب» دیده میشود که باید به کمک یک روانکاو، مشکل حل شود و فرد نابینا به مرور و با پرورش درونداشتهای بکارنگرفتهاش، از بروز خشم در خود پیشگیری کند.»
** کاهش خدمات
«روشن نیست چرا خدمات به نابینایان کم شده است. نهادهای کنشگر امور نابینایان، برنامههای بنیادی برای مهارتآموزی و توانبخشی(آیندهساز) برای روشندلان ندارند و برای همین، چالش نخست بسیاری از نابینان، همچنان نداشتن کار و درآمد است. بیگمان، چونیت(کیفیت) آموزشها به جا ی سرگرمکنندگی باید به گونهای باشد که برای روشندل ایجاد کار و درآمد کند.»
این سخنان حجت پورمحمدی ـ کارشناس امور اجتماعی است. ادامه سخنان او: «مبلمان شهری و گذرگاهها به جای راهگشابودن، مدام سنگچین و مانع سرراه نابینایان قرار میدهد و مترو نیز به سبب بدساخت بودن، روشندلان را از خود میگریزاند. از دیگرسو اجاره مسکن که حتی برای انسانهای توانمند جامعه بسیار سخت شده، برای روشندلان به مرز ناممکن رسیده است. مسئولین در حالی در اندیشه برپاییِ ازدواجهای گروهی دانشجویی هستند که پیوند روشندلان را از یاد بردهاند.»
«روشندلان حتی به آسانی به ابزارهای فرهنگی مانند کتاب دسترسی ندارند و راه کتابخانههای شهر را میجویند ولی نمییابند؛ در کشورهای پیشرفته، کتابخانههایی(مانند کیوسکهای روزنامهفروشی) ویژه نابینایان وجود دارد که روشندل به آسانی رفتن به نانوایی، به آنها دسترسی دارند و بیهیچ تشریفاتی، به درون کیوسک(کتابخانه) میروند و کتاب بر میدارند و برای نامنگاری(ثبت)، آن را جلوی دستگاه خودکار میگیرند و میروند؛ هر کیوسکی، دارای یک کتابدار زن هم هست، ولی آنان فقط مشاوره میدهند و دیگر کارها بیکاغذبازی و به گونهای خودکار و با دوربین مداربسته، انجام میگیرد.»
*منبع: روزنامه اطلاعات؛ 1396،5،28