روزنامه خراسان در گزارشی نوشت: کتاب زندگانی فاطمه زهرا(س) اثر زنده یاد علامه سیدجعفر شهیدی، یکی از بهترین منابع برای شناخت سیره و شخصیت حضرت فاطمه(س) است.
در ادامه این گزارش می خوانیم: این کتاب از دو منظر قابل تأمل و تحسین است؛ نخست، مستند بودن آن و استفاده مؤلف از اسناد دست اول تاریخی و دوم، نثر شیوا و تأثیرگذار کتاب که خواننده از حلاوت آن، بهره وافی و کافی می برد. آنچه در پی می آید، گزیده ای از این کتاب ارزشمند است که به مناسبت فرارسیدن ایام شهادت جانسوز بانوی دوعالم، به خوانندگان ارجمند تقدیم می شود.
** خانه ای سرشار از زهد، قناعت و ایثار
اندک اندک، خاطره تلخ جنگ احد فراموش می شود. خانه های درهم ریخته، از نو سر و سامان می گیرد و زنان بی سرپرست به خانه شوی می روند. در شعبان سال چهارم، ولادت حسین (ع)، گرمی تازه ای به خانه علی(ع) می دهد. به تدریج، وضع مالی مسلمانان تنگدست هم سر و سامانی پیدا می کند. قبیله هایی که پس از شکست اُحُد از پیغمبر(ص) جدا شده بودند، چون پایداری مسلمانان و پیروزی های بعدی آنان را دیدند، دوباره از مکه بریدند و رو به مدینه آوردند و یا لااقل، نسبت به مکه حالت بی طرفی در پیش گرفتند. غنیمت های جنگی، مختصر گشایشی در کارها پدید آورد. اما خانه دختر پیغمبر(ص) همچنان تهی و بی پیرایه بود. علی(ع) و زهرا(س)، زهد، قناعت، ایثار و حتی گرسنگی را، شعار خود کرده بودند.
ابن شهر آشوب می نویسد: «روزی علی(ع)، فاطمه(س) را گفت: خوردنی چیزی داری؟ پاسخ داد: نه به خدا سوگند، دو روز است که خود و فرزندانم حسن و حسین گرسنه ایم. علی(ع) گفت: چرا به من نگفتی؟ فاطمه(س) پاسخ داد: از خدا شرم کردم چیزی از تو بخواهم که توانایی آماده کردن آن را نداشته باشی. علی(ع) از خانه بیرون میرود و دیناری وام می گیرد. روزی گرم است و آفتاب سوزان بر همه جا می تابد. در آن هوای گرم، مقداد پسر اسود را با حالتی آشفته میبیند.
علی(ع) از او می پرسد: مقداد چه شده است؟ چرا در این هوای گرم، بیرون از خانه ایستاده ای؟ مقداد پاسخ داد: مرا از پاسخ دادن معذور بدار.علی(ع) اصرار کرد: نمی شود، باید مرا خبر دهی. مقداد گفت: حال که چنین است، بدان که گرسنگی مرا از خانه بیرون کشانده است، دیگر نمی توانستم گریه فرزندانم را تحمل کنم. علی(ع)به او گفت: به خدا قسم من نیز برای همین از خانه بیرون آمدم. این دینار را وام گرفته ام. اما تو را بر خود مقدم می شمارم. علی(ع) آن پول را به مقداد داد.»
در این مواسات، دختر پیغمبر(ص) هم سهیم بود. بلکه گاه، سهم بیشتری را به عهده میگرفت. یک روز، دو روز یا سه روز خود و فرزندانش گرسنه به سر میبردند و فاطمه(س)، شوهر را آگاه نمی کرد. چون علی(ع) مطلع می شد، می پرسید: چرا به من نگفتی که بچه ها گرسنه هستند؟ زهرا(س)پاسخ میداد: پدرم فرموده است، چیزی از علی مخواه، مگر آنکه او خود برای تو آماده کند. در روایت ابن شهر آشوب آمده است که فاطمه(س) فرمود: از خدا حیا می کنم چیزی از تو بخواهم که بر فراهم آوردن آن توانایی نداشته باشی.
** افتخارِ بانوی دو عالم
ابونعیم اصفهانی که از علمای سنت و جماعت است و در 430 هجری قمری در گذشته و کتابی در وصف برگزیدگان خدا، به نام «حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء»، در چند مجلد نوشته، فصلی را به فاطمه(س) اختصاص داده است. در ضمن این فصل، به اسناد خود از عمران بن حَصین، چنین می نویسد: «روزی پیغمبر(ص) به من گفت: با من به دیدن فاطمه نمی آیی؟ عرض کردم: چرا و با هم به خانه فاطمه(س) رفتیم. پیغمبر(ص) رخصت خواست و دخترش اجازه داد. با هم به درون حجره رفتیم. پیغمبر(ص) فرمود: دخترم چطوری؟ پاسخ داد: درد می کشم، به علاوه گرسنه هم هستم. پیغمبر(ص) با مهربانی به دخترش گفت: راضی نیستی که سیده زنان جهان باشی؟ فاطمه(س) پاسخ داد: پدر جان! مریم دختر عمران، مگر او سیده زنان نیست؟ پیامبر(ص) پاسخ داد: او سیده زنان عصر خود بود و تو، سیده همه زنانی و شوهرت، در دنیا و آخرت بزرگ است.»
عُمران، که پیغمبر(ص) را تا خانه زهرا(س) همراهی کرده و شاهد این ماجرا بوده است، از تیره خُزاعه و از کسانی است که پس از جنگ خیبر مسلمان شدند. از روایت وی نکته بسیار مهمی دانسته می شود و آن اینکه در این ملاقات که احتمالاً پس از فتح مکه یا اندکی پیش از آن است و وضع اقتصادی مسلمانان تا حدی بهتر از پیش شده بود، باز خانواده پیغمبر(ص) در سختی به سر می برده اند.
** بُریده از دنیا و زشتی هایش
ابونعیم در آغاز فصلی که برای دختر پیغمبر(ص) گشوده است، زهرا(س) را چنین می شناساند: «زشتی و آفت های این جهان را دید و خود را از دنیا و آنچه در آن است برید.» روزی سلمان به خانه دختر پیغمبر(ص) می رود. فاطمه(س) چادری بر سر دارد که از چند جا پینه خورده است. سلمان به تعجب در آن چادر می نگرد و اندوهگین می شود. چرا باید چنین باشد؟ مگر او دختر پیشوای عرب و همسر پسر عموی رهبر مسلمانان نیست؟ سلمان حق دارد، نزد خود چنین بیندیشد. او زندگانی اشراف زاده های ایران و شکوه و جلال چشمگیر آنان را دیده است. چون فاطمه(س) به دیدن پدر می رود، می گوید: پدرجان! سلمان از چادر وصله خورده من تعجب کرد. به خدا پنج سال است من در خانه علی (ع) به سر می برم، تنها پوست گوسفندی داریم که روزها شترمان را بر آن علف می خورانیم و شب روی آن می خوابیم. او نه تنها در پوشاک و خوراک به حداقل قناعت میکرد و بر خود سخت می گرفت، بلکه کارهای خانه را نیز به عهده دیگری نمی گذاشت؛ از کشیدن آب تا رُفتن [جارو کردن] خانه، دستاس[آسیاب] کردن گندم، نگهداری کودک، همه را خود به عهده میگرفت. گاه با یک دست دستاس می کرد و با دست دیگر، طفلش را می خواباند. ابنسعد به سند خود از علی(ع) روایت میکند: «روزی که زهرا را به همسری گرفتم، فرش ما پوست گوسفندی بود که شب بر آن می خوابیدیم و روز شتر آبکش خود را بر آن علف میخوراندیم و جز این شتر، خدمتگزاری نداشتیم.
** ذکری بهتر از خدمتگزار
علی(ع) به مردی از بنی سعد می گوید: «می خواهی داستانی از خود و فاطمه را برای تو بگویم؛ فاطمه، محبوب ترین شخص در دیده پدر خود بود. او در خانه من چندان با مَشک آب کشید، که جای بند مشک بر شانه وی باقی ماند و چندان دستاس کرد که کف دست او پینه بست و چندان خانه را رُفت که جامه اش رنگ خاک گرفت. روزی به او گفتم: چه می شود که از پدرت خادمی بخواهی تا اندکی در برداشتن بار سنگین زندگی، تو را یاری دهد؟ زهرا نزد پدر رفت، اما شرمش آمد از او چیزی بخواهد. پیغمبر(ص) دانست دخترش برای کاری نزد او آمده است. بامداد دیگر به خانه ما آمد. سلام کرد و ما خاموش ماندیم، عادت او چنین بود که سه بار سلام می گفت و اگر رخصت ورود نمی یافت، برمی گشت. ما سلام او را پاسخ گفتیم و از وی خواستیم تا به خانه درآید؛ به خانه آمد و نزد ما نشست و گفت: فاطمه! دیروز از پدرت چه می خواستی؟ من ترسیدم شاید وی آنچه را از او خواستهام، نگوید. این بود که گفتم داستان فاطمه این است و او از سختی کار خانه رنج می برد و این رنج بر جسم او اثر گذاشته است.
از او خواستم نزد شما آید و خدمتکاری برای خود بخواهد. پیغمبر(ص) فرمود: آیا چیزی به شما نیاموزم که از خدمتگزار بهتر است؟ چون به جامه خواب رفتید، سی و سه بار خدا را تسبیح، سی و سه بار حمد و سی و سه بارتکبیر بگویید.» رسول خدا(ص)، چون صفات عالی انسانی را در فاطمه(س) می دید و تربیت اسلامی را در کردار و رفتار و گفتار او مشاهده می کرد، خوشحال می شد، او را می ستود و درباره او دعای خیر می گفت و برای این که منزلت و رتبت او را به مسلمانان نشان دهد، می فرمود: «فاطمه، پاره تن من است، کسی که او را بیازارد، مرا آزرده است» و گاه، شدت محبت خود را به او، با برخاستن و بوسه بر سر و دست او زدن، نشان می داد. اما برای آنکه دیگران بدانند سرچشمه این محبت، تنها عطوفت پدری نیست و او فاطمه(س) را به خاطر دارا بودن صفاتی که از بانویی والامقام چون او، انتظار می رود، دوست می دارد، آنجا که باید، وی را به وظیفه سنگینی که بر عهده دارد، متوجه می کرد و پاداش او را به لطف پروردگار و رسیدن به نعمت های آن جهان حوالت می فرمود. نقل است که روزی به دیدن فاطمه(س) آمد. چون دخترش را دید که با یک دست، دستاس می کند و با دست دیگر، فرزندش را می خواباند، فرمود: دخترم! تلخی دنیا را بچش تا در آخرت شیرین کام باشی و زهرا(س) در پاسخ پدر می گفت: خدا را بر نعمتهای او سپاس می گویم.
*منبع: روزنامه خراسان، 1395.12.11