عقربه های ساعت 9 شب را نشانه رفته اند. پشت صف عریض و طویل ارابه های آهنی اسیر مانده ام. می خواند. درلابه لای بوق و هیاهوی ماشین ها کسی با صدای خوش می خواند:«آرامتر ز دریا، مواجتر ز طوفان، شهری به نام ایران، قلبی به اسم تهران» نامش که می آید احساس غرور می کنم. عرق از پیشانیم پاک می کنم
کد خبر: ۷۸۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۵/۱۴