فریدون جیرانی اواخر سال ۱۳۷۰ در گفت و گویی با خاچکیان به زندگی او پرداخت که به مرور بخش هایی از آن، منتشر شده در «گزارش فیلم» می پردازیم.
«نسل ما، در دهه سی از طریق کارهای ساموئل خاچیکیان به طور جدی با سینمای ایران آشنا شد. ما با دیدن فیلمهای او بود که فهمیدیم پشت دوربین کسی به نام کارگردان ایستاده است. کسی که با دکوپاژ، سر صحنه میآید، بازیها را رهبری میکند و... ساموئل به ما خاصیت دوربین فیلمبرداری را نشان داد و به حرکت در سینما مفهوم بخشید. قبل از او و حتی بعد از او تا اواخر دهه سی، کارگردانی در سینمای ایران مفهومی نداشت و فیلمبردارها به جای کارگردانها صحنهها را تقطیع و زوایا را انتخاب میکردند.
ساموئل خاچیکیان اولین کارگردانی سینمای ایران است که با دفترچه دکوپاژ کنار فیلمبردار ایستاد و با شهامت در کنار فیلمبردار ایستاد و با شهامت در کار نورپردازی و انتخاب زوایا دخالت کرد و مطابق سلیقه خود فیلم ساخت. از جهتی دیگر ساموئل خاچیکیان اولین کارگردان سینمای ایران است که خودش فیلمهایش را تدوین کرد و از آن طریق به همنسلان خود فهماند که میتوان با کوتاه کردن پلانها در سینما، ریتم ایجاد کرد. تا قبل از او و حتی تا مدتها بعد از او، فیلمبردارها ته یک پلان را به سر پلان دیگر میچسباندند و حتی مکثهای اضافی را هم درنمیآوردند.
ساموئل اولین کارگردانی است که برای سینمای ایران آنونس ساخت و به نسل بعدی فن آنونس سازی را آموخت. ساموئل خاچیکیان بود که اول بار با هنرپیشه غیرتئاتری کار کرد؛ با چهرههای جدید فیلم ساخت و برای سینمای ایران، بازیگر حرفهای تربیت کرد. بسیاری از بازیگران مشهور دهه سی و چهل، کارشان را با ساموئل شروع کردند.
ساموئل خاچیکیان در تاریخ سینمای ایران به حق نقش مهمی ایفا کرده است. اگر کسی بخواهد این واقعیت را انکار کند به سینما دروغ گفته است. او معتبرترین کارگردان سینمای ایران در دهه سی است.»
*ما در آغاز بر طبق سنت مصاحبههایمان به گذشته برمیگردیم و صحبت را از دوران کودکی شروع میکنیم. به عنوان نخستین سوال در چه سالی و در کجا متولد شدی؟
اولا قبل از هر چیز از توجهتان به من و ایجاد چنین فرصتی برای صحبت تشکر میکنم. ثانیا در جواب سئوالتان باید بگویم من در سال ۱۳۰۲ در محله لیلآباد شهر تبریز متولد شدم.
*میدانی الان لیلآباد در تبریز به چه محلهای تبدیل شده است؟
چهار سال قبل که برای فیلمبرداری فیلم «یوزپلنگ» به تبریز رفتم هر چه دنبال محله کودکیام گشتم آن را نیافتم. در آنجا همه چیز عوض شده است.در خانه ما به یک کوچه باریک باز میشد و بعد از آن یک کوچه پهنتر بود که اسم نداشت. قبل از اینکه به خیابان اصلی برسیم یک پاساژ بزرگ سنگی وجود داشت که به آن داش مغازه میگفتند. داش در زبان ترکی یعنی سنگ و داش مغازه یعنی مغازه سنگی. بعد از این پاساژ سنگی به بزرگترین خیابان تبریز میرسیدیم که آن زمان پهلوی نام داشت و دو سینما در این خیابان بود. یکی سینمایی به نام وطن که داخل یک پاساژ بود و این پاساژ به محله قلعه منتهی میشد. سینما وطن بعدها اسمش تغییر کرد و سینما میهن شد. سینمای دیگر هما نام داشت. یک سینما هم نزدیک باغ گلستان بود به اسم ایران که قدیمیترین سینمای ایران محسوب میشود. کوچههای محله هم سنگفرش بودند و تبریز درشکههای دو اسبهای داشت که خاطرات زیادی از آنها دارم.
پدر من تحصیلکرده دانشگاه ارمنی هاریوت ترکیه بود و شش زبان میدانست. او بعد از قتل عام ارامنه به قفقاز در جمهوری ارمنستان رفت و قبل از انقلاب اکتبر در آن جمهوری نماینده مجلس بود. بعد از انقلاب با کمونیستها جنگید و سرانجام مجبور شد به ایران مهاجرت کند.
*پدر عضو حزب داشناک بود؟
بله.
*تو بزرگترین پسر خانواده هستی؟
دو برادر و یک خواهرم در قتل عام ارامنه در ترکیه از بین رفتند. آن طور که مادرم تعریف میکرد، دو برادر و یک خواهرم موقع بازگشت در راه قفقاز در سوز و سرمای برف در آغوش او مردند. سیراک برادرم و سیروارت خواهرم بعدا متولد شدهاند. من سومین بچه هستم و بعد از من سوریک به دنیا آمده است.
*پدرت بعد از مهاجرت به ایران در تبریز به چه حرفهای مشغول شد؟
او مدتی در کمیته کمکرسانی به مهاجرین ارمنی یعنی همانهایی که با کمونیستها میجنگیدند کار میکرد، بعد به تجارت فرش پرداخت و تا زمان مرگش به این حرفه مشغول بود. مادرم هم زن باسواد و تحصیلکردهای بود و خیلی خداشناس. خیلی عجیب بود که مادرم «اذان» و «ربنا» دعای افطار را خیلی دوست داشت و همیشه روزهای ماه رمضان به نوای ربنا گوش میداد. این علاقه او در من تأثیر گذاشت و در فیلمهای «توفان در شهر ما»، «قصه شب یلدا» و حتی «چاووش» از «ربنا» استفاده کردم.
*با زبان فارسی در محیط مدرسه آشنا شدی؟
بله. در دبستان ماریان ارامنه در لیلآباد.از همان کلاس اول که با زبان فارسی آشنا شدم عاشق ریتم این زبان شدم. قبل از آن هر چند زبان فرانسوی را نمیدانستم اما از ریتم آن خوش میآمد. بعد هم در زبان فارسی چنین ریتمی را یافتم و عاشق آهنگین بودن این زبان شدم. دقیقا یادم هست که در زبان فارسی در مدرسه همیشه شاگرد ممتاز بودم.
*از چه سالی سینما رفتن را شروع کردی؟
میتوانم بگویم من یکی از قدیمیترین سینماروهای تبریز بودم. اولین سینمایی که در تبریز درست شد سینما سُلی بود یعنی آفتاب. این سینما قبل از سینما ایران در یک بالاخانه ایجاد شد. هنوز به یاد دارم مادرم مرا بغل کرد و به این سینما برد که در آن فیلم ناموس را نشان میدادند. بعدها فهمیدم «ناموس» را الکساندر شیروانزاده ساخته و فیلم مشهوری است. آن زمان که این فیلم را دیدم خیلی کوچک بودم.
*از فیلمهایی که در دوران مدرسه دیدی چه خاطرهای داری؟
فیلم زیگفرید که حتی هنرپیشهاش پائول ریختر یادم هست. موهای سفیدی داشت و با اژدها میجنگید. او رویین تن بود و فقط از طریق یک نقطه بدنش میتوانستند او را بکشند. آخر سر با پرتاب نیزه به همین نقطه بدن او را کشتند. از داگلاس فربنکس و فیلم معروف او دزد بغداد نیز خیلی خوشم میآمد. فیلمهای کن مانیارد، تام میکس، هود گیبسون، ریچارد تالماچ و آلبرتینی را نیز میدیدیم.
*اوایل میاننویسها را چه کسی برای تو میخواند؟
تمام سالن! یعنی وقتی میاننویسها میآمد یکدفعه همه با هم میخواندند و بیسوادها اینجوری متوجه میشدند.
*درتبریز میاننویس ترکی معمول نبود؟
یادم نمیآید. بیشتر میاننویسها فارسی بود.
*در آنجا فیلم به زبان ارمنی نمایش داده نمیشد؟
فیلم ناموس به زبان ارمنی نمایش داده شد که میاننویس فارسی داشت.
*اولین فیلم ناطقی که دیدی یادت هست؟
فیلم لاری بوسترکراب به نام صاعقه،فکر میکنم اولین فیلم ناطقی است که دیدم و روی من تأثیر گذاشت. فیلمهای موزیکال ژانت مک دونالد و نلسون ادی نیز از سری فیلمهای ناطقی است که همان اوایل ورود ناطق در سینماها دیدم.
*فیلم دختر لر را دیدی؟
بله در سینما وطن دیدم و یادم هست دیالوگهایی بسیار ابتدایی داشت که مثلا آن آخرش میآمدند در اتاق فردوسی را میزدند که باز کند.
*داری فردوسی فیلم دوم سپنتا را تعریف میکنی؟
بله. این صحنه متعلق به فیلم فردوسی است.
*از دختر لر صحنهای در خاطر داری؟
صحنهای که جعفر در چاه آواز میخواند هنوز در خاطرم مانده است.
*آن صحنهای که از فیلم فردوسی تعریف میکردی دیالوگهایی ابتدایی داشت چه صحنهای بود؟
آخر فیلم بود که برای او پاداش میآوردند و در میزدند و با لهجه خیلی ابتدایی میگفتند فردوسی! فردوسی! فردوسی! در را باز کن و سه دفعه اسم فردوسی را تکرار میکردند که تماشاچی میخندید.
*حاجی آقا آکتور سینما و بوالهوس را ندیدی؟
این دو فیلم در تبریز به نمایش درنیامدند. بعدها حاجی آقا آکتور سینما را در فستیوال تهران دیدم.
*دختر لر در تبریز فروش کرد؟
خیلی. من دقیقا یادم هست که جمعیت زیادی جلوی پاساز سینما وطن صف کشیده بودند.
*از چه سالی کتاب خواندن و مجله خواندن را شروع کردی؟
از همان سالهای اولیه دبستان کتابها را همین جوری ورق میزدم و مثل بزرگترها که وقتی خسته میشوند لای کتاب علامت میگذارند؛ من هم بدون اینکه کتاب را بخوانم علامت میگذاشتم! شاید باور نکنید در این سالها حسودیم میشد که چرا نمیتوانم مثل پدرم، برادر بزرگم و مادرم کتاب بخوانم. پدرم کتابخانه بزرگی داشت و بسیاری از نویسندگان معروف ارامنه آن زمان با پدر من رفت و آمد داشتند. یکی از آنها مارتین شاتریان وزیر سابق اقتصاد در قفقاز بود که خیلی مرا به نوشتن تشویق کرد.
*این رفت و آمدها رابطهای با فعالیتهای سیاسی پدرت داشت؟
بله.
*از این فعالیت سیاسی پدرت مثل جلسات حزبی یا حضور دسته جمعی پناهندگان در خانه و حرفهای این جلسات تأثیر گرفتی و اصلا تو علاقهای به سیاست پیدا کردی؟
نه. این جلسات اصلا در من تأثیر نگذاشت. خاطرات من از آن جلسات فقط حرفهایی است که روی حس ناسیونالیستی ما تأثیر میگذاشت. حرفهایی که در رابطه با قتل عام ارامنه مطرح میشد. من بیشتر تحت تأثیر فضای ادبی زندگی پدرم بودم و اشتیاق زیادی برای مطالعه داشتم.
*با این اشتیاقی که داشتی کی شروع به نوشتن کردی؟
من در ۹ سالگی شعری گفتم که در یک مجله چاپ شده است.
*کدام مجله؟
مجله خوشههای جدید به سردبیری مارگاریت سروریان (مروارید سروریان) مادر موشق سروری که دو هفته یک بار منتشر میشد.
*قصه هم نوشتی؟
بله و دقیقا یادم هست از ۱۴ سالگی قصههایم در مجلات و روزنامهها چاپ میشد.
*میتوانی یکی از آن قصهها را نام ببری؟
یک قصه جنگی و رمانتیک نوشتم به نام سوسنهای سپید و یک قصه دیگر به نام دوستان که ماجرای آن را از زندگی خودم در مدرسه گرفته بودم.
با موسیقی از کی آشنا شدی؟
رابطه با موسیقی اصلا اولین ارتباط من با هنر بود. برادرم سیراک از ۱۲ سالگی ویلن میزد و من از ۷ سالگی صدای ویلن برادرم را شنیدم و با صدای آن بزرگ شدم. وقتی او ویلن میزد روی میز با او همنوازی میکردم. برادرم میگفت تو گوش موسیقی خوبی داری. بعد یواش یواش شروع کردم به زمزمه کردن که آن را خیلی دوست داشتم. اصلا برای من از اول یک چیزهایی الهام بخش بود. مثلا وقتی روی خاک آب میپاشند بوی خوبی میدهد. من این بو را خیلی دوست داشتم. صدای آب، غروب و مهتاب برایم الهامبخش بود.
من و برادرم در بچگی آپاراتی درست کردیم. من متصدی نور بودم، یعنی با ذرهبین از آفتاب نور میگرفتم و میتاباندم به آپارات. جلوی آپارات پرده گذاشته بودیم که گاهی فوکوس هم نمیشد که مجبور بودیم آپارات را جلو و عقب ببریم. خندهتان میگیرد. فیلم هم نداشتیم. چیزی درست کرده بودیم و مورچهها و مگسها را ریخته بودیم توی آن و بسته بودیم بعد روی پرده این مورچهها که مگسها را میگرفتند و پدرشان را درمیآوردند تماشا میکردیم!
*آن موقع در تبریز برق نبود؟
۸ سالم بود که به خانه ما برق کشیدند. حتی یادم هست کلیدهای برق زرد رنگ بود. قبل از آن از لامپا و فانوس استفاده میکردیم.
*هیچ وقت با نور لامپا یا فانوس بازی نکردی و دوست نداشتی نورها حرکت کنند؟
ما با سایه روشنها بازی میکردیم و برادرم با دستهایش استاد بازی جلوی نور بود.
چیزی دیگری هم که بعدها خیلی به من کمک کرد علاقه برادرم سیراک به رمان های پلیسی بود. او شرلوک هلمز زیاد می خواند و چون ما آن موقع انگلیسی نمیدانستیم قصههایی را که میخواند تعریف میکرد.
*اولین کتاب پلیسی که خودت خواندی چه نام داشت؟
۱۵ سالم بود که مجموعه داستانهای شرلوک هلمز را که به زبان ارمنی ترجمه شده بودم خواندم. کتاب، نقاشی هم داشت و آنها مرا جلب میکرد.
*از چه سالی وارد تئاتر شدی؟
۱۴، ۱۵ سالم بود که در دبیرستان و خانه نمایشنامه اجرا میکردم. خودم هم بازی و کارگردانی میکردم. قبلا در خانه با استفاده از طناب رخت، پرده درست میکردیم و بلیت میفروختیم که آن زمان ۲۵ دینار میگرفتیم. ده، دوازده نفر که جمع میشدند پرده را میکشیدیم و کارمان را شروع میکردیم.
*اولین نمایشی که به طور جدی و در یک سالن جلوی تعداد زیادی از تماشاگر بازی کردی چه بود؟
۱۷ سالم بود که نمایشنامه سویل را روی صحنه یک سالن در مقابل جمعیت کارگردانی کردم. هنرپیشههای معروف ارمنی آن زمان هم در آن بازی کردند.
*چطور شد در اولین نمایشنامه، کارگردان شدی؟
نمیدانم. شاید بشود اسمش را گستاخی گذاشت.
*بازیگران معروف چطور تو را به عنوان کارگردان قبول کردند؟
ما در یک انجمن ادبی دور هم جمع میشدیم. با همدیگر حرف میزدیم و روزنامه دیواری درست میکردیم. چون خط ارمنی و انگلیسی من خوب بود، بیشتر مطالب روزنامههای دیواری را مینوشتم. از همین جا بود که تصمیم گرفتیم نمایشنامه اجرا کنیم و ارتباطها شکل منطقیتری گرفت. سویل به زبان ارمنی ترجمه شده بود و در تئاتر شیر و خورشید در باغ ملی که گردشگاه معروف تبریز بود، یک شب به اجرا درآمد که خیلی هم با استقبال مواجه شد. سالن شیر و خورشید را اگر دیده باشید از آن سالنهای قدیمی به سبک دوره تزاری است. چهار طبقه است و یک سن بسیار قشنگ هم دارد که جلوی آن، ارکستر موسیقی مینواخت.
*قبل از اینکه سویل را اجرا کنی، نمایشنامهای دیده بودی که روی تو تأثیر بگذارد؟
بله. اپرای آنوش که آرامائیس آقامالیان کارگردانی کرده بود.
*همان آقامالیان که بعدا در تهران کارگردان فیلم شد؟
بله. ایشان یکی از بزرگترین و قدرتمندترین شخصیتهای هنری ارامنه بود. او هنرپیشهای معروف، کارگردانی خوب، ونقاش فوقالعادهای بود و به ۷ زبان تسلط داشت. در نمایشنامه او، مادام یلنا نقش آنوش را بازی میکرد. اپرای آنوش یکی از افسانههای معروف ارمنی است به شیوه رومئو و ژولیت که یوهان تومانیان آن را نوشته است.
*پس از نمایش موزیکال اپرای آنونس میزانسن تئاتری را یاد گرفتی؟
من میزانسن تئاتری را از هیچ کس یاد نگرفتم. حسی و غریزی یک چیزهایی میدانستم.
*در نمایشنامه سویل از بازی نور استفاده کردی؟
فقط در یک جا از نور آبی استفاده کردم. یعنی در صحنهای که دختر به داخل میآید و میبیند همه چیز تغییر کرده است با کاغذ سلفون نور آبی ایجاد کردم.
*بعد از سویل چند نمایشنامه دیگر اجرا کردی؟
در تبریز ۵ نمایشنامه اجرا کردم تا آمدم تهران که کارم به شکلی جدیتر ادامه یافت.
*چه سالی تبریز را ترک کردی؟
درست سالی که مسئله پیشهوری مطرح شد. یعنی زمان جنبش غلام یحیی و اینها پدر من به تهران آمد. اگر پدر من آنجا میماند تیرباران میشد.
*قبل از اینکه تبریز را ترک کنی مدتی که ایران در اشغال متقین بود، فیلم روسی در تهران زیاد نمایش میدادند آیا در این سال ها در تبریز فیلم روسی دیدی؟
یکی از فیلمهای روسی که خوشم آمد و دیدم فیلم جنگ لنینگراد بود. فیلم پتر کبیر ساخته آیزنشتاین نیز تأثیر زیادی در من گذاشت.
*از آذربایجان شوروی هم فیلمی دیدی؟
مشهدی عباد فیلم معروف آذربایجان شوروی بود که با شرکت رشیسد بهبودوف به زبان ترکی در تبریز به نمایش درآمد. رشید بهبودوف و رافائل بهبودوف دو برادر بودند که مادرشان ارمنی بود و پدرشان ترک. این دو برای اجرای کنسرت به تبریز آمدند و ارمنی هم قشنگ میخواندند.
*از آنجا که در فضای اشغال متفقین و روی کار آمدن پیشهوری و غلام یحیی در تبریز زندگی کردی، این فضا در روحیه تو چه تأثیری گذاشت؟
ما با اینها مبارزه میکردیم.
*از ما منظورتان کیست؟
ما یعنی همان انجمنی که داشتیم.
*شما ناسیونالیست بودید؟
ناسیونالیست هم نمیشود گفت. می دانید من فقط شنیده بودم که اینها مثل دولت ترکیه خانواده من را قتل عام کردهاند.
*در آن سالها هیچ وقت کنجکاو نشدی که کتابهای کمونیستی را بخوانی؟
نه. در آن زمان اصلا پدرم اجازه نمیداد از این کتابها بخوانم.
*ورود ارتش سرخ به تبریز را به یاد داری؟
روسها با چهار هواپیما تبریز را بمباران کردند. یکی از این بمبها که شبیه کله قند بود روی بام ما افتاد. البته بمبها در آن زمان بیشتر تخریبی بودند.
*روسها در تبریز فرهنگ خودشان را تبلیغ نکردند؟
چرا.
*تأثیرات این فرهنگ را ندیدی؟
در چی؟
*در زندگی خودت، در مردم.
در مردم چرا.
*چی بود نمونههایش؟
وقتی حزب دموکرات تشکیل شد یک مجلهای به زبان ترکی منتشر میکرد که در تمام مدارس پخش میشد. بچههای مدرسه هر کدامشان که وارد میشدند یکی از این مجلات داشتند. ضمنا دقیقا یادم هست هر شب و هر روز که سربازهای روس از کوچهها رد میشدند، آواز میخواندند و آوازهایشان خیلی قشنگ بود.
*زمانی که تبریز را ترک کردی چند سالت بود؟
۲۰ سال.
وقتی آمدی تهران چکار کردی؟
وقتی پدرم از تبریز رفت من یک سال تنها در تبریز زندگی کردم. در این مدت مجبور شدم کار کنم. بعد از ظهرها به دفتری که توسط چند کمپانی تأسیس شده بود و وظیفه آن اداره پل پیروزی بود، میرفتم. بعد از ظهرها در آنجا تایپ میکردم و چون یک مقدار انگلیسی می دانستم به من ماهی ۳۰۰ تومان میدادند. وقتی به تهران آمدم کار را در همین دفتر ادامه دادم که یکی از شعبات آن در ایستگاه راهآهن تهران بود.
*خانهتان در تهران کجا بود؟
چهار راه عزیزخان، کوچه سپهبد، که یک خانه سه اتاقه قدیمی بود و بغلش حمام معروف آن منطقه قرار داشت که میگفتند در آن جن وجود دارد. همین حمام به من الهام داد که توفان در شهر ما را بسازم.
در تهران اول به کدام سینما رفتی؟
سینمای قدیمی میهن در چهارراه عزیزخان نزدیک میدان حسنآباد اولین سینمایی بود که در گشت اولیه تهران به آن برخوردم. این سینما وضع ناهنجاری داشت اما اولین فیلم یعنی هنسای عرب را در سینما زهره دیدم.
*از این فیلم هندی چیزی به یادت مانده است؟
وارونه پریدن آدمها و زد و خورد یک زن با ۴۰ تا مرد که همه را هم لت و پار میکرد که برایم مسخره بود.
*در مقایسه با فیلم فرنگی؟
بله. در آن زمان فیلم بربادرفته را در سینما ایران دیدم و لذت بردم.
*فیلمهای حادثهای را بیشتر دوست داشتی یا فیلمهای عشقی و رمانتیک را؟
من بیشتر آثار رمانتیک را دوست داشتم و عاشق غم بودم.
*در تهران خواندن کتاب پلیسی را ادامه دادی؟
این کتابها را جدیتر دنبال کردم. آگاتا کریستی خواندم.
*کار تئاتر را هم ادامه دادی؟
بعد از یک سال اقامت در تهران سالن تئاتری درست کردم. در خیابان نادری (جمهوری) جنب مدرسه فیروز بهرام یک کلیسای قدیمی وجود داشت. وقتی یکی از میلیونرهای ارامنه کلیسای جدیدی بالاتر از آن ساخت، که الان هم هست، ما در کلیسای قدیمی انجمن تئاتری و سالن تئاتر درست کردیم.
*ما یعنی چه کسانی؟
من آرمان و برادرم سوریک، آرامائیس آقامالیان، واهان که در توفان شهر ما بازی کرد و مادام یلنا.
*آرمان قبل از سینما تئاتر کار میکرد؟
آرمان اصلا کارش را با بازیگری در تئاتر شروع کرد. اولین نمایشنامهای که در این سالن اجرا کردم سارا نام داشت. که آن را خودم نوشته بودم. قسمتهایی از این نمایشنامه در فیلم قصه شب یلدا هست و سایه و نور نقش عمدهای داشت لازم است بگویم که این نمایشنامه را قبل از اجرا در سالنی که خومان ساخته بودیم در حوالی سال سی در سالن تئاتر تفکری در لالهزار که در کوچه ملی روبروی کاباره مولن روژ به زبان ارمنی اجرا کردیم. یادم هست مرحوم جعفری، با لرتا و توران مهرزاد همراه شاهین سرکیسیان به دیدن نمایشنامه ما آمدند. جعفری میخواست آن را بخرد و فارسی آن را در تئاتر سعدی اجرا کند ولی من نفروختم.
*چه کسانی در سارا بازی کردند؟
امیلیا شولتز، آرمان و وانیک که در فیلم اول من بازگشت هم بازی کرد، نقشهای اصلی آن را ایفا میکردند.
*آرمان را از کجا شناختی؟
آرمان یا آرمائیس هوسپیان دو سال از من بزرگتر بود. او که در تبریز همکلاس خواهرم بود، در ۱۲ سالگی نمایشنامه کیوگور را بازی کرد که از معروفترین نمایشنامههای ارمنی است و هر ساله اجرا میشود. آرمان قبل از من معروفترین نمایشنامههای ارمنی است و هر ساله اجرا میشود. آرمان قبل از من به تهران آمد و زندگی خیلی محقری داشت. او در خیابان سپه نرسیده به توپخانه دست راست کفاشی کوچکی داشت و کفش سربازها را درست میکرد.
*قبل از اینکه وارد کار فیلمسازی شوی چند نمایشنامه اجرا کردی؟
حدود ۱۹ نمایشنامه.
*آن سالها اوج شکوفایی تئاتر ایران است، آیا نمایشنامههایی را که دیگران اجرا میکردند ندیدی؟
چند نمایشنامه دیدم که یادم نیست، در یکی از آنها برادر موثق سروری دکوراتور بود.
*خود موثق سروری کجا کار میکرد؟
او در تئاتر سعدی با شاهین سرکیسیان کار میکرد.
*موثق دکوراتور تئاتر سعدی بود؟
کارهای مختلف میکرد. من نمایشنامه شنل قرمز را در تئاتر سعدی دیدم و در آنجا با ایرن، مهرزاد و لرتا آشنا شدم.
*قبل از اینکه اولین فیلمت یعنی بازگشت را در سال ۱۳۳۲ بازی کنی چند فیلم ساخته شده بود. این فیلمها را دیدی؟
شرمسار را در سینما متروپل دیدم. دستکش سفید را نتوانستم تحمل کنم در نیمه فیلم بلند شدم. بیپناه را هم همان موقع که قرار بود برای ساناسار خاچاتوریان فیلم بسازم، دیدم.
*چطور شد وارد کار فیلمسازی شدی؟
یک شب نمایشنامه دختری از شیراز با پردههای خاکستری را در سالن تئاتر خودمان اجرا میکردم که به من گفتند ساناسار خاچاتوریان میخواهد ترا ببیند. من ساناسار را میشناختم، چون روزهای یکشنبه در سینما دیانا به نفع انجمن خیریه ارامنه بلیت میفروخت و به عنوان یک مرد خیر معروف بود. او پشت صحنه به من تبریک گفت و از من خواست به دیانا فیلم بروم که آن موقع در آن فیلم گلنسا را میساختند. پیشنهاد او را پذیرفتم و به آنجا رفتم.
*دیانا فیلم کجا بود؟
وارد سینما دیانا که میشدی یک کریدور بود که به توالت منتهی میشد و هم به دفتر. در همین دفتر ما صحبت کردیم و ساناسار از من خواست نمایشنامه پردههای خاکستری را به صورت فیلم بسازم.
*و تو قبول کردی؟
من گفتم سینما را دوست دارم، خیلی هم فیلمهای متفاوت دیدهام، مطالعه هم کردهام ولی با تکنیکش آشنا نیستم.
*کجا درباره سینما مطالعه کردی؟
همان وقتها در سینما خورشید فیلمی مصری دیدم که با فیلمهای دیگر مصری متفاوت بود و در آن کار کارگردانی کاملا احساس میشد. در تیراژ فیلم دنبال اسم کارگردان آن گشتم و با اسم یوسف شاهین مواجه شدم. نامهای برایش نوشتم و خواستم از او اطلاعاتی در باب کارگردان بگیرم و راهی برای ورود به سینما پیدا کنم.
*آدرس یوسف شاهین را از کجا داشتی؟
میدانستم یوسف شاهین برای نحاس فیلم کار میکند و صاحبان نحاس فیلم هم ارمنی بودند که در تیتراژ به جای هاکوپ نسیبیان مینوشتند یعقوب نسیبیان. من از طریق یک روزنامه ارمنی که در قاهره منتشر میشد آدرس آنجا را گرفتم. در جواب نوشته بودند اگر میخواهی بیایی مصر باید عربی بدانی و ارمنی فایده ندارد. من هم که عربی نمیدانستم نا امید شدم. در همین موقع به من گفتند کتابی به انگلیسی درباره کارگردانی سینما به اسم «فیلم و کارگردان» نوشته «دان لیو نگستن» منتشر شده است. من و آرمان برای پیدا کردن متن انگلیسی این کتاب تمام خیابان منوچهری را گشتیم و آخرسر لا به لای کتاب های ریخته شده داخل پیاده رو آنرا پیدا کردیم.
*چرا قبل از اینکه به تو پیشنهاد کارگردانی بشود دوست داشتی در این زمینه مطالعه کنی؟
برای من کار سینماتوگرافی بسیار جالب توجه بود چون با دیدن فیلم احساس کردم کار در تئاتر محدود است در سینما آدم میتواند وسیع فکر کند زمان و مکان را بشکند به خاطر همین مسئله من در تئاتر فلاشبک گذاشتم.
*آن موقع میدانستی فلاش بک چیست؟
صد در صد.
*از کجا میدانستی؟
با دیدن فیلمهای زیاد فهمیده بودم ضمنا یک نکته دیگر از گذشته زندگی من قابل طرح شدن است که به تحلیل شما در رابطه با چکونگی وصل شدن من به سینما کمک میکند. همان سالها وقتی در قم نقت پیدا شد چاه آتش گرفت و روزنامهها نوشتند که یک نفر از آمریکا برای مهار چاههای نفت به ایران آمده است همان موقع من نمایشنامه سارا را اجرا میکردم و یک دوربین ۸ میلیمتری خریده بودم یک دوربین کوکی خانوادگی که میخواستم با آن فیداین، فیداوت و پن و تیلت را تجربه کنم.
*این اصطلاحات را با خواندن کتاب فیلم و کارگردان یاد گرفتهای؟
بله از آنجا درآوردهام و یوایش یوایش فهمیدم سکانس پلان و مونتاژ چیست. با این دوربین ۸ میلیمتری رفتم قم و از چاههای آتش گرفته، فیلم گرفتم. لانگشات گرفتم، کلوزآپ و همه کار کردم بعد آمدم همه فیلمها را به زحمت سر هم کردم. آن زمان موویلا (دستگاه تدوین) فیلم ۸ میلیمتری نبود با ذره بین پدرم فیلمهارا نگاه میکردم و میفهمیدم کجا کلوزاپ است و کجا لانگ شات وقتی فیلمهارا به هم چسباندم و با آپارات دیدم تازه فهمیدم کجاها اشتباه کردهام یا نکردهام. در همین جا بود که با جابهجا کرد ن پلانها معنی مونتاژ را فهمیدم.
به گزارش ایسنا«عقابها»، «یوزپلنگ»، «چاووش»، «مردی در آینه» و « بلوف» از جمله آثار سینمایی خاچکیان در بعد از انقلاب محسوب می شوند که فیلم«عقاب ها»ی او هنوز از پرمخاطب ترین آثار تاریخ سینمای ایران به شمار می آید.