روزنامه اعتماد در گزارشی به قلم مجتبی حسینی نوشت: خبر کوتاه بود و بزرگ: آیتالله اکبرهاشمیرفسنجانی درگذشت. آن هم چند روزی پس از انتشار کلیپی که بغض و اشک او را برای امیرکبیر نشان میداد.
در ادامه این گزارش می خوانیم: حالا امیرکبیر انقلاب 165 سال بعد و درست در همان روزی که تیزی تیغ میرغضب بر رگ دست امیر سُر خورد، چشمانش را برای همیشه فرو بست تا زمستان 95 پرده آخر حیات 82 ساله آیتالله باشد. آیتالله اکبر هاشمیرفسنجانی در حالی قلبش راس ساعت نونزده و سی و شش دقیقه 19 دی 95 در بیمارستان شهدای تجریش، همان بیمارستانی که پس از ترور نافرجامش از سوی گروهک فرقان در سال 58 یک بار میهمانش بود برای همیشه از تپش ایستاد که بیتردید نامش با نیم قرن اخیر تحولات ایران و انقلاب گره خورده و نمیشود تاریخ را در همه این سالها تورق کرد و رد پایی از او ندید.
آیتالله از همان زمانی که در قم و در اوج میدانداری مکتب آیتالله بروجردی، همگام و همراه امام شد و خط خمینی را برای شخم شورهزار سلطنت پی گرفت و با تبعید جبارانه پهلوی دوم به ترکیه نخ تسبیح انقلاب و انقلابیون شد تا امروز که 27 سال از رحلت بنیانگذار کبیر انقلاب میگذرد، صحنه پرداز و کارگردان بسیاری از اتفاقات و تحولات مهم سیاسی ایران بود. همین عاملیت و آمریت در ادوار پیشا انقلاب / پسا انقلاب بود که باعث شد برای دو رهبر انقلاب در دو عصر جمهوری اسلامی یک استثنا باشد.
«دشمنان بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است» امام خمینی و «هیچکس برای من آقای هاشمی نمیشود» آیتالله خامنهای در تکریم و تایید آیتالله اکبر هاشمیرفسنجانی جملاتی نیست که بشود همزاد و هم وزنش را برای سیاستمدار و کارگزاری در جمهوری اسلامی ایران پیدا کرد.
آیتالله در تمام این دوران، فراز و فرودهای بسیاری را زیست که کمتر کسی مجال تجربهاش را یافته است. آیتالله در عمر سیاسیاش، شیرینی و تلخی کارگزاری قدرت را دست به دست و بیش از همه همکاران و همقطارانش به کام کشید و در این میان کمتر لب به تایید و تکذیب دوست و دشمنانش برآورد چرا که عهدی داشت که نمیخواست این حرف و حدیثها خللی در تحققش ایجاد کند. همین هم بود که هلهله «له»ها و ولوله «علیه»ها هرگز باعث نشد تا دست از خط خمینی و راه رهبری بردارد.
از دوران نهضت که در مبارزه و منازعه با توتالیتاریسم پهلوی و خلاف آمدِ بسیاری از ساکتین و ناظرین مذهبی انقلاب، دست از انقلابیگری نشست و مشت و لگد شکنجه ساواک را با تن و جان خود میزبان شد تا آن روزی که «نهضت» به «نظام» تبدیل شد هرگز از روش و بینشی که به آن معتقد بود، دست برنداشت.
راه هاشمی همان راه نهضت بود اما مختصات هندسه فکری و مشخصات منظومه عقیدتی-سیاسی آیتالله هاشمی با نیاز نظام و مبتنی بر تجمیع فقه حکومتی، تغییری تکاملی یافت. چراکه انقلاب، این تحول شگرف ساخت قدرت و ریخت حکومت را تغییر داده بود و به تبع آن روحانیت منتقد را از موقعیت «انقلابیگری/ اپوزسیون» به وضعیت کارگزاری/ اپوزیسیون» رسانده بود. هاشمی به همراه آیتالله خامنهای، آیتالله بهشتی، آیتالله مطهری، آیتالله موسوی اردبیلی و چند نفری دیگر باید سازههای ساختار نوین نظام جدید را که نیازمند لحاظ امور عرفی در کنار قیود شرعی بود، کنار هم میچیدند. فقهای کارگزار با همین مطالبه، بازیگران اصلی سیاست ورزی ایران شدند.
در میان این نامها، هاشمیرفسنجانی ماموریتی ویژه داشت. اگر آیتالله توانسته بود فصل اول حیات سیاسیاش را با سرفصل انقلابیگری با پیروزی انقلاب اسلامی مختومه کند در فصل دوم به عنوان یک مقام ارشد نظام باید همه توان و تلاش خود را برای حفظ و ثبات کشور به میدان عمل میآورد. فصلی که در نهایت با جانشینی فرماندهی کل قوا و قطعنامه 598 جنگ را به پایان رساند تا او فصل سوم حیات سیاسیاش را با رحلت امام آغاز کند.
تغییر ریخت کشور جنگ زده از مهمترین ماموریتهای هاشمیرفسنجانی در این دوران بود. آیتالله با دراختیار گرفتن ماشین دولت و موفقیت در دو ماموریت ابتدایی و هماهنگی با رهبری جدید فرصت داشت تا راه امیر کبیر را ادامه دهد. اما این راه هرگز برای هاشمی راه کم خطری نبود.
آیتالله ساخت و ساز سدهای بتونی، کارخانههای فولادی و جادهسازی را در صدر اولویتهای کاری دولت خود قرار داد. سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دولت اما صدای چپ و راست را باهم درآورد. چپها به سیاستهای اقتصادی هاشمی هجوم بردند و راستها، سیاستهای فرهنگی را سیبل کردند.
هاشمی برای عبور از سیخ و میخهای پهن شده در راهش گاهی با چپها پیمان میبست و گاهی با راستها. هاشمیرفسنجانی به هر نحوی که بود شرایط کشور را تغییر داد اما با پایان عمردولت سازندگی آیتالله که محبوبیت و اقتدار دهه ابتدایی انقلاب را نداشت وارد فصل چهارم حیات سیاسی خود شد. دورانی که آغاز عصر عسرت هاشمیرفسنجانی بود. چه آنکه اگر تا یک دهه قبل مدیران جناح چپ و راست برای کسب تکلیف در صف نوبت دیدار با او میایستادند در این دهه هر دو جناح بیمحابا بر او تاختند. هاشمی اما بازهم سیاست ورزی را رها نکرد.
بیش از هر سیاستمدار دیگری خود را در معرض رای مردم قرار داد. اما تاخت و تازهای جناحین کار خودش را کرده بود. هاشمی دیگر محبوبیت دهه ابتدایی را نداشت. صبر کرد و راهبردهایش را تغییر داد. پس از انتخابات 84 تصمیم گرفت تا به جای بازیگری سیاسی، بازیسازی سیاسی کند.
در انتخابات 88 رفتار آیتالله باعث شد تا چپهای سیاسی پس از یک دهه برای بازگشت به سیاست، او را تکیهگاه خودشان قرار دهند. شرایط با آمد و رفت احمدینژاد دگرگون شد. هاشمی برای انقلاب و نظام نگران بود. هربار که خطابه کرد بهگونهای هشدار داد که گویی فرزندش در حال احتضار است.
آگاهسازی در دیدار چهره به چهره با همه اقشار و گروههایی که به دیدارش میشتافتند، راهبرد هاشمی در فصل پنجم حیات سیاسیاش شد.
با بازخوانی مکرر تاریخ انقلاب سعی کرد اسرار انقلاب را به نسل جدید منتقل کند. هاشمی در این شرایط از بازیگری سیاسی به بازیگردانی سیاسی رسیده بود. انتخابات 92 که فرا رسید آیتالله پرده آخر نمایش سیاسی خود را نشان داد. ثبت نام کرد و معادلات را برهم زد. ردصلاحیت شد و موج رای خود را پشت حسن روحانی فرستاد و تا به امروز از خطر تحجر و افراط و ضرورت اعتدال سخن گفت. یار امام و رهبری حالا در اوج محبوبیت اجتماعی به روحالله پیوست.
*منبع: روزنامه اعتماد، 1395.10.20