کد خبر: ۱۰۲۹۳۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۲ - ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - 18 May 2017
از مهم‌ترین مقولاتی که در ادبیات سیاسی از آن غفلت کرده‌ایم و انسان امروز، نیازمند بازنگری پیرامون آن است، مسئله اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی است. بشارتی‌ است که پیامبر اعظم به آن اشاره داشته‌اند؛ به‌راستی که من مبعوث شدم تا شرافت‌های اخلاقی را کامل و تمام کنم.
 از مهم‌ترین مقولاتی که در ادبیات سیاسی از آن غفلت کرده‌ایم و انسان امروز، نیازمند بازنگری پیرامون آن است، مسئله اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی است. بشارتی‌ است که پیامبر اعظم به آن اشاره داشته‌اند؛ به‌راستی که من مبعوث شدم تا شرافت‌های اخلاقی را کامل و تمام کنم.

سیدمحمدصادق خرازی در سرمقاله روزنامه وقایع اتفاقیه نوشت: اخلاق و سیاست مهم‌ترین مقوله‌ای است که بشر امروز، همواره در مسیر زندگی‌اش به آن محتاج بوده.
با کمی تحقیق در تاریخ بشر روشن می‌شود که در ادوار مختلف، فرمانروایان، حاکمان، پادشاهان و آنهایی که در قامت خلیفه، گام برمی‌داشتند، با این دو مقوله حیاتی به گونه‌های متفاوت، چگونه برخورد می‌کردند؛ به گونه‌ای که پیامدهای آن جامعه را تحت تأثیر خود قرار بدهند. 

نمی‌توانیم تردید داشته باشیم برخی از آنها بین این دو مقوله، تفکیک قائل می‌شوند و سیاست منهای اخلاق را سرلوحه سیاست خودشان قرار داده بودند و هیچ رابطه‌ای بین آنها قائل نیستند. در مقابل این دیدگاه، دیدگاه دیگری هم هست که قائل به تلفیق این دو مقوله یعنی اخلاق و سیاست و تلاش برای برقراری یک رابطه داینامیک بین این دو بوده و همواره برای آن تلاش کرده و سعادت و عاقبت‌به‌خیری جامعه را در گروی اخلاقی‌بودن سیاست‌های آن جامعه باور داشته و تلقی می‌کرده است.

بررسی جایگاه و نقش اخلاق در سیاست و تأمل این دو، یکی از دغدغه‌های فلاسفه سیاسی در طول تاریخ انسان و جهان بوده است. برای نمونه می‌توانیم با اندکی تعمق، پیشگامان اندیشه سیاسی در یونان باستان که سیاست را بر پایه اخلاق بنا کردند، بشناسیم.

سقراط، فیلسوف و متفکر بزرگ تاریخ بشر، معتقد بود که دانش سیاسی باید مقدم بر هر چیز، مردم را با وظایف اخلاقی خودشان آشنا کند و پیوند بزند.

افلاطون در کتاب «جمهور»، حکومت‌ها را با معیار اخلاقیات محک می‌زند و در نگاه ارسطو، این شخص فیلسوف فیلسوفان بزرگ بشریت هستند. فیلسوفان و متفکرانی بودند که فلسفه را در تکامل و پیوند با جامعه ارزیابی می‌کردند. از نگاه ارسطو سیاست وسیله‌ای بیش نیست برای رسیدن به سعادت و زندگی اخلاقی انسان؛ به همین دلیل است که ارسطو در کتاب «اخلاق نیکوماخوس» خود، اخلاق را به‌عنوان مدخلی و دروازه‌ای برای سیاست می‌شناسد و پیوند این دو مفهوم، زیربنای تفکر فلسفی او را تشکیل می‌دهد؛ به طوری که سیاست را دانش برتر و غایت آن را، خیر انسان تلقی می‌کند؛ یعنی همان‌چیز که علم اخلاق در مسیر تعالی انسان در پی آن بوده است.

در آیین‌های بودایی، یهودی، مسیحی و اسلامی، رستگاری نوع بشر از مسیر عمل به فضیلت‌ها و تعالیم اخلاقی، محور حرکت انسان را تشکیل می‌دهد. این موضوع، اذهان متفکران دوره‌های متفاوت در غرب و شرق را به خودش مشغول کرده است. تمام حکما، متکلمان و اندیشه‌ورزان در سراسر حیات بشر، هر کدام به زبان و شیوه‌ای، اخلاق و پیوند آن با سعادت و رستگاری انسان را مورد توجه خودشان قرار داده‌اند. اخلاق درّ نایابی است که در همه دوران‌ها درخشنده و زندگی‌آفرین است. 

اخلاق، طراوت و شادابی رفتارهای انسانی در همه اعصار را به گونه‌ای منطقی مورد توجه خودش قرار می‌دهد. اخلاق، نیاز دیروز، امروز و فردای جامعه بشری برای سعادت و رستگاری است. اخلاق، کلید درهای بسته و راهگشای مهم‌ترین مسائل و حوادث مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به‌روی انسان‌هاست.

بی‌تردید، اخلاق مهم‌ترین آموزه در شروع هر کار و فعالیت سیاسی است. پایبندی به اصولی که منحصر به فرد است. به گروه، عقیده، مذهب، دین و آئین مرتبط نیست و ارتباط مستقیم با فطرت انسان و انسانیت دارد.

فعل و عمل اخلاقی در پهنه سیاست امروز، نه‌تنها یک فضیلت بلکه یک نیاز و ضرورت است. هر سلیقه و گرایش سیاسی بر مبنای رفتارهای اخلاقی در مواجهه با حوادث و اتفاقات سیاسی است که عیار و ارزش آن شناخته می‌شود؛ یعنی اخلاق گوهر باعیاری است که عیارش به فعل و عمل اخلاقی هر انسانی مرتبط است. همان گوهرهای فراموش‌شده در فعل و عمل است، نه گمشده‌ای که در جامعه امروز در بین سطور کتاب‌های قطور و نوشته‌ها خاک نسیان می‌خورد و بسیاری از آن نام می‌برند. درواقع در به‌کار نبستن اصول، مبانی، هنجارها و رفتارهای سیاسی و اجتماعی یا با بی‌توجهی یا با‌توجهی‌های نابکارانه و نابخردانه یا منفعت‌گرایانه است که ما اخلاق را به قربانگاه تاریخ برده‌ایم.

از دیدگاه بسیاری از بزرگان، در عرصه زندگی انسان، رابطه اخلاق و سیاست، رابطه‌ای تعاملی است که تعامل به‌معنای تاثیر و تأثر متقابل و در پیوند با یکدیگر هستند. بر این اساس است که می‌توانیم اذعان کنیم که اخلاق سیرت سیاست بوده و سیاست، سود و صورت اخلاقی و نظام هنجاری و هنجارها را دربر داشته است. به هر حال، اخلاق و سیاست رابطه تعاملی وسیعی دارند؛ رابطه‌ای که بنا به تفسیر فلاسفه سیاسی، اخلاق به سیاست، تعلیل و عینیت می‌دهد و سیاست به اخلاق، تأثیر و فعلیت می‌بخشد. 

از آنجا که روح فعالیت‌های جمعی در بستر اخلاق نهادینه شده است، یکی از پایه‌های پنج‌گانه تئوریک، صبوری‌کردن و یکی از اصلی‌ترین و کاربردی‌ترین اصول اخلاقی در سیاست‌ورزی است. باید ببینیم اصول کاربردی اخلاق با نگاه این محور برگرفته از آیات، روایات و حکمت بزرگان تاریخ و جهان، چگونه تدوین شده است.

به‌عنوان یک جریان اخلاق‌گرا و اخلاق‌محور در دنیای سیاست و اجتماع، امروز باید به‌مثابه یک سامانه هشداردهنده برای مقابله برای چالش با رذیلت‌های نابخردانه اخلاقی مردم و پیگیری‌کننده فضیلت‌های اخلاقی باید باشیم. به عنوان یک ساختار گروهی یا خرد جمعی یا سیاست اخلاقی در جهت نهادینه‌شدن هنجارهای اخلاقی بگوییم در راه زدودن ناهنجاری‌های اخلاقی از سعی و تلاش فرو نگذاریم. این مجموعه فکر می‌تواند ما را تبدیل به مروجان و سیاستمداران اخلاقی کند؛ دقیقا همان مقوله‌ای که امروز انسان و جهان به آن نیازمند هستند. تاریخ علم اخلاق و تاریخ علم سیاست در پیوند این دو بوده و متفکران بزرگی را به خودش دیده است تا تعاریف و سیر تاریخی فلسفه اخلاق را در عامل سیاست، تدوین کنند و همواره اخلاق سیاسی مورد وثوق حکما، همان مبانی‌ای است که از میان کهن‌کاغذها، کهن‌کتاب‌ها و کهن‌مطالبی است که بشر در فراموشی آن نقش داشته است.

اگر بشر، فضیلت‌های اخلاقی را فراموش نمی‌کرد، جنگ‌ها، چالش‌ها و ستیزهای خونین در جهان نبود. جبهه، تفنگ و سلاح‌های کشتار جمعی معنی نمی‌داشت؛ به همین دلیل است که ما در تعاریف و بررسی سیر تاریخ اخلاق، دچار بحران فکر هستیم. بحران فکری ما در تدوین اخلاق چیست؟ تعاریف ما از اخلاق چگونه بوده‌اند؟

در چنین نگاهی می‌توانیم جوامع مختلف را به یک نظام اجتماعی مبتنی بر یک زنجیره اصول هنجارها، ارزش‌ها و الگوهای اخلاقی راهنمایی کنید. به تعبیر جامعه‌شناسان اخلاق همانند اکثر جامعه‌شناسان بزرگ که در حکمت جامعه‌شناسی خودشان، رفتار و کردار انسان‌ها را رصد می‌کنند، اخلاق را همانند خونی می‌دانند که به‌صورت پنهان در پیکر جامعه و نهادهای اجتماعی در جریان است. از این دیدگاه، هیچ نهاد، حرفه و قلمرویی نیست که قادر باشد فارغ از جدایی از اخلاق، مرزهای سلوک، رفتارها و هنجارها را تعیین کند و به حیات انسان مشروعیت بدهد.

اخلاق در جامعه، ملاک و معیار بایدها و نبایدهای آن را تعیین کرده است و انسان اجتماعی در مسیر زندگی هدف‌دار و غایتمند خود است که می‌تواند با اخلاق، مسیر کمال فضیلت و سعادت را هدایت کند و مقوله اخلاق، هم خاستگاه دینی دارد هم متأثر از عرف، فرهنگ، تاریخ و طرز تلقی انسان به پدیده‌های اجتماعی است؛ به گونه‌ای که در هزارتوی تاریخ، این اصول، ارزش‌ها و هنجارهای پایدار، مقدس شده‌اند؛ توسط همین انسانی که در هدف‌های خودش در گام‌های اخلاقی‌اش دچار نسیان بوده و صیقل دیده است و توانسته‌ به پایداری‌ها و نمونه‌های عالی متعالی تبدیل بشریت حتی تعیین‌کننده رفتارهای فردی جامعه بشوند.

اخلاق در جامعه، فرایند و محصول تعامل همه آموزه‌های دینی و باورهای اثبات‌شده در عرف و زندگی انسان است. وقتی که مقوله اخلاق، وارد عرصه سیاست می‌شود، مسئله و جنبه دیگری پیدا می‌کند، پیچیده و تناقض‌آلود می‌شود؛ این تناقض از خودش مفهوم سیاست را به‌عنوان ماهیت سیاست و آغازگر سیاست‌های فکری، تعیین و معرفی می‌کند. مگر ما به سیاست به‌عنوان یک دانش نمی‌نگریم و تفکرات خود از آن را به‌عنوان پلیتیکس یا مدینه در عرف فیلسوفان دوران اسلامی مانند فارابی در مناسبات شهروندی مدنی بحث نکردیم؟ به تعریف دیگر، سیاست را فعالیتی اجتماعی می‌دانیم که با تضمین نظم در نبردهایی که گوناگون بودند ازهم‌گسستگی اخلاق و عقیده‌ها را همراه داشتند، تعمیم کرده بودیم. 

برای واژه سیاست، متفکران و فیلسوفان اولیه و معلمان آغازین بشر، معانی بسیاری قائل بوده‌اند. این چنین تفکر و دیدگاهی با تضمین نظم در زندگی به هم پیوست. انسان با واژه سیاست، معانی بسیار گسترده‌ای پیدا می‌کند. صاحب‌نظران، متفکران و آنهایی که سیاست را به‌معنای علم قدرت تفسیر کرده‌اند، به‌ویژه متفکرانی که در مغرب‌زمین دارای اندیشه سیاسی بوده‌اند، ماکیاولی، فرانکلین، برومر، نیچه و بسیاری دیگر از متفکران علم سیاست، علم قدرت را معنی کرده‌اند. معتقدند سیاست همان علم قدرت و علم قدرت همان علم سیاست است؛ این تعریف در ابتدای تشکیل حکومت‌ها برای توجیه جامعه بشری به‌عنوان تفکر و فکر کلاسیک عیان شده است.

متفکران اروپا مخصوصا متفکران فرانسوی در رأس آنها موریس دورژه با این دلیل علمی معتقد هستند سیاست یعنی قدرت و هیچگاه برای مبانی علمی‌ای که در درون آن برای هدایت بشر و حاکمان تدوین شده است، معنای دیگری قائل نیستند. قدرتمندان اگر هیچ اطلاعی از علم سیاست نداشته باشند ولی حکومت و سیاست را به‌معنای حکومت در اخلاق به گروگان گرفته‌اند. طرفداران اردوگاه‌هایی که قدرت در آن بیداد می‌کند در چنین تعاریفی همواره خود را در معرض نقد علمای علم سیاست و نسبت بین علم دولت و علم سیاست قرار نمی‌دهند.

جمع دیگری از نظریه‌پردازان غربی معتقدند که نظریه‌ای که بر تعالیم فلسفه سیاست و فلسفه قدرت است به‌منزله تعدیل و کاهش قدرت دولت و علم دولت، مورد نقد بسیاری از حاکمان اردوگاه‌های قدرت شده‌اند. نظریه‌پرداز مشهوری به نام رافائل معتقد است آنچه به دولت مربوط می‌شد، یک امر سیاسی است و بلونشوین، نظریه‌پرداز دیگری که مشهور و صاحب اندیشه علم سیاست بوده، معتقد است علم سیاست به‌معنای درست علمی است که توفق دولت را به همراه دارد.

ماکس وبر، جامعه‌شناس معروف آلمانی که پدر جامعه‌شناسی نوین جهان امروز و متفکر، فیلسوف و مردم‌شناس است، معتقد است که سیاست یعنی حرفه، یعنی تلاشی است برای مشارکت در کسب قدرت و سعی در نفوذ برای سیطره و گسترش قدرت در هر رده‌ای از نظام‌های سیاسی اعم از تشکیلات، گروه‌ها یا حتی قلمروی دولت‌های محلی و بومی و حتی دولت‌های امپراطوری‌ بزرگی که در جهان نقش داشته‌اند. او با هر انگیزه‌ای یا اهداف و آرمانی یا اهداف مادی و اهداف جاه‌طلبانه و بلندپروازی‌هایی که به لذت کسب قدرت منوط می‌شد، دست به اقدامی برای مشارکت برای قدرت بزند را یک عمل و فعل سیاسی محض می‌داند. این‌چنین تفکراتی در جامعه ما، خودشان را به معنای واقعی کلمه نشان داده‌اند اما سیاست در فرهنگ سیاسی اسلام، تعریف ما و نگاه ما به معنای واژه سیاست در فرهنگ اسلامی در کلام اسلامی و در عقیده ما به عنوان اندیشه سیاسی اسلامی با آنچه که در غرب متداول بوده کاملا متفاوت است. ما سیاست را به‌معنای تدبیر امور، مصلحت‌اندیشی و دوراندیشی به‌معنای حکم‌راندن بر رعیت و اداره‌کردن امور داخلی و خارجی به‌معنای داوری انگیزه و اندیشه‌های امروز جامعه، تلقی کرده‌ایم.

نظریه‌پردازان و سیاستمداران مسلمان، عمدتا سیاست را به‌معنای تمشیت امور، چه در امر دولت، چه در غیر امر دولت، به‌عنوان یک مبنای اصلی در سیاست آن را روان و مجاز دانسته‌اند. تمشیت امور، روان‌کردن و راه‌انداختن و سامان‌دادن به زندگی انسان است که این، مستلزم همان مصلحت‌اندیشی اداره امور است.

امام فقیه و نظریه‌پرداز، فیلسوف، مسلمان، دانشمند، اهل عرفان و سیاستمداری صاحب نظریه و صاحب نگاه عملی است. او معتقد است، سیاست این است که جامعه را هدایت و راهبری کند، تمام مصالح جامعه و تمامی ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و آنها را به‌طرف آن مقوله‌ای که به صلاحشان هست، هدایت کند. این‌چنین دیدگاه‌هایی رابطه اخلاق و سیاست در طول تاریخ را تبیین می‌کنند.

*منبع: روزنامه وقایع اتفاقیه؛ 1396،2،27
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: