در این گفت وگو که در شماره پنجشنبه 29 مهر 1395 هجری خورشیدی با استاد دانشگاه و فعال سیاسی منتشر شد، آمده است: «شهید مطهری یک احیاگر دینی بود. به مصداق «تعرف الاشیاء باضداد ها»، می شود مطهری را از سنت گرایانی مثل سید حسین نصر که یکسره و بالمره با جهان جدید بر سر مهر نیستند و درصدد بازگشت به گذشته شکوه مند تمدن اسلامی هستند و به نحو گزینشی (selective) با سنت دینی برخورد می کنند، جدا کرد و مشی او را متفاوت از آنها انگاشت.»
این جملات بخشی از تعریف یکی از پژوهشگران معاصر از شهید مطهری است و آنچه بدان تاکید کرده است، احیای اسلام اصیل و اجرای آموزه های آن از سوی مسلمانان است. به نظر می رسد شهید مطهری واقف به آن بود که در سال ها بعد افراطی گری چگونه بر خلاف واقعیت و حقیقت عمل خواهد کرد که نمونه آن داعش است. در این راستا محمد کیانوش راد استاد دانشگاه و فعال سیاسی با«آرمان امروز» به گفت وگو پرداخته است و ضمن تشریح ریشه های پدید آمدن گروه های افراطی به دلایل در امان ماندن ایران از این خطر اشاره کرده که در ادامه می خوانید.
** یکی از ابزارهای فشار از سوی دشمن به کشورهایی که بر آرمان های خود پافشاری می کنند، افراطی گری است، در صورتی که این اتهام درباره کشورهایی مانندایران صدق نمی کند. تصور می کنید چرا واژه بنیادگرایی سال هاست برای هجمه به کشورها استفاده می شود؟
احتمالا منظورتان از بنیادگرایی، شکل های افراطی از نظرات و گروه های دینی است. باید توضیح دهم که بنیادگرایی اولا مخصوص خاورمیانه یا صرفا حوزه جهان اسلام نیست و بیش و پیش از این در میان مسیحیان و یهودیان به وجود آمد و حتی امروز برخی از دیگر مذاهب و فرق را شامل می شود. پس بنیادگرایی برخلاف تصور عامه یا تبلیغات رسانه ای غرب، فقط متعلق به دنیای اسلام نیست، حتی گاهی از نوعی بنیادگرایی غیردینی می توان نام برد. نگاه ارتدوکسی به مثلا مارکسیسم یا به هر نوع ایدئولوژی غیردینی هم می تواند شامل آن شود. اصولا بنیادگرایی به معنی توجه و بازگشت به اصل و ریشه یک دین، مذهب یا ایدئولوژی است. این دسته ها به همین دلیل خود را پاک ترین و اصلی ترین دینداران در همه مذاهب می دانند و دیگران را خیر. از سوی دیگر آنها کارکرد و عمل به دین خود را حداکثری نیز می دانند. البته این بازگشت و استناد به اصل، گاهی (می گوییم گاهی، زیرا به لحاظ نظری می توان این بازگشت را با شیوه غیرافراطی و با روش تساهلی هم فرض کرد) همراه با یک خصلت جدایی ناپذیر ستیزجویانه است، یعنی سختگیری، مطلق اندیشی و قائل شدن و مرزبندی بین خود و دیگری. اتفاقا این خصلت مساله اصلی در بنیاد گرایی است. بدین ترتیب این مساله را نباید محدود به مسلمانان کرد. در غرب هم بخش عمده این وضعیت به دو دلیل مشاهده می شود. نخست اینکه ظهور مدرنیته، تحقق سبک و روالی جدید از انسان، فرهنگ، جامعه و سبک زندگی بوده است و همچنین است ظهور نوعی سرخوردگی و تحقیر انسان غربی در لابه لای زندگی ماشینی.
** همان طور که اشاره کردید افراط گرایی در غرب انکار نمی شود و البته برای مقابله با آن تلاش می شود. به نظر می رسد بزرگنمایی با هدف پنهان کردن بنیادگرایی در کشور های غربی است. این طور تصور نمی کنید؟
انسان مدرن و جامعه مدرن با خصوصیاتی شناخته می شود که بسیاری در خود غرب نیز آن را برنتافته اند. خصوصیات این انسان و جامعه جدید را می توان از جمله در تکیه بر عقل خودبنیاد در زندگی، روش نقد در همه چیز حتی در متن متون مقدس، کمرنگ شدن دین متشرعانه اصولا و در کل گرایشات دینی، گسترش تساهل و مدارا و تغییر سبک زندگی دلبخواهانه مشاهده کرد. در مقابل و در واکنش به این مولفه ها، تکیه بیشتر بر باورها و امور یقینی، تکیه بر نقل و تاریخ، به جای عقل، تلاش بنیادگرایانه برای پررنگ کردن ظواهر و سبک زندگی متشرعانه، گسترش سختگیرانه نسبت به اجرای فرامین دینی و مقابله با انحرافات درون دینی مانند رفتار داعش علیه شیعیان یا برخورد تند و خشن با دیگری و غیر خودی ارزیابی کرد. پس در غرب و همچنین در شرق، بنیادگرایی معلول نوعی مقاومت و نیز برساخت هویت مقاومت بوده است.
تصور اکثر اندیشمندان غربی این بود که با رشد علم و تکنیک، فرایند غیردینی شدن تحقق پیدا می کند اما نه تنها چنین موضوعی رخ نداد بلکه گرایشات بنیادگرایانه بر بنیان دین و به شکل افراطی نیز افزایش یافت. دقیقا به همین دلیل است که افرادی چون «رونالد اینگلهارت» سعی در بازخوانی و بازسازی و بهنگام کردن مجدد نظریه فرایند غیردینی شدن جوامع مدرن می کنند. صرف نظر از درستی استدلال اینگلهارت درباره افزایش یا کاهش دین داری، او بر نکته ای تاکید می کند که در بحث ما قابل توجه است.
به نظر او، درد مردم کشورهایی که با مخاطرات و تهدیدات اجتماعی مواجه یا فقیرتر هستند، دینداری بیشتر و در کشورها و مناطق ثروتمندتر روند غیر دینی شدن سریع تر است. به هر حال این موضوع می تواند توجیهی برای رشد احتمالی بیشتر بنیادگرایی در کشورهای توسعه نیافته یا کمتر توسعه یافته باشد و خاورمیانه هم با وجود ثروت خدادادی به دلیل ضعف برخی حکومت ها، نتوانسته وضعیت خوبی را برای مردمانش فراهم سازد. برای خلاصه کردن مطلب به خاورمیانه برگردم. از جمله پاسخ های داده شده به این سوال را می توان در کتاب «برنارد لوئیس» که قبل از حملات یازده سپتامبر منتشر شده، مشاهده کرد. لوئیس در کتاب «مشکل از کجا آغاز شد» و با عنوان فرعی «تاثیر غرب و واکنش خاورمیانه»، در واقع به نوعی به واکنشی بودن این امر اشاره دارد و توضیح می دهد که جهان اسلام در کل متوجه دو نکته شده است. نخست این است که «چرخ جامعه آنها بر وفق مراد نمی چرخد». همچنین به نکته ای از ادراک تاریخی مسلمانان از خودشان اشاره دارد که بنا به درک مسلمانان، اسلام مترادف با تمدن بوده است و دیگران جزو بربرها بوده اند.
** این احساس حتما باید دارای دلایلی باشد و یک باره پدید نیامده، درست است؟
همان طور که اشاره کردید احساس بر وفق مراد نبودن زندگی جوامع اسلامی و احساس نوستالژی تمدنی، باید عللی داشته باشد و بدون تردید بخش عمده ای از این علل را در غرب می یابند که بر همین اساس، مبارزه با غربیان باید در دستور کار قرار گیرد. سید جمال الدین اسدآبادی و سپس شاگردان او از جمله محمد عبده و عبدالرحمن کواکبی هم همین را یافتند و در همین مسیر نظریه بازگشت را مطرح کردند. سید جمال به قول آقای مطهری، مبارزه با خودکامگی مستبدان داخلی، مبارزه با استعمار خارجی و بازگشت به اسلام نخستین، اتحاد جوامع اسلامی، دمیدن روح جهاد، و مبارزه با فرهنگ غربی، و ضمن آن اخذ علوم و فنون غربی را در سر داشت. اما تز بازگشت به اسلام نخستین، توسط رشید رضا به بازگشت به اندیشه های ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب تقلیل یافت و در اندیشه قشری و متحجرگونه وهابیت منحصر گشت.
** منظورتان همان سلفی گری است؟
«سلفی گری» عنوانی شد که با شعار به بازگشت به سنت «سلف صالح»، در حد پیروی از حنبلی گری تنزل یافت و سپس اولویت و جهت مبارزه از استعمار و استبداد، به مبارزه با دیگر مذاهب، خصوصا تشیع تغییر جهت داد. امروز نیز جریان داعش به نحوی در همین راستا حرکت می کند.
** با توجه به توضیحاتی که درباره بنیادگرایی و ریشه های آن داشتید، علل و عوامل پدید آمدن این مولفه در خاورمیانه را توضیح دهید.
به طور خلاصه می توان گفت، بنیادگرایی در خاورمیانه دو دسته دلایل و علل دارد که از بعد نظری آن می توان به نظرات سلفی گری و ناب گرایی، رویکرد قشری و ظاهری و متحجرانه به دین، رویکرد متعصبانه و افراطی به دین و مذهب، تکیه بر تاریخ و نقل و کم بهادادن به نگاه عقلی به دین اشاره کرد. درباره جنبه عملی هم باید اذعان داشت که این جنبه را باید نوعی واکنش روانی به پدیده استعمار غرب از یک طرف و از سوی دیگر مربوط به ذات مدرنیته و جوامع جدید دانست. از جمله می توان در چند نمونه گفت که نخست، جوامع جدید نوعی از خود بیگانگی را در برخی افراد، با ویژگی های خاص روان شناختی به وجود می آورد که عکس العمل آن، (صرف نظر از اینکه فرد دیندار یا غیر دیندارباشد) پرخاش و اعتراض و ضدیت با این نوع جوامع است. به همین دلیل می گویم، افراطی گری لزوما و صرفا، امری متعلق به گرایشات دینداران نیست.
سپس نفس رویارویی با استعمار و علل عقب ماندگی را در غرب و غربیان دیدن مطرح است. احساس نوستالژیک تاریخی - تمدنی و مقایسه آن با اکنون جوامع اسلامی خاورمیانه و دخالت ها و حضور نظامی آمریکا و غرب و احساس نیاز به رویارویی با دشمنان دارالاسلام هم در این محدوده تعریف می شود. همراهی و تهییج و تجهیز ابزاری و موقتی آمریکا و غرب برای کنترل بیشتر منطقه و ادامه آن تا مرز آسیب زنندگی به جامعه غربی، تحریک و تلاش ابزاری برخی از دول منطقه در جهت رقابت های منطقه ای و بالاخره و به صورتی واقعی، وجود زمینه های فکری و مذهبی اختلافی بین مذاهب منطقه از دیگر موضوعات است. نباید تعصب، مطلق اندیشی و قشری گری که از اصلی ترین زمینه های بسط خشونت و نابردباری فرهنگی و سیاسی شده است را فراموش کرد.
** یک موضوع هم از گذشته سبب بروز مشکلاتی شده است و آن مقدم دانستن قانون بر فقه است که البته در کشورهایی مانند ایران چنین دوگانگی ای مطرح نمی شود اما در کشورهای دیگر مشاهده می شود.
ارتباط این مساله در صورتی می تواند قابل فهم باشد که مثلا دینداران، آن گونه که بعضا در مشروطه ایران هم توسط افرادی چون شیخ فضل ا... شاهد آن بوده ایم، قانون را مخالف فقه فرض کنند. در این جریانات به این مساله کمتر توجه شده است، زیرا در این جریانات، فقه، مساوی قانون فرض می شود و نیازی به تدوین قانون، به شکلی که در پارلمان دیده می شود، نیست. کتاب مجموعه قوانین ملاعمر، همان دستورات ملاعمر است که نام قانون بر آن گذاشته شده است. قانون از نظر آنها یعنی شرع و شرع هم برای اداره جامعه کفایت می کند و نیاز به چیز دیگری نیست.
در شیعه، فقه بر اساس اجتهاد مجتهد فهم می شود و همواره به روز شدن در آن وجود دارد. از سوی دیگر با توجه به اینکه بخشی از صدور احکام فقه، بر اساس عرف و بر مبنای «بناء عقلاء» دیده شده است، همواره پویایی در آن وجود دارد. تاسیس مجمع تشخیص مصلحت هم که مصلحت را در تدوین و اجرای قوانین حکومتی دیده در این جهت راه را گشوده است. به همین دلیل و به لحاظ نظری، می توان مشکلات پیش رو را حل کرد و به قول امام خمینی بن بستی نیست.
** چه پیش زمینه هایی فراهم شد که گروه های تندرو مانند داعش تشکیل شوند؟
بخشی از عوامل ایجابی و ایجادی گروه های تندرو مثل داعش، از جنبه روانی و واکنشی قابل تحلیل است. عوامل دیگر هم هست اما بدون تردید خشم و نفرت و احساس تحقیرشدگی از حضور خارجی ها در کشورهای منطقه نقش مهمی داشته و دارد. در مقاطعی هم کشورهای غربی برای بالانس قدرت آنها را تقویت کردند، اما برای آنها، امنیت غرب در اولویت نخست است، لذا حالا که احساس می کنند بیش از حد قدرت یافته اند و ترکش آتش افروزی ها به سوی خودشان هم برگشته است، به دنبال کنترل آنها هستند.
** سوال مهمی که ذهن برخی را مشغول کرده، این است که نظام فقاهتی همان نظام روحانیت است یا باید آنها را از هم تفکیک کرد؟
وقتی می گوییم نظام فقاهتی باید منظورمان را روشن کنیم. نظام روحانیت با نظام فقاهتی می تواند متفاوت باشد. فقه ویژگی هایی دارد و سازمان روحانیت یا حتی نظام مرجعیت ویژگی های خاص خود را دارد و فعلا این نظام در مجموع، توسط روحانیت و با حمایت مرجعیت و بر اساس فقه اداره می شود. خاصیت تا حد زیاد انعطافی روحانیت و مرجعیت شیعه و نیز مکانیسم مجمع تشخیص مصلحت، جمهوری اسلامی را تا حد زیادی عمل گرا و عرف محور کرده است. اگرچه شاید این مساله بیان نشود، اما به نظرمن در عمل و نه در شعارها چنین است. از سویی نظام حکومتی، متاثر از نظام اجتماعی است، جامعه ایران با تندروی و افراط، میانه ای جدی و همیشگی دارد. البته می توان مقاطعی از تندروی را نشان داد اما مقطعی و گذرا بوده و هست.
** راهکار ریشه کن کردن افراطی گری را چه می دانید؟
با افراطی گری، در کل جهان و به صورت همزمان باید مبارزه کرد. «تئودور آدورنو» در نوشته ای کوتاه اما عمیق و در توضیح و تحلیل کشتار ارامنه توسط حکومت عثمانی ها و نیز در چرایی تحقق پدیده «آشویتس» به نکته ای قابل توجه از فروید اشاره می کند و می گوید که «خود تمدن، ضد تمدن است». از نظر آدورنو، نوشته های فروید در این مساله یعنی «تمدن و ملالت های آن» بسیار اهمیت دارد و از نظر او، اگر خود بربریت به اصل تمدن منتسب باشد، تلاش برای ایستادن در برابر آن، کار بی سرانجامی خواهد بود.
آدورنو، آموزش بربریت زدایی از ابتدا و از روستاها و روشنگری عمومی را از جمله این اقدامات می داند. این کاری است که ما از نظر فرهنگی می توانیم انجام دهیم، اما از نظر اجتماعی و اقتصادی وجود فقر، بی سوادی، فقدان بهداشت مناسب، پایین بودن امید به زندگی، پایین بودن رشد و توسعه اقتصادی کشورهای خاورمیانه، وجود دولت های به تعبیر«پیتر اوانز» چپاول گر بر سر مردم، فقدان آزادی و برابری و خلاصه انبوهی از مشکلات شرایطی بسیار سخت و مشکل برای خروج از این بحران ها ایجاد کرده است. دخالت های خارجی نیز در جای خود باقی است و به سادگی از منطقه چشم بر نخواهند داشت.
** مولفه هایی که اشاره کردید وضعیت ایران را در برنمی گیرد و با شرایط کشور ما تطبیق ندارد. این به معنی رخت بستن افراطی گری در ایران است؟
ایران چه به لحاظ ژئوپلتیک، جمعیتی و چه از نظر منابع انرژی، وضع قابل توجهی دارد. ازطرف دیگر افراطی گری در روحانیت شیعه به لحاظ تاریخی مشاهده نشده و امروز هم به نظر من، روحانیت شیعه به تدریج از مواضع غیراعتدالی، بیشتر و بیشتر خارج می شود. خروج از این حالت، گرایشات بنیادگرایی را در میان شیعیان تضعیف می کند. حکومت داری و پاسخگویی به مردم و توجه به حل مسائل مردم، گرایشات عرفی را هم به ناچار افزایش خواهد داد.
ساختار روابط میان مردم و عالمان شیعه نیز بر اساس سنت جامعه ایرانی و فقه شیعی رابطه مقلد و مرجع تقلید است و از ساختاری هرمی تبعیت می کند. به همین دلیل جریانات مذهبی شیعی که خارج از این ساختار و بدون تایید سازمان روحانیت تشکیل شده بودند، با اقبال کمی روبه رو شده اند و از این رو با جریانات شیعی بهتر می توان به گفت وگو و تعامل پرداخت. فقه پویا و مصلحت نگر، قدرت بازی بیشتر و منعطف تری را می تواند در دستان روحانیت در ایران قرار دهد.
** بنابراین ایران از ناحیه افراطی گری تهدید نمی شود اما شاهد هستیم که کشورهای منطقه هر روز به دلیل این تفکر و گرایش دچار جنگ هستند.
تحلیل جمعی از نویسندگان در کتاب «از انعطاف پذیری تا شورش» درباره برخی حکومت های خاورمیانه ای قابل تامل است. این حکومت ها احتمالا قادر خواهند بود تا با مدل «حکومت های انعطاف پذیر اقتدارگرا» انسجام درونی خود را حفظ کنند. مدلی که نیروهای نظامی، امنیتی، نیروهای سیاسی و تجاری، با قوانین حکومت اقتدارگرا خود را وفق می دهند. این مدل همان گونه که گفته شده است، «اگر در مورد پیش بینی برخی رویدادها سودمند نباشد، اما هنوز قدرت تبیین کنندگی خود را حفظ کرده است».
** در پایان چه پیشنهاداتی برای حذف و کمرنگ شدن تندروی درکشورها دارید؟
باید بر مساله آموزش صلح، دوستی، مروت و مدارا در مدارس کار شود. فرهنگ ما، چه اسلام شیعی اصیل و چه فرهنگ ایرانی، اصولا بر مسالمت و نرمی تاکید دارد. از طرف دیگر، عقل و عقل گرایی در نفی تفکرافراطی گری مهم است. تعطیل عقل، مساوی با ترویج خشونت است. وجود گرایشات عقلی در تفکر دینی باعث قبول نقد و رد و اثبات خواهد بود و نفی عقل به آنجا خواهد رسید که در تاریخ آورده اند که گاهی سوال کردن هم مساوی ایجاد بدعت تلقی می شد. اگرچه خطر شکل گیری این نوع تفکر افراطی به صورت گسترده در ایران با موانعی فرهنگی و تاریخی مواجه است اما نباید حتی به صورت اندک هم نگران نبود. از جمله مسائل آموزشی، علاوه بر ترویج روحیه ضد خشونت، پذیرش نگاه چند فرهنگی و مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر از اهمیت زیادی برخوردار است. حقوق بشر و قبول نگاه چند فرهنگی، اگر چه به نظرات مخالف ما هم میدان می دهد اما فرصت حضور را برای هر فکری فراهم می سازد.
در کشورهای غربی، اگر حقوق بشر را نپذیریم، با خواست خودمان، مانع فعالیت خودمان خواهیم شد. با سیاست های یک بام و دو هوا نمی توان در دنیای امروز، زیستی منطقی، عاقلانه و مسالمت جویانه را دنبال کرد. امروز در داخل ایران برخی به نام دین، آن هم با ادعای اصولگرایانه حتی تحمل افرادی را ندارند که بارها اظهار می کنند در چهارچوب مقررات کشور می خواهند فعالیت کنند. ارائه تصویر رحمانی از دین، نیازضروری و جدی امروز ماست. جوانان و حتی مخالفان را با محبت و منطق بهتر می توان جذب نمود.
*منبع: روزنامه آرمان