روزنامه «ابتکار» در گزارشی با اشاره به هم آوایی جامعه شناسی و متن قرآنی درباره نفی خشونت نوشت: قرآن، شمار وسیعی از رفتارها را در قلمرو خشونت قرار میدهد؛ رفتارهایی چون، قتل، ضرب و جرح، سرقت، زنا، رباخواری، تمسخر، استهزا، افترا و غیبت، بخشی از رفتارهای خشونتآمیزی هستند که قرآن از آنها یاد کرده است.
«علیرضا صدقی» در این گزارش آورد: در تبیین چیستی خشونت، تعریف مورد وفاقی وجود ندارد. این از آن جهت است که هر کسی از پایگاه فکری، فرهنگی و اجتماعی خاص به خشونت نگریسته و یا در مقام تعریف، گونه و یا عرصه ویژهای از خشونت را در نظر داشته است و یا حتی آنان که خشونت در ساحت معین ـ خشونت اجتماعی ـ به تعریف نشستهاند به دلیل همزیستی خشونت با زور، قدرت و نیرو، چه بسا دادوستدهای مفهومی میان آنها صورت پذیرفته و از همین رو در تعریف خشونت گفته شده است، خشونت یعنی: «استفاده از زور» و یا «سوء استفاده از قدرت» با اینکه مفاهیم زور، قدرت و خشونت نسبت اینهمانی ندارند؛ هرچند که در بیشتر موارد خشونت با توسل به زور و قدرت همراه است، اما استفاده از هر زور و قدرتی را نمیتوان خشونت نامید، حتی در شکل نامشروع کاربرد قدرت؛ چه اینکه تفکیک مفاهیم قدرت، زور و خشونت یک امر الزامی و بایسته است.
قدرت هرگز خاصیت فرد نیست، بلکه به گروه تعلق میگیرد و فقط تا زمانی که افراد گروه با هم باشند وجود خواهد داشت. وقتی میگوییم کسی صاحب قدرت است، مراد این است که از طرف عدهای معین از مردم این قدرت به او تفویض شده است که به نمایندگی آنها عمل کند. پس در حقیقت «قدرت از آن مردم است» و «بدون مردم یا گروه قدرت وجود نخواهد داشت». اگر درباره شخص یا فرد، قدرتمند به کار برده میشود کاربرد مجازی و استعاری است.
چنانکه زور در اصطلاح فلسفه سیاسی بر انرژی که از جنبشهای جسمانی یا اجتماعی حاصل میشود دلالت دارد.
حال آنکه خشونت، دست کم در پارهای از گونههای خود از یک سو تا حدی میتواند بدون تعداد پشتوانه جمعی بروز یابد، چون خشونت متکی به اسباب و ابزار است، بدون ابزار و ادوات، خشونت امکانپذیر نیست. از دیگر سوی خشونت، عمل، کنش و رفتار است با اینکه زور، چنانکه پیشتر گفته شد، فرآیند است.
بدینترتیب اگر بتوان مفهومی نزدیک با خشونت سراغ گرفت، مفهوم نیرو بیش از سایر مفاهیم با خشونت نزدیک است. زیرا ادوات و ابزاری که برای خشونت لازم است و بدون آنها خشونت امکان ندارد، برای آن ساخته میشوند که نیروی طبیعی خشونتگرا را فزونی بخشد. این کارکرد تا بدانجا پیش میرود که در فرجام ممکن است جایگزین نیروی طبیعی شود.
در تعریف دیگر، «هر حمله غیرقانونی به آزادیهایی که جامعه رسماً یا ضمناً برای افراد خود قائل شده خشونت است». مقصود از آزادی در این تعریف اگر تنها حق آزادی در جنبههای مختلف آن باشد، تعرض به سایر حقوق ـ حقوق فطری، طبیعی و… ـ خشونت شمرده نمیشود. افزون بر این، ستمها، تبعیضها و محدودیتهایی که بر شهروندان از سوی دولتهای مستبد و خودفرمان که برنامه و نظام قانونی ندارند، روا داشته میشود، در این تعریف نمیگنجد و خشونت نیست.
همچنین عملکرد حکومت اکثریت و دموکراسی بدون قانون اساسی که در بیشتر موارد به لگدمال شدن حقوق اقلیتها به گونه هراسانگیز میشود نباید خشونت به حساب آید.
از سوم سو، این تعریف تنها مخالفت با هنجارها و قوانین مجعول را خشونت میشناسد؛ که برآیند آن اولاً این است که خشونتهای قانونی، خشونت نباشد. دوم اینکه خشونت میبایست امر اعتباری باشد و فاقد حقیقت جداگانه، عینی و دارای موجودیت فراتر از اعتبار باشد، یا اینکه خشونتهای کیفری و حقوق جزا و اقدامات سرکوبگرانه برای افراد و اعمال مخلّ امنیت افراد و یا جامعه از جانب حکومت را نمیتوان خشونت نامید. روا و مشروع بودن این اقدامات را نمیشود سبب آن دانست که هویت خشن و سرکوبگرانه آن را نادیده بینگاریم.
نکته دیگر اینکه اگر خشونت اقدام غیرقانونی بر خلاف آزادی باشد و آزادی نیز چنان که گفته شده عبارت باشد از: وابسته نبودن به هیچچیز دیگری مگر قوانین، این تعریف همراه با دور، و تهی از هرگونه معرفت و آگاهیبخشی نسبت به شناخت خشونت خواهد بود؛ زیرا که برآیند تعریف چنین میشود: هرآنچه خلاف قانون است، خلاف قانون است.
در تعریفهای دیگر، خشونت یعنی: «هرگونه تهاجم فیزیکی بر هستی انسان که با انگیزه وارد آوردن آسیب، رنج و یا لطمه زدن همراه باشد». و یا «کاربرد نیروی فیزیکی و یا تهدید ناشی از کاربرد نیروی فیزیکی که میتواند لطمات جسمی، معنوی، بر شخص یا اشخاص بگذارد».
این گروه از تعریفها هرچند از این نظر که بخشی از گونههای مختلف خشونت، چون خشونت فردی، گروهی، سیاسی، دولتی را پوشش میدهد درخور توجه است. اما محدود ساختن خشونت به تهاجم و یا کاربست نیروی فیزیکی چون خشونتهای روانی و معنوی را در بر نمیگیرد.
از این رو نمیتوان این گروه از تعریفها را تعریف جامع و نهایی خشونت به شمار آورد.
پارهای نیز با جداسازی جنبههای مختلف خشونت گفتهاند: «از نظر شخصی و روانی، خشونت، تندخویی و منش سختگیرانه و یا بروز ناگهانی و انفجارگونه نیرویی است که صورت تهدیدکننده، مخرّب و گاه قتّال به خود میگیرد.»
از جنبه اجتماعی، خشونت، به نابردباری مذهبی، «دگرناپذیری فکری» و یا «استفاده از زور و قدرت به شیوهای مخرّب به وسیله نهادها یا سازمانهای اجتماعی در راستای تحصیل اهداف مورد نظر این نهادها» تعریف میشود.
چنانکه در بعد سیاسی، خشونت، یعنی «عدم مماشات با رقبای سیاسی، قاطعیت و عدم چشمپوشی از خلاف و خطای متهمان و مجریان»، «نوعی رفتار سیاسی که حاوی عنصر اعمال ناشایست قدرت است».
گذشته از سرچشمههای اومانیستی این تعریف و تاثیرپذیری افزون آن از آرا و نظریات تربیتی فیلسوفان اجتماعی چون ژان ژاک روسو که میگویند بروز رفتار پرخاشجویانه در کودکان از هنگامی بروز میکند که حرکات جسمی آنان مقید شود، چه این محدودیت، باعث احساس محرومیت و حالت ناکافی در کودک میشود که یکی از نمودهای آن رویکرد به خشونت است، پرسشها و کاستیهای فراروی این تعریف قرار دارد؛ از جمله اینکه:
ـ این تعریف بر پیشفرض سرشت و طبیعت پیشینی داشتن انسان استوار است. در همین فرض اگر طبع و میل انسانی، چنان که برخی میگویند، اساساً به سوی زشتیها و پلیدیها و خشونتورزی باشد و یا وجه غالب طبیعت و سرشت انسانی چنین باشد، جلوگیری از شکوفایی چنین طبع را میتوان خشونت نامید؟
ـ به فرض آنکه انسانها در سرشت نخستین خویش دارای طبع خیرخواهانه باشند، اما بر اثر عوامل تربیتی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، کجروی و انحراف، طبع دوم و ثانوی آنها شده باشد حرکت و مشی بر وفق چنین طبع و همآوایی با آن را میشود مداراجویی و مخالفت با آن را خشونت نامید؛ چون خلاف نُرم و طبع و پسند چنان فرد یا جامعه است؟ گمان نمیرود کسانی که از تعریف پیشگفته دفاع کردهاند، جسارت پذیرش این فرآیند را داشته باشند.
اگر خواسته باشیم از انواع مختلف خشونت، تعریف یگانه ارائه دهیم، میشود با رعایت و در نظر داشت چند نکته به این منظور دست یافت: خشونت، خودگونهای از آسیبهای اجتماعی به شمار میرود، چنان که نوعی اختلال رفتاری در فرد به حساب میآید که گاه یک جامعه در تعامل و روابط شهروندان با یکدیگر و یا روابط دولت و ملت و یا روابط بین ملتها و دولتها، دچار آن میشوند، بدینترتیب میباید در تعریف خشونت مفهوم و نمایی کلی از آسیب اجتماعی را لحاظ کرد، تا به رهیافت درست و روشنتری نسبت به یکی از مصادیق آن نایل آییم.
در تعریف و ارائه تصویر کلی از آسیب اجتماعی میشود گفت: هر چیزی که با عرف و قراردادهای اجتماعی، مذهبی و هنجارهای یک جامعه هماهنگی نداشته باشد، آسیب اجتماعی شناخته میشود. با الهام از ماهیت و تعریف آسیب اجتماعی میتوان آنچه را در پی میآید، تعریف بهتر نسبت به سایر تعریفها برای خشونت دانست: «اقدام علیه جسم، جان، شرف، مال، حقوق فطری، طبیعی، اجتماعی و معنوی فرد، افراد، هویتها و هنجارهای اجتماعی».
واژه اقدام در این تعریف شامل اقدام فیزیکی چون قتل، ضرب، جرح، غارت، دزدی و نیز اقدامهای معنوی مانند تهدید، توهین، بهتان، سخریه و… میشود؛ چه این هر دو طیف، از مصادیق اقدام علیه هستند، چنانکه این تعریف، گونههای متنوع خشونت فردی، گروهی، سیاسی، روانی، اقتصادی و فرهنگی را در قلمرو خویش جای میدهد.
این تعریف از خشونت را میتوان نزدیکترین تعریف خشونت با آموزههای قرآنی و نگرش دینی نسبت به خشونت دانست؛ چه قرآن، شمار وسیعی از رفتارها را در قلمرو خشونت قرار میدهد؛ رفتارهایی چون، قتل، ضرب و جرح، سرقت، زنا، رباخواری، تمسخر، استهزا، افترا و غیبت، بخشی از رفتارهای خشونتآمیزی هستند که قرآن از آنها یاد کرده است. رهیافت به این نگره قرآنی از راه درنگ و تامّل در فراخنای مفهومی واژه ظلم که واژه کلیدی در ترسیم و تبیین خشونت در نگره قرآنی است، میسر میشود.
منبع: روزنامه ابتکار، 1395.10.30