روزنامه خراسان در صفحه تاریخ به مناسبت سالروز ورود کاروان اسرای کربلا به شام، نوشت: عبیدا… بن زیاد، کاروان اسیران اهلبیت(ع) را آماده حرکت به سوی شام کرد. «احمد بن یحیی بَلاذُری» در کتاب «انساب الاشراف» مینویسد:«عبیدا… دستور داد علی بن حسین(ع) را در غُل و زنجیر کردند.
در این گزارش که در شماره سه شنبه 11 آبان 1395 خورشیدی به قلم جواد نوائیان رودسری، منتشر شد، آمده است: آن گاه، کودکان و زنان را مهیای سفر به شام کرد. عبیدا…، مخفر بن ثعلبه و شمر بن ذیالجوشن را همراه کاروان اسیران فرستاد، تا به یزید گزارش دهند.» مورخان برآنند که روز خروج کاروان اسیران کربلا از کوفه، 19 یا 15 محرم بودهاست. به این ترتیب، سفر طولانی کاروان آزادگی آغاز شد.
دکتر «جعفر المهاجر» در کتاب ارزشمند «موکب الاحزان»، مسیر کاروان و منازلی را که از کوفه تا شام طی کرده، با استنادات تاریخی مشخص کردهاست. در هر یک از این منازل، مصائب و سختیهای فراوانی بر بانوان و کودکان خردسال خاندان رسولخدا(ص) وارد شدهاست. «المهاجر»، درباره یکی از این منازل به نام «بالس»، مینویسد:«بالس، شهری تاریخی و قدیمی است. از سمت جزیره که به سوی بلاد شام بروید، نخستین شهر، بالس است. در آنجا کاروان اسیران در کنار شعبهای از رود فرات منزل کرد … در بالس دو زیارتگاه وجود دارد که یکی از آنها طُرح است. طُرح در لغت، به معنای کودکی است که زودتر از موعد به دنیا بیاید. میدانیم که در میان کاروان اسیران، بانوانی حضور داشتند که ظاهراً چند نفر از آنها باردار بودند. یکی از آنها بر اثر مشقات سفر و رنجهایی که به واسطه واقعه عاشورا متحمل شده بود، فرزند خود را در این مکان از دست داد و این زیارتگاه، مدفن همان طفل از دست رفتهاست.»
**در پایتخت ستم
هنگامی که خبر نزدیک شدن کاروان اسیران کربلا را به یزید رساندند، دستور داد دمشق را آذین بستند. زنان و کودکان خاندان رسولخدا(ص)، خسته از راه طولانی 18 روزه و دلشکسته از غم فقدان عزیزان، وارد پایتخت ستم شدند. اهالی دمشق در حیرت فرو رفتهبودند. «شیخ صدوق»، در کتاب شریف «امالی»، مجلس سی و یکم، مینویسد:«کاروان اسیران را بر پلکان مسجدی فرود آوردند. مردم، کاروانیان را احاطه کردهبودند و به آنها مینگریستند. ناگهان، پیرمردی جمعیت را شکافت و پیش آمد. او رو به علیبنحسین(ع) کرد و گفت: خدا را سپاس که مردان شورشی شما را کشت و خروج کنندگان بر خلیفه را نابود کرد. سپس، شروع به ناسزا گفتن کرد؛ وقتی درشتگویی او به پایان رسید، امام سجاد(ع) رو به او کرد و فرمود: آیا قرآن خواندهای؟ پیرمرد فوراً پاسخ داد: آری! امام(ع) فرمود: آیا این آیه را خواندهای که «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی؛ [ای پیامبر] بگو: پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندانم»؟
پیرمرد گفت: بله، این آیه را خواندهام. امام سجاد(ع) با مهربانی به او فرمود: ما، همان خویشاوندان پیامبریم؛ حال بگو بدانم، آیا این آیه را هم خواندهای که میفرماید :«إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا؛ خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟ پیرمرد با تحیر پاسخ داد: آری! این آیه را هم خواندهام. امام(ع) فرمود: ما همان اهلبیتیم که خداوند هرگونه پلیدی را از ما دور کردهاست … پیرمرد دست به سوی آسمان بلند کرد و در حالی که صدایش میلرزید، گفت: خدایا! از گناهم درگذر که قرآن را بارها خواندم و معنای آن را درنیافتم؛ پروردگارا! من از دشمن اهلبیت پیامبر تو و قاتلان فرزندان رسولخدا(ص)، بیزاری میجویم.» بیتردید، این مواجهه ها در آگاه کردن مردم بیخبر شام، بسیار مؤثر بود. شامیان، تحت تأثیر تبلیغات دستگاه اموی در دوران معاویه، فرصتی برای شناخت حقیقت پیدا نکردهبودند.
**در کاخ طاغوت
کاروان آزادگی از میان بازار دمشق گذشت و دقایقی بعد، به کاخ سبز رسید. سربازان، امامسجاد(ع)، بانوان و کودکان را به داخل قصر بردند. پیشاپیش کاروانیان، شمر بن ذیالجوشن و تنی چند از کوفیان، سَرِ مطهر سیدالشهدا(ع) را حمل میکردند. «احمد بن داوود دینوری» در «اخبارالطوال» مینویسد:«شمربن ذیالجوشن سر حسینبنعلی(ع) را مقابل یزید گذاشت و گفت: ای امیرمؤمنان! این مرد به همراه هجده تن از خویشاوندان و شصت تن از شیعیان خود، نزد ما آمد، به سوی آنان رفتیم و خواستیم که تسلیم فرمان امیر ما، عبیدا…بنزیاد یا آماده برای جنگ شوند. صبح زود، هنگام برآمدن آفتاب، به آنها حمله و آنها را از هر سو محاصره کردیم و … همه را از پای در آوردیم. هم اکنون بدنهای آنها برهنه و جامهها و چهرههایشان، خاکآلوده است، بادها بر آنها میوزند و کرکسها به دیدارشان میآیند.» شمر با خباثت تمام، شرحی از جنایات واقع شده در کربلا را به اطلاع یزید رساند. تالار در سکوتی سنگین، فرو رفته بود. «بلاذری» در «انسابالاشراف» مینویسد:«یزید با چوبی که بر دست داشت، به دندان مطهر امام حسین(ع) میزد. ناگهان ابوبرزه اسلمی برخاست و فریاد زد: یزید! بر دندانهای حسین، نواده رسولخدا، چوب میزنی؟! به خدا سوگند، بسیار دیدم که پیامبر بر لبان او بوسه میزد و او را در آغوش میگرفت.
ابوبرزه این را گفت و بلافاصله تالار را ترک کرد.» «محمد بن جریر طبری»، در جلد پنجم کتاب «تاریخ الامم و الملوک»، آوردهاست که توهین یزید، حتی برخی از اطرافیان او را نیز خشمگین کرد. به نوشته طبری، «یحیی بن حکم»، به این کار یزید اعتراض کرد، اما یزید با مشت به سینه او زد و «یحیی» را از مجلس بیرون انداخت؛ آن گاه در حالی که دوباره عمل زشت خود را تکرار میکرد، این شعر را خواند:« لَیتَ أَشْیاخی ببَدْر شَهِدُوا/ جَزعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاْسَلْ/ لَسْتُ مِنْ خِنْدَفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ/ مِنْ بَنی أَحْمَدَ، ما کانَ فَعَلْ؛ کاش بزرگانم که در جنگ بدر حاضر بودند/ امروز میدیدند که قبیله خزرج چطور از ضربات شمشیر، زاری میکند / من از فرزندان «خندف»[از جدههای اعلای قریش] نیستم/ اگر از فرزندان احمد انتقام نستانم»؛ این شعر، سروده «ابنزبعری»، شاعر معروف قریش و از مخالفان سرسخت رسولخدا(ص) بود.
**فریادی که کاخ ظلم را لرزاند
در برابر این هتاکی و گستاخی، ناگاه بانویی به پا خاست. حضرت زینب کبری(س) با فریاد خویش، سکوت سنگین تالار قصر را شکست :«سپاس، مخصوص خداوند است که پروردگار جهان است و درود او بر پیامبرش محمد(ص) و خاندان پاک او باد.» نفسها در سینه حبس شدهبود. دختر علی(ع) ادامه داد:« راست گفت خدای سبحان که فرمود: سزای کسانی که مرتکب کار زشت شدند، زشتی است؛ آنان که آیات خدا را تکذیب و آن را مسخره کردند. ای یزید! آیا اکنون که زمین و آسمان را بر ما تنگ کردی و ما را همانند اسیران، به هر سو کشاندی، میپنداری ما نزد پروردگارمان خوار شدیم و تو، نزد او عزیز و گرامی هستی؟ تصور کردی این نشانه قدر و منزلت تو نزد خداست؟ آیا از اینکه دیدی دنیا در کمند تو در آمده و امورت سامان یافته و مُلک و خلافت ما، در اختیار تو قرار گرفته است، باد غرور به بینی انداختهای و به خود میبالی و خرم و شادمان هستی؟! کمی آهستهتر! آیا سخن خداوند را فراموش کردی که فرمود: «آنها که کافر شدند [و راه طغیان پیش گرفتند] تصوّر نکنند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است. ما به آنان مهلت میدهیم تا بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوارکنندهای [آماده شده] است. ای پسر کفّار آزاد شده!
آیا این عدالت است که تو، زنان و کنیزان خود را پشت پردهها بنشانی، ولی دختران رسول خدا(ص) را اسیر کنی و به این سو و آن سو بکشانی … در حالی که مردان و حمایتگرانِ آنان همراهشان نبودند؛ [ولی چه سود از این سخنان، زیرا] چگونه میتوان به حمایت و مراقبت آن کس امید داشت که جگر پاکان را به دهان گرفته و گوشتش از خون شهیدان روییدهاست؟! چگونه در دشمنی ما اهلبیت شتاب نکند، آن کس که به ما، با غرور و نفرت، خشمگینانه و کینه توزانه، مینگرد و آنگاه، بیآنکه احساس گناه کند و ظلم و ستم خود را بزرگ بشمارد، میگوید: «ای کاش اجداد من بودند و این صحنهها را میدیدند و از شادی و سرور فریاد میزدند و میگفتند:ای یزید! دست مریزاد» … پدران و نیاکان خود را ندا میدهی و گمان داری که ندای تو را میشنوند.
زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شَل و لال بودی و نمیگفتی آنچه را گفتی و نمیکردی آنچه را کردی … ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی انجام بده، هر جهد که داری به کار گیر؛ به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی … هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رأی تو، سست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است؛ در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد. سپاس خدای را که اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا میخواهیم که ثواب آنها را کامل کند و بر ثوابشان بیفزاید، و برای ما نیکو خلف و جانشین باشد، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود و ما را کافی در هر امری و نیکو وکیلی است.» خطبه غَرّای زینب کبری(س)، کاخ ستم را لرزاند.
یزید از شدت خشم، به لکنت افتاده بود؛ سعی کرد آبروی بر باد رفتهاش را با نفرین بر عبیدا… بن زیاد، حفظ کند؛ اما کار از دست شدهبود. «بلاذری» در «انساب الاشراف» می نویسد:«یزید گفت: خداوند پسر مرجانه را لعنت کند، ما راضی به کشتن حسین نبودیم!» اما این فریبکاریها، زشتی عمل او را پنهان نکرد.
*منبع: روزنامه خراسان