کد خبر: ۴۶۰۴۵
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۵ - ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ - 21 June 2015
همواره وقتی از کنارشان رد می شدم، پیش خود می گفتم چه زندگی خفت باری، خدایا شکرت که سرپناهی برای خوابیدن دارم، اما این بار میان آنها رفتم و یک شبی از زندگی آنها را از نزدیک دیدم، پیش خود گفتم وای که چرخ و فلک و بازیهایش با انسان و انسانیت چه ها که نمی کند!
این بار از کنارشان به راحتی رد نشدم، به میان آنها رفتم بدون هیچگونه قصاوتی، آنها هم روزی مثل من و تو، خانه و کاشانه ای داشتند، ارزش و احترامی داشتند، اما امروز دست روزگار آنها را به چنین زندگی خفت باری سوق داده است.

از کجا شروع کنم از آن جایی بگویم که نیمه های شب راحت و آسوده در خانه و در کنار خانواده ات در جایی تمیز و امن خوابیده ای و خبر نداری در خیابان های شوش، دروازه غار، بازار، خیابان صابونچی تهران چه خبر است؟ 

به محله ها و کوچه های باریک و مخوفی سر زدم که تا به امروز نمونه ای برای آن ندیده بودم، اینجا سخت است، دنبال انسانیت بگردی!

نمی دانم چگونه وصف کنم آنچه را که دیده و شنیده ام، اینجا پایتخت است جایی که بسیاری از جوانان این مرز و بوم به امید کار و زندگی می آیند اما گرفتار اعتیاد می شوند، اگر زرنگ باشند، می توانند خود را از این منجلاب نجات دهند اما اگر ضعیف باشند، در نهایت به کارتن خوابی تن خواهند داد.

تا کنون فقط کلمه کارتن خواب را شنیده یا در نهایت در کوچه و خیابان های این شهر دیده بودم اما حالا به درک واقعی این پدیده رسیده ام، کارتن خوابی آخر بدبختی و ذلالت است، کارتن خوابی آخر تنهایی و بی کسی است. 

قبل از اینکه همراه اعضای یک موسسه خیریه که بامداد هر چهارشنبه با مجوز نیروی انتظامی، اقدام به پخش غذا در بین کارتن خوابها می کنند، راهی خیابان های شوش و بازار شوم، در جشن آنها شرکت کردم.

چه جشن زیبایی؛ جشن زندگی، اینکه فرد معتاد و کارتن خوابی بعد از سال ها رنج و سختی، به انسانیت خود بازگشته، جشنی با این عنوان «مرگ پایان کبوتر نیست».

حمیدم، یک معتاد، یک سال و سه روز از بند اعتیاد و کارتن خوابی نجات یافته ام، یک روزی به خاطر مواد، خانه و زندگی ام را رها کردم و به تهران آمدم، در آخر خدا خدا می کردم تا یک فرشته نجاتی پیدا شود و مرا به زندگی باز گرداند، تا اینکه شب که در یکی از همین خیابان های تهران خوابیده بودم، از موسسه ای غذا گرفتم، غذایی گرم و لذیذ، آنجا بود که طعم زندگی را زیر زبانم مزه مزه کردم و همراه اعضای موسسه برای ترک رفتم... .

حمید در حین اینکه شمع بازگشت به زندگی اش را فوت می کند، 

جمعیت حاضر در این جشن با صدایی بلند در حالیکه کف می زنند، می گویند: ماشاء الله ، مبارکه مبارک.

سعیده هستم، یک معتاد، یک سال و 20 روز در ترکم، دو سال کارتن خواب بودم، با اینکه تهرانی ام و همه خانواده ام در تهران ساکن بودند، همه مرا رها کردند و در شهر خودم غریب بودم، اما حالا زندگی را با تمام سلول های بدنم حس می کنم... .

باز هم صدای کف زدن ها و ماشاء الله جمعیت به گوش می رسد، برخی آرام اشک می ریزند، برخی لبخند می زنند، چه احساسات پرشکوهی در این جمعیت جریان است.

عباس در بین جمعیت نشسته، حدود دو ساعتی است که در ترک مواد به سر می برد، می خواهد صحبت کند، اما اجازه ندارد بیشتر از یک دقیقه حرف بزند، این یک قانون است و باید مطیع قانون باشد، به همراه ستایش، دختر حدود شش ساله اش آمده و می گوید: به دلیل اختلافات خانوادگی به سمت مواد کشیده شدم اما در همین دو ساعت زندگی، خودم و خدا را به معنای واقعی حس کردم. قرار است یک هفته بعد جشن هفت روزگی( ترک هفت روزه از مواد) بگیرند.

به سراغ «غدیر» جوان 29 ساله ای که یکی از اعضای موسسه است و هفت سال اعتیاد به مصرف هروئین داشته و در طول این مدت از کارتن خواب های تهران بوده، می روم، او اصالتا لر بختیاری است و می گوید: زمانیکه به مواد اعتیاد پیدا کردم بخاطر حفظ آبروی خانواده، آنها را ترک کرده به تهران آمدم البته مدتی در سیرجان، اصفهان و تبریز کارتن خواب بودم، روزها سرکار می رفتم و شب ها زباله جمع می کردم.

از اینکه چگونه معتاد شد، می گوید: 9 یا 10 ساله بودم، پدرم مریض بود، برای اینکه پدرم زیاد درد نکشد برای او مواد تهیه می کردم، از طرفی در محله ای زندگی می کردم که از هر چهار خانه، اعضای یک خانه به مواد اعتیاد داشتند، البته روی آوردنم به مواد بیشتر بخاطر پوچی بود که در درونم احساس می کردم، پدر و مادرم خیلی سعی کردند تا من را ترک دهند اما نشد، بارها برای ترک به برخی موسسات می رفتم اما وقتی رنگ و لعابم تغییر می کرد به بیرون می آمدم تا کار کنم.

یکی از شب ها که در تهران کارتن خواب بودم، یکی از موسساتی که اقدام به شناسایی کارتن خواب ها می کرد، ظرف غذایی به من داد، یک قاشق از آن را خوردم، بقیه را به یکی از زن های کارتن خواب که گرسنه تر از من بود، دادم، یک آن به خودم آمدم، دیدم مورد توجه و احترام عده ای هستم که انسانیت را ارج گذاشته اند، متوجه شدم که دیده شده ام در حالیکه قبل از آن کسی به کارتن خواب نه تنها اهمیتی نمی داد بلکه ارزش ما را از گربه های خیابان هم کمتر می دانستند.

از خاطرات تلخ کارتن خوابی اش این گونه می گوید، که چه توهین ها و چه کتک ها خورده است.

ادامه می دهد: یکی از خاطرات تلخم زمانی است که یک شب سرد زمستانی برای گرم نگه داشتنم، حتی یک کارتن پیدا نمی کردم که روی آن بخوابم، یک کیسه خیار پیدا کردم، داخل آن رفتم، اما گرم نشدم، ناگهان یک کپه کارتن دیدم، رفتم زیر آنها خوابیدم، حس کردم دارم گرم و گرم تر می شوم، گفتم خدایا را شکر، گرم شدم، اما یک لحظه احساس کردم، دارم می سوزم از جایم بلند شدم، دیدم برای اینکه حجم کارتن ها کم شود، زیر آن را آتش زده اند، آنجا بود که گفتم تا کی می خواهم به این زندگی ادامه دهم. اما حالا بیش از یک سالی است که پاک هستم و این زندگی را با هیچ چیز دیگری عوض نخواهم کرد، چون کارتن خوابی آخر همه بدبختی ها است.

«صدیقه» 11 سال اعتیاد داشته اما یک سال و شش ماه و 27 روز است که پاک است و دو سال کارتن خوابی در تهران را تجربه کرده است. می گوید: از طریق شوهرم معتاد شدم، روزی دو گرم شیشه می کشیدم، چهار فرزند دارم و از آنها بی خبرم، تمام اعضای خانواده ام را از دست داده ام، ببینید اعتیاد با من چه کرد، همه ارزش های زندگی ام که خانواده ام بودند را از دست دادم، پدر و مادرم به رحمت خدا رفتند، اما حالا می خواهم بدنبال فرزندانم بروم و روزها و سال هایی را که نبوده ام، جبران کنم.

عمو اکبر که مسوول این موسسه است، مدیریت این جشن را به دست گرفته، بسیار زیبا صحبت می کند، خودش حدود 10 سالی اعتیاد داشته، روزی در یکی از جشن های خانوادگی شرکت می کند، غذاهای باقیمانده در جشن را در ظرف های یک بار مصرف ریخته و بین کارتن خواب ها پخش می کنند او از آن شب به بعد تصمیم می گیرد تا مواد را ترک کرده و از آن پس به فریاد معتادان و کارتن خوابها برسد.

به ساعت حدود یک بامداد نزدیک می شویم، به جمعیت حاضر در این جشن که آماده می شوند به سطح شهر بروند و غذا بین کارتن خواب ها توزیع کنند، می گوید: بروید که انشاء الله یک زن بی پناه را پناه دهید، لباس نو به تنش کنید، جای گرم و نرم به او بدهید، بروید که شاید امشب یک زن، یکی از خواهرهای شما، آرام بخوابد، بروید که شاید امشب یک زن در خیابان نخوابد.

عمو اکبر می گوید، سال دیگر حتما برای کودکان چنین مرکزی راه اندازی خواهیم کرد. 

هر چهارشنبه شب بچه های «خیر» این موسسه به چند گروه تقسیم می شود و یک فرد ثابت مسولیت هدایت این گروه ها را به عهده می گیرند، این تیم ها به سمت محدوده های آزادگان، دروازه غار، نیایش، فرحزاد و چمران می روند تا ضمن دادن غذا به کارتن خواب ها در صورتیکه امکانات اجازه دهد، آنها را با خود به موسسه ببرند تا ضمن ترک مواد به آغوش خانواده بازگردانند.

من همراه «ملودی» دختر جوانی که لیدر تیم دروازه غار، شوش، بازار و خیابان صابونچی، است، می روم. وی می گوید: یکی از مشکلات موسسه ما کمبود مکان برای کارتن خواب های مرد است در مورد خانم ها مشکلی وجود ندارد.

وی ادامه می دهد: از آن جا که برای مکان آقایون با محدودیت مواجه هستیم، آنها بیشتر از یک بار فرصت ندارند تا از امکانات موسسه استفاده کنند به همین دلیل اگر برای اولین بار شناسایی شده و به موسسه دعوت شدند، باید ترک کرده و از موسسه خارج نشوند، اگر خارج شدند برای بار دوم فرصت ندارند تا به این موسسه بیایند.

به همراه این تیم راهی دروازه غار می شویم، بچه های تیم از خودروها پیاده می شوند، غذا را بین کارتن خوابها توزیع می کنند به نظر می رسد اکثریت کارتن خواب ها این بچه ها را می شناسند، از جمله «علی» که 20 سال به دوا (هروئین) اعتیاد دارد، یک بار به این موسسه رفته، هشت روز پاک بوده و دوباره موسسه را ترک کرده، به من می گوید: زمانیکه اعتیاد پیدا کردم با همسرم دچار مشکل شده و از او جدا شدم، یک پسر 12 ساله دارم، به خاطر او می خواهم ترک کنم، امکان داره با موسسه صحبت کنید تا یک بار دیگر به من فرصت بدهند؟ 

به او می گویم چرا از فرصتی که به تو داده شد استفاده نکردی و در ضمن چه تضمینی وجود دارد که این بار هم آنجا را ترک نکنی؟ و می گوید: وقتی بار دیگر بیرون آمدم، متوجه شدم چه اشتباه بزرگی کرده ام، قدر عافیت را الان می دانم.

به او می گویم بیشتر در کجا کارتن خواب بوده ای، می گوید: جای ثابتی ندارم، هرجا خوابم ببره.

می خواهم با او بیشتر صحبت کنم، اما بچه های تیم باید به مسیرهای دیگر بروند و فرصت ندارند.

به محدوده دیگری از شوش می رویم، «زهرا» 34 ساله از دیگر کارتن خوابهای شوش است، اندام نحیف و صورت لاغرش، بیشتر از سنش را نشان می دهد، اعتیاد دندان هایش را از بین برده، بچه گربه ای در دست گرفته، غذا را از دست بچه های موسسه می گیرد و می رود، بدنبال او می روم، صدایش می کنم، برمی گردد، نگاهش از ترس حکایت دارد، می ایستد، می گوید: کاری داشتی؟

می گویم چند سال است که کارتن خوابی(؟)، کمی فکر می کند، گویا یادش رفته که چند سالی است بی خانمان است، همه سال های بدبختی را در نظرش می گذارند و در یک جمله می گوید: حدود 10 سال، شوهرم معتادم کرد، خدا از او نگذرد، حالا مرده، یک دختر حدود هشت ساله دارم، دوست دارم به خاطر دخترم ترک کنم.

می پرسم: دخترت کجاست، می گوید: پیش پدر و مادرم.

کارت موسسه را از «ملودی» می گیرد و می گوید: شاید برای ترک آمدم.

همراه بچه های تیم به کوچه پس کوچه های خیابان صابونچی در محدوده شوش می رویم، از خودرو پیاده می شوم، در حیرتم، تا به حال چنین جایی را ندیده بودم، کوچه های باریک با خانه هایی بسیار قدیمی و درهای زنگ زده که هر آن ممکن بود، فرو بریزد، تا چشم کار می کرد، کارتن خواب بود و کارتن خواب، حتی آنهایی که از در خانه ها بیرون می آمدند، اعتیاد داشتند، هر فردی در کناری خزیده و مشغول مصرف بود، در بین آنها بودم، باور نمی شد، از کودک 12 ساله تا مرد و زن 50 ساله، بوی دود و تعفن همه جا را گرفته بود، وقتی به آنها نزدیک می شدی نا خودآگاه از آنها فاصله می گرفتی از ترس بیماری و آلودگی. اما این واقعیت است، واقعیتی که شب ها زیر پوست پایتخت خودنمایی می کند.

در میان این جمعیت که همه مثلا انسان هستند، عده ای چنان در هم تنیده اند که نمی دانی زنده اند یا مرده اند، به برخی از آنها نزدیک و نزدیک تر می شوم، ابزار مصرف مواد از دستشان از فرت خماری در حال افتادن است، موهای بلند سرشان، جلوی چشمانشان را گرفته تا شاید منجلابی را که در آن غرق شده اند نبینند، پیش خود می گویم آیا راهی برای نجات این انسان ها است؟

«محبوب» زن حدودا 55 ساله بین آنها است به سمت من آمده و می گوید: خانم امکان داره مرا به این موسسه معرفی کنی، حدود دو ماهی است که دنبال آنها می گردم.

یک آن به خود می آیم، زنی تکیده، کوتاه قد با صورتی لاغر که کوله پشتی بر دوش دارد، من را به خود می آورد، در لابه لای جمعیتی که هر یک از آنها نای حرف زدن ندارند و نمی دانند تا یک ساعت دیگر به چه سرنوشتی محکوم می شوند، یک نفر راه نجات را جستجو می کند، می گوید: شیشه مصرف می کنم، حدود 35 سالی است که معتادم، خسته شده ام، چهار دختر دارم که هر کدام از آنها سرزندگیشان هستند، یک نوه 9 ماهه هم دارم، می خواهم او را ببینم اما نه با این قیافه، دو ساعتی است که خمارم و مصرف نکرده ام، می خواهم ترک کنم... .

محبوب نیز از جمله آن زنانی قربانی است که شوهرش او را معتاد کرد، شوهرش اعتیاد داشت که این اعتیاد را از دوستانش به یادگار گرفت، می خواست از او جدا شود، شوهرش برای اینکه او را ماندگار کند، معتادش کرد و اینگونه شد که او 35 سال با اعتیاد زندگی کرد و کارتن خوابی را برگزید.

محبوب همراه تیم «ملودی» برای ترک به موسسه می رود.

یکی از غم انگیزترین صحنه هایی که در شوش دیدم و به ناگاه اشک در چشمانم حلقه زد، دیدن «سعید وحید» پسرک 12 ساله افغانی بود که از فرت خستگی در گاری پدرش به خواب عمیق فرو رفته بود، این پسربچه هیچ یک از صداها و هیاهو های اطرافش را نمی شنید، او در میان اسیران اعتیاد و حتی ساقی های مواد مخدر، اسیرتر از هر اسیری بود.

«سیدعلی» پدرش که به دوا(هروئین) اعتیاد دارد می گوید: از افغانستان به ایران آمدم، به زیارت شاه عبدالعظیم(ع) رفتم، حدود دو سال پیش بود، تمام دارایی ام را دزد زد، از آن روز به بعد کارتن خواب شدم و به مواد روی آوردم.

صداقتی در چشمان پدر معتاد نمی دیدم، از او می گویم: چرا برای ترک نمی روی؟ از آن روزی نمی ترسی که پسرت معتاد شود و تو را مقصر بداند؟ چرا نمی روی ترک کنی تا پسرت را در مدرسه ای ثبت نام کنند؟ و می گوید: سعی دارم که معتاد نشود. 

می گویم: تا چند سالگی می توانی او را کنترل کنی، زمانی که به سن بلوغ برسد و بخواهد راهش را خودش انتخاب کند و اگر آن راه اعتیاد باشد، چی کار می کنی؟ می گوید: به افغانستان بر می گردم.

صحبت با این مرد هیچ فایده ای ندارد، «ملودی» می گوید: بارها و بارها از او خواسته بخاطر پسر بی گناهش بیاید و ترک کند اما قبول نمی کند.

در همین حین پسرک از خواب بیدار می شود، دلم برایش می سوزد به او می گویم: «سعید وحید» درس می خوانی؟ دوست داری چه کاره شوی؟

با کمی تامل می گوید: درس نمی خوانم، دوست دارم دکتر شوم. 

و دیگر هیچ نمی گوید.

از این کوچه و خیابان های تنگ و تاریک دور می شوم، دور و دورتر، اما فکرم آنجا مانده، بین آدم هایی که آدمیت آنها به فنا رفته است، بین آدم هایی که دوست دارند به انسانیت خود بازگردند اما دست یاریگر می خواهند.

وقتی به خانه بازگشتم، به آنها فکر می کردم به خودم و آدم هایی مثل خودم، به اینکه بزرگترین نعمت دنیا آرامش است، آرامشی که شاید خیلی ها از داشتن آن بی نصیب باشند.

«ملودی» و اعضای تیمش در ساعت حدود سه بامداد در پارکی در حوالی شوش حلقه می زنند، حتی افرادی که به عنوان کارتن خواب یا «خیر» به جمع آنها برای اولین بار پیوسته در این حلقه حضور دارند، هر یک آرزوی خود را در یک کلمه بیان می کند. یکی می گوید، آگاهی، دیگری می گوید، سلامتی، آن یکی می گوید، ایران و من می گویم «آرامش».

در آن شبی که همراه این تیم به حوالی شوش رفتیم دو نفر برای رسیدن به آرامش انتخاب شدند تا به موسسه رفته و برای همیشه مواد را ترک کنند، اما «ملودی» می گوید از بین این افراد تعداد کمی حاضر می شوند که به معنای واقعی مواد را ترک کنند.

امیدوارم روزی برسد که دیگر هیچ انسانی بخاطر مواد بی ارزش، ارزش انسانی خود را زیر پا نگذارد.



برای تبیین بحث جمع آوری معتادان و کارتن خواب ها، نزد سردار دکتر سعید منتظرالمهدی معاون اجتماعی ناجا رفته و نظر او را در این مورد جویا شدم. 



** طرح جمع آوری معتادان مانند طرح سالم سازی محیط زیست نیست

معاون اجتماعی نیروی انتظامی در مورد جمع آوری معتادان می گوید: طرح جمع آوری معتادان طرح سالم سازی محیط زیست نیست زیرا معتادان انسان هستند و ما می توانیم همه آنها را ظرف یک هفته جمع آوری کنیم، اما مشکل بعد از جمع آوری است.

منتظر المهدی ادامه می دهد: به عنوان مثال بیش از 5 تا 6 کمپ 10 هزار نفری در تهران نیاز است، اما سعی داریم در حوزه پیشگیری هزینه مداخله و مقابله نیروی انتظامی را کاهش دهیم.

وی اضافه می کند: از نظر آموزشی و رسانه ای، مربیان در مدارس حضور می یابند اما مسوولیت اصلی در این زمینه با سازمان های دیگر است.



علیرضا جزینی قائم مقام دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر نیز در مورد بحث جمع آوری معتادان و رفع معضل کارتن خوابی نظرات مبسوطی دارد و این امر را ساده نمی داند. 

** جمع آوری معتادان ساده نیست

قائم مقام دبیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر با بیان اینکه جمع آوری معتادان ساده نیست، می افزاید: در این زمینه باید ابتدا قاضی اجازه دهد و آمادگی نیروی انتظامی و داشتن مجوز از وزارت بهداشت و بهزیستی و فضای مورد نیاز به عنوان مراحل بعدی جمع آوری معتادان در کشور است.

علیرضا جزینی تصریح می کند: امیدواریم بتوانیم در شش ماهه نخست سال جاری اقدامات جدی برای جمع آوری معتادان در کشور بویژه در استان تهران داشته باشیم.



** 15 هزار نفر در سطح تهران معتاد کارتن خواب هستند

وی همچنین درمورد معتادان کارتن خواب که به عنوان بی خانمان و معتادان متجاهر محسوب می شوند، می گوید: 15 هزار نفر در سطح تهران معتاد کارتن خواب داریم که برنامه ریزی با همکاری شهردار تهران برای نگهداری این افراد انجام شده است.

وی با بیان اینکه پارسال 20 هزار نفر از این معتادان را در سطح کشور سامان دهی کرده ایم، ادامه می دهد: نمایش معتادان کارتن خواب در سطح تهران بیشتر از سایر کلانشهرها است و برای این معتادان فضای کمی داریم.

جزینی خاطرنشان می کند: با همکاری شهرداری تهران مکانی با ظرفیت شش هزار و 800 نفر برای نگهداری معتادان کارتن خواب در تهران فراهم کرده ایم که تاکنون دو هزار و 500 نفر از این فضا استفاده می کنند و امیدواریم تا پایان شهریور ماه نیز بتوانیم بقیه فضا را برای ساماندهی این افراد آماده کنیم.



** 89 درصد درمان معتادان توسط سازمان مردم نهاد صورت می گیرد

قائم مقام دبیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر با اشاره به وجود 17 هزار سازمان مردم نهاد در کشور و اینکه 14 درصد آنها با ستاد مبارزه با موادمخدر همکاری دارند، می گوید: 89 درصد کار درمان معتادان توسط سازمان مردم نهاد صورت می گیرد.

وی با اشاره به فعالیت 19 هزار نفر در سازمان های مردم نهاد، خاطرنشان می کند: سال گذشته همکاری ها ما با سازمان های مردم نهاد 72 درصد افزایش یافت.

جزینی تصریح می کند: 5700 پزشک مشغول درمان معتادان در کشور هستند، به همین منظور برای درمان معتادان بی بضاعت با همکاری وزارت تعاون فعالیت های را انجام می دهیم.



** افزایش مصرف داروهای روانگردان و قرص های لاغری خطری بالقوه است

جزینی با بیان اینکه افزایش مصرف داروهای روانگردان و قرص های لاغری خطری بالقوه است، ادامه می دهد: پارسال آمار مرگ و میر در معتادان مردان یک درصد اما در میان زنان 33 درصد بود که متاسفانه آمار اعتیاد در زنان به عنوان یک هشدار جدی محسوب می شود.

وی تصریح می کند: به همین منظور باید در حوزه زنان یک اقدام مضاعف داشته باشیم و در این راستا در مرکز استان ها، مرکز ویژه درمان زنان راه اندازی شده است که این موضوع می تواند تاثیرگذار باشد.

قائم مقام دبیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر، استفاده از قرص های لاغری را یک تهدید جدی برای زنان دانسته و می افزاید: بدون تجویز پزشک نباید از این قرص ها استفاده کرد زیرا باعث افزایش میزان مرگ و میر می شود.



سخن آخر اینکه، کارتن خوابی و مصائب تلخ کارتن خواب ها، همانگونه که در این مقال بدان اشاره شد، مولود «اعتیاد» است. 

بسیاری از صاحبنظران از «اعتیاد» به خاطر ناهنجاری های که در پی خود می آفریند، به عنوان پلیدترین آسیب اجتماعی یاد می کنند.

نزول منزلت شخصی، اجتماعی، از دادن شغل و طلاق و فروپاشی خانواده از عواقب شوم اعتیاد است، از این رو، بسیاری از مسوولان و کارشناسان اجتماعی باید برای رفع این آسیب چاره ای بیاندیشند. 

بطور قطع مهار اعتیاد می تواند جامعه سالمی را تامین کند و نسل های آینده ساز را از این بلیه ویرانگر در امان سازد. /ایرنا
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: