کد خبر: ۱۱۷۶۲۸
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۳ - ۱۹ آبان ۱۳۹۶ - 10 November 2017
این روزها اگر در خیابان انقلاب تهران قدم بزنید، در مغازه‌ها یا دست‌فروشی‌ها، پوسترهای رنگارنگی را با موضوعات هخامنشی خواهید دید. در این میان تصاویری هم از استوانه و آرامگاه کوروش می‌بینید و احتمالا پوستر «وصیت‌نامۀ کوروش» که باستان‌شناسان و پژوهندگان تاریخ ایران حتی از وجود آن بی‌خبرند. به جرأت می‌توان گفت درباره هیچ‌کدام از شخصیت‌های تاریخ باستان به اندازه کوروش افسانه‌پردازی نشده است، چرا؟ مگر کوروش که بود؟
بانكداري ايراني - این روزها اگر در خیابان انقلاب تهران قدم بزنید، در مغازه‌ها یا دست‌فروشی‌ها، پوسترهای رنگارنگی را با موضوعات هخامنشی خواهید دید. در این میان تصاویری هم از استوانه و آرامگاه کوروش می‌بینید و احتمالا پوستر «وصیت‌نامۀ کوروش» که باستان‌شناسان و پژوهندگان تاریخ ایران حتی از وجود آن بی‌خبرند. به جرأت می‌توان گفت درباره هیچ‌کدام از شخصیت‌های تاریخ باستان به اندازه کوروش افسانه‌پردازی نشده است، چرا؟ مگر کوروش که بود؟

به گزارش ایسنا، «کامیار عبدی» باستان‌شناس، در شماره ۳۷ ماهنامه ایران‌شناسی «سرزمین‌ من» درباره اسناد موجود برای شناخت از کوروش نوشت: «عبرانیان از او به عنوان منجی خود یاد کرده‌اند و یونانیان، دشمنان قسم‌خوردۀ شاهنشاهی‌ای که کوروش برپا کرده بود، او را به‌ عنوان فرمانروایی آرمانی ارج نهاده‌اند. در سده‌های آتی هم غربیان، از نویسندگان یونانی و رومی گرفته تا «مونتسکیو»، «جان لاک» و «تامس جفرسن» - از بنیانگذاران کشور آمریکا و نویسندۀ قانون اساسی و حقوق مدنی آن کشور - بر اساس متون یونانی و عبرانی، کماکان دربارۀ کوروش نوشته‌اند و او را ارج نهاده‌اند. اما ریشه افسانه‌سازی ایرانیان معاصر برای کوروش را باید در اوایل دوران پهلوی اول یافت؛ زمانی که کسانی چون «محمدعلی فروغی»، «علی‌اصغر حکمت» و مخصوصاً «حسن پیرنیا» (مشیرالدوله) با دسترسی به نوشته‌های قدیم و جدید غربی پی بردند که کوروش نامی در تاریخ ایران وجود دارد که غربیان در مدحش بسیار قلم زده‌اند. سال‌ها باستان‌گرایی دوره رضاخان در زمان پهلوی دوم شکل دیگری یافت. محمدرضا پهلوی که پس از وقایع ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مشروعیت مذهبی سلطنت خود را از دست داده بود، به ایران باستان نظر افکند تا بلکه به کمک آن مشروعیت بیابد و در این بین شجره‌نامه‌ای مضحک هم که نسبش را به کوروش متصل می‌کرد برای او ساخته شد. این گونه بود که ۲۵۰۰ سال تاریخ قبل از کوروش نادیده گرفته شد تا تاریخ ایران‌زمین با کوروش آغاز شود.

پرونده‌ای که در ادامه می‌خوانید با احترام به احساس میهن‌دوستی بر مبنای نگاه عینیت‌گرایانه و افسانه‌زدا به تاریخ فراهم آمده است. در اولین متن به این مسأله پرداخت شده که چه کس یا کسانی بودند که کوروش را «بزرگ» خواندند و در متن دوم نیز یادداشتی دربارۀ خاستگاه قومی کوروش آمده که در سال‌های اخیر بین مورخان و باستان‌شناسان موضوع بحث فراوان بوده است.

فرمانروای باهوش

گر چه این روزها کوروش بزرگ، نام بسیار آشنایی است اما همیشه این نام در تاریخ ایران شهرت نداشته است. چنین به نظر می‌رسد که با سقوط شاهنشاهی هخامنشی، نام و یاد او هم از حافظۀ تاریخی ما ایرانیان محو شده و امروز استمرار تاریخی کوروش بزرگ را مدیون مغرب‌زمینیان هستیم؛ چرا که آنها نسل به نسل دربارۀ او اندیشیده و قلم زده‌اند و همان‌ها هم کوروش را به لقب «بزرگ» منسوب کرده‌اند. اما چرا کوروش بزرگ که شاهنشاهی ایرانی است، در اندیشۀ مغرب زمینیان جایگاهی چنین والا یافته است؟ واقعیت این است که کوروش در اندیشۀ مغرب‌زمینیان نمونۀ یک فرمانروای آرمانی شرقی به شمار می‌رود؛ کشورگشایی نیکوصفت و شاهی عادل که به دشمن شکست‌خورده احترام می‌گذاشت و حقوق ملل مغلوب را رعایت می‌کرد. کوروش از زمان خود تا امروز، نقشی مهم در تحول و تکوین اندیشۀ غربیان دربارۀ خصائص یک فرمانروای خوب و فرمانروایی آرمانی بازی کرده است و البته این جایگاه والا را کوروش بزرگ مرهون دو ملت باستانی است که هر دو، به‌ رغم روابط خاص خود با کوروش بزرگ و جانشینانش، او را در مقام فرمانروایی آرمانی ارج می‌نهادند؛ یونانیان و عبرانیان، دو ملتی که مورخانش درباره کوروش بسیار نوشته و او را ستوده‌اند. در این متن چرایی و چگونگی این نوشته‌ها بررسی می‌شود.

برای آن که نسبت به جایگاه کوروش بزرگ در اندیشۀ غربی و دیدگاه غربیان نسبت به رهبری موفق او درک بهتری داشته باشیم، لازم است به تفحص در منابع یونانی و عبرانی بپردازیم و بررسی کنیم که چگونه نوشته‌های عبرانیان و یونانیان دربارۀ کوروش و حرکات و سکنات او، بر شکل‌گیری دیدگاه امروزی مغرب‌زمینیان دربارۀ کوروش و وجه مشخصه‌های رهبران بزرگ تأثیر گذاشته است.

باید به این نکتۀ مهم توجه کنیم که در زمانی‌ که «قوم‌مداری» (ethnocentrism) سنتی رایج، جاافتاده و پذیرفتۀ فرهنگی زمان به شمار می‌رفت، کوروش، هم از دیدگاه یونانیان و هم عبرانیان یک «دیگری» (other) بود اما از قرار معلوم صفات حسنۀ کوروش چنان فراوان بود که بر «دیگری» بودن او چربیده و او را به شخصیتی اسطوره‌ای در اندیشۀ یونانی و عبرانی بدل کرده است. در ضمن باید توجه کرد که کوروش در قبال هیچ‌ یک از این دو قوم، یک «دیگری» بی‌طرف و بی‌غرض نبود، بلکه به نحوی عمیق بر زندگی و سیر تاریخی هر دوی آنان تأثیر گذاشت. با سقوط امپراطوری «بابِل نو» در مقابل کوروش، عبرانیان اسیر در شهر بابل، به اسارت کوروش درآمدند؛ بدون این که در ابتدا بدانند این فاتحِ تازه از راه رسیده برای آنان چه نقشه‌ای در سر می‌پروراند؛ آیا اسارت آنان ادامه خواهد یافت یا سرنوشتی وخیم‌تر در انتظارشان است. چه بسا هیچ‌ یک از عبرانیانی که در بابل، روزگار را به اسارت می‌سپردند، تصمیمی که کوروش برای آنان گرفته بود را حتی به مخیلۀ خود راه نمی‌دادند. با این که کوروش عبرانیان را آزاد کرد و به سرزمین‌شان بازگرداند و یاریشان کرد تا زندگی تازه‌ای برای خود برپاکنند، اما نه کوروش و نه جانشینانش به عبرانیان خودمختاری سیاسی اعطا نکردند. از این رو، عبرانیان با این که تا پایان دورۀ هخامنشی تحت‌الحمایۀ شاهنشاهی و از تعرضات در امان بودند اما از نظر سیاسی در وضعیتی آسیب‌پذیر و متزلزل بین دو ساتراپی قدرتمند ابرنهرین و مصر قرار داشتند.

از آن‌ سو، یونانیان، غوطه‌ور در عقاید خودرهبری و استقلال خود، با نگرانی فتوحات کوروش را در «ایونیه» نظاره می‌کردند. یونانیان، با این که از تمدن‌های خاورنزدیک و مصر بسیار آموخته بودند اما از درک فرهنگ خاور نزدیک و مصر عاجز بودند و ساده‌لوحانه به برتری خود نسبت به بربرهای شرقی یقین داشتند. برای یونانیان، کوروش تهدیدی جدید و جدی بود؛ قدرت‌های خاور نزدیک پیش از این، جاه‌طلبی‌هایشان جنبۀ منطقه‌ای داشت، اما اینک فرمانروایی از گوشه‌ای ناشناس از خاور نزدیک برخاسته بود که اهدافش چشم‌انداز جهانی داشت و پس از شکست‌ دادن پادشاهی‌های مقتدر بابل و لودیه، سپاهش در ایونیه - قطب یونانی‌مآب فرهنگ یونانی در حاشیۀ غربی آناتولی - دولت شهرهای مقتدر آن صفحات را یک به یک به زانو درمی‌آورد و پیش می‌رفت و در این بین تنها مانعی که این نیروی ایستایی‌ناپذیر را از خاک اصلی یونان جدا می‌کرد، آب‌باریکه‌ای بود به نام دریای اژه. اوضاع چنان نگران‌کننده بود که حتی اسپارت که دورتر از خط مقدم جبهه در «پلوپونز» در امان بود، لازم دید یک کشتی پنجاه پارویی را روانه سواحل آناتولی کند تا در مورد فعالیت‌های کوروش و وضعیت بحرانی دولت شهرهای ایونیه‌ای اطلاعات گردآورد.

نوآوری‌های فرهنگی و سیاسی کوروش

با این که ابهامات زیادی دربارۀ خاستگاه قومی کوروش بزرگ وجود دارد، باید پذیرفت که شهرتِ والایی که او از خود برجای گذاشت تا حد زیادی مرهون نوآوری‌های فرهنگی و سیاسی خود او بود. در زمانه‌ای که خشونت سنت رایج و جاافتاده در خاور نزدیک بود، او تلاش کرد تا زمانی که به طور حتم نیاز به خشونت نباشد از آن استفاده نکند و تا حدی که امکان داشت، مشکلات را با رفتاری مسالمت‌آمیز حل کند. او با ملل فراوانی که در مقابل او سرِ تسلیم فرو آوردند، با نکویی رفتار کرد، به سنت‌های محلی احترام گذاشت و به جای فاتحی خارجی، خود را به‌سانِ فرمانروایی بومی به مردم معرفی کرد که از سوی خدایانِ همان مردم برای رهبری‌شان برگزیده شده است.

نمونۀ بارز این رفتارِ بی‌سابقه در استوانۀ معروف کوروش منعکس شده است. متن این استوانه، به رغم مضمون کلی آن که یادآور متون مشابه از فرمانروایان قدیم‌تر بین‌النهرینی است، در جزئیاتی کلیدی تفاوت دارد و حاکی از تغییری بنیادی در روابط بین فرمانروا و فرمانبردار است؛ مثلاً آنجا که می‌گوید: «زمانی‌ که من چون دوستی به بابل پاگذاشتم و تخت حکومتم را استوار کردم، مردوک، خدای بزرگ، شاد و خرسند شد و مردمِ بلندنظرِ بابِل را بر آن داشت که [مرا دوست بدارند،] و من هر روز در تلاش بودم که او را نیایش کنم.»

علاوه بر این، از قرار معلوم کوروش چنان نفوذ کلام یا اقتداری روی سپاهیان خود داشته که کلامی از طرف او کفایت می‌کرده که سپاهیانش بر خلاف سنت رایج آن زمان، دست به غارت اموال یا اذیت و آزار مردم شکست خورده نزنند. در این زمینه هم کوروش در استوانه‌اش چنین گفته: «سپاهیان پرشمار من با آرامش در بابل گام نهادند و من اجازه ندادم کسی [از سپاهیانم] مردم را در سرزمین سومر و اکد ارعاب کند.»

با این که نکونفسیِ کوروش در آن دوره و زمانه مسلماً برای بیشتر مردم - از جمله یونانیان و عبرانیان - غیر عادی، حیرت‌آور و کافی بود تا او را فرمانروایی متفاوت با اسلافش بشمرند اما تصویری که منابع یونانی و عبرانی از کوروش ترسیم می‌کنند؛ آن‌ چنان آرمانی است که دلیل آن را باید در عوامل دیگر جست. واقعیت این است که برای یونانیان و عبرانیان، اقدامات کوروش مهم‌ترین عاملی نبود که به او جایگاهی برتر بین فرمانروایان جهان اعطا کرد، بلکه ویژگی‌های شخصیت استثنایی او بود که مشخصات لازم و ویژه‌ای داشت که با سنت‌های تاریخ‌نگاری یونانی و عبرانی هم‌خوانی داشت.

فرمانروای آرمانی

عبرانیان مدت‌ها بود که چشم‌انتظار مسیحایی بودند تا آنان را از مصائبی که دچارش بودند، نجات دهد؛ به‌ ویژه پس از سقوط بیت المقدس در مقابل بابلیان و تبعید عبرانیان به بابل، از نظر آنها مهم‌ترین وظیفۀ مسیحای موعود، نجات عبرانیان از یوغ اسارت در بابل و بازگرداندن آنان به سرزمین‌شان بود؛ افزون بر این، مسیحای موعود باید آگاهانه «بنی‌اسرائیل را از موهبت‌های زمینی در سرزمین خودشان بهره‌مند کند.» کوروش با اقداماتی که در حق عبرانیان انجام داد، به خوبی با مسیحای موعود مطابقت داشت و به نحوی شایسته در دیدگاه عبرانیان دربارۀ تاریخ می‌گنجید.

از آن‌سو، برای یونانیان کوروش تهدیدی جدی و ملموس بود و تصویر نکویی که از او در تاریخ‌نگاری یونان به جای ماند، بیشتر به همین دلیل بود، یونانیانِ مغرور و سرآمدباور به دشمنی نیاز داشتند که بزرگوار، نیرومند، سخاوتمند و اشرافی باشد و بیش از ترس، احترامِ دشمنانش را برانگیزد. کوروش از تمام این خصوصیات بهره‌مند بود. فتوحات برق‌آسا و گستردۀ کوروش، یونانیان را که به رغم آرمان‌های صلح‌طلبانه‌شان، شیفتۀ جنگ و جدال بودند، مسحور کرد و برانگیخت که در اولین فرصت ممکن به نزاع با این دشمن توانا و ارزشمند برخیزند اما تاریخ چنین مقدر کرده بود که یونانیان این فرصت را نیابند و به جای کوروش با جانشینان او دست و پنجه نرم کنند. اما مهم‌تر از آن، هم‌خوانی کوروش با دیدگاه یونانیان دربارۀ تاریخ بود؛ چرا که یونانیان به جای سیر تاریخ به چرخۀ تاریخ معتقد بودند که طی آن حکومت‌ها به دست فرمانروایانی نجیب شکل می‌گیرند، دوره‌ای از افول فرهنگی را طی می‌کنند و در نهایت فرومی‌پاشند. در چنین دیدگاهی به تاریخ، کوروش عاملی کلیدی بود؛ فرمانروای نجیب و بزرگواری که شاهنشاهی ایرانیان را بنا نهاد که پس از او رو به افول نهاد و در نهایت فرو ریخت؛ چرخه‌ای تاریخی که از دیدگاه یونانیان اجتناب‌ناپذیر بود و پیروزی یونانیان و شکست ایرانیان را در درگیری‌های آتی‌شان به شکلی موجه و منطقی توجیه می‌کرد.

در ادامه، هر یک از این سنت‌های تاریخ‌نگاری و جایگاه کوروش در آنها را با دقت بیشتر بررسی می‌کنیم. پس با عبرانیان آغاز می‌کنیم که زودتر با کوروش روبه‌رو شدند.

کوروش در اندیشۀ عبرانی

یهوه، کوروش را «تدهین کردۀ» خود می‌خواند و اعلام می‌کند که او کسی است که بنی‌اسرائیل را آزادی خواهد بخشید. (کتاب اشعیاء، بند ۴۵، سطر ۱)  کوروش به این خاطر از این موهبت الهی برخوردار شده که اقدام او در جهت آزادسازی عبرانیان از اسارت در بابل، بازگرداندن آنان به سرزمین‌شان و کمک‌های او به ایشان در جهت بازسازی جامعه‌شان، به دقت با اقداماتی هم‌خوانی داشت که اندیشۀ عبرانی به مسیحای موعود نسبت می‌داد. حضرت موسی(ع)، نخستین مسیحای عبرانی، از سوی یهوه برگزیده شد تا عبرانیان را از بردگی در مصر نجات بخشد و موجبات رستگاری آنان را فراهم آورد. بخشی از وظیفۀ موسی(ع)، بازگرداندن عبرانیان به سرزمین موعود بود، نقشی که کوروش صدها سال بعد دوباره انجام داد. در کتاب «عزرا» ـ بند ۱، سطر ۲ ـ آمده که پس از گشودن بابل، کوروش چنین اعلام داشت: «یهوه، خدای آسمان‌ها، تمام پادشاهی‌های زمین را به من عطا فرموده است و او خود مرا مأمور کرده که برای او معبدی در بیت المقدس در یهودیه بنا کنم. هر آن که در میان شما از مردم اوست، یهوه نگهدارتان باد، به بیت المقدس در یهودیه بروید، و معبدی برای یهوه، خدای بنی‌اسرائیل، خدایی که در بیت المقدس مأوا دارد، بنا کنید.»

از طرفی هم نویسنده کتاب عزرا در تلاش است تا نشان دهد که اقدامات کوروش مشابه اقدامات موسی(ع) است. پیش از آن که به جایگاه کوروش در مقام عامل یهوه بپردازد، اقدامات پادشاهی یهودیه را بررسی می‌کند. کتاب ـ اشعیاء، بند ۳۰، سطر ۲ و۳ ـ بر این عقیده است که یهودیه با اتحاد با مصر ـ سرزمینی که در تورات دشمن عبرانیان و مسبب آزار فراوانِ آنان خوانده شده ـ به یهوه پشت کرده و سزاوارِ مجازاتند: «بدون مشورت با من [یهوه]، شما [عبرانیان] دوان‌دوان به مصر رفتید و از فرعون درخواست پشتیبانی کردید. پشتیبانی فرعون برای شما مترادف است با شرمساری و حمایت مصر برای شما حاصلی نخواهد داشت جز تحقیر.»

به نظر یهوه، پناه بردن عبرانیان به مصر به طور مجازی مترادف بود با اسارت دوبارۀ آنان در مصر، یعنی همان‌ جایی که او موسی(ع) را مأمور کرده بود تا با مشقت فراوان آنان را از قید آن رهایی  بخشد. از این رو، عبرانیان به واسطۀ این که دوباره خود را به اسارت مصر درآورده بودند چون «کودکان یاغی»  نیاز به تأدیب داشتند. (کتاب اشعیاء، بند ۳۰، سطر ۱) بنابراین، از نظر کتاب، اسارت عبرانیان به دست بابلیان مجازاتی برای طغیان آنان علیه یهوه بود اما یهوه در نهایت فرصتی دیگر به عبرانیان می‌دهد و مسیحای دیگری برای نجات آنان گسیل می‌دارد تا آنان را از اسارت در بابل نجات دهد. این‌ بار مسیحای آنان کوروش است که چون موسی(ع) «چوپانِ» برگزیدۀ یهوه برای رستگاری بنی‌اسرائیل از راه می‌رسد. (کتاب اشعیاء، بند ۴۴، سطر ۲۸)

علاوه بر خصوصیات موسی(ع)، مسیحای موعود باید از خصوصیات حضرت داوود(ع) ـ دومین مسیحای عبرانیان ـ هم برخوردار باشد. بنابراین، بازسازی تورات از شخصیت کوروش، به داوود(ع) شباهت نزدیک دارد؛ مثلاً به قدرت رسیدن کوروش از نظر تورات همچون داوود(ع) به دلیل خدمت در راه یهوه و (باز)سازی بیت المقدس بوده است. کتاب دوم اشعیاء چنین عنوان می‌کند که بیت المقدس را داوود(ع) بنا نهاد و این شهر «روز به روز قدرت بیشتری گرفت؛ چرا که خدای یهوه، یارِ آن بود.» (اشعیاء ۲، بند ۲۳، سطر ۵) به همین شکل، کوروش به قدرت رسید چون یهوه به او نظر مساعد داشت و تقدیر بر آن بود که او بیت المقدس را باز بسازد. در کتاب اشعیاء ـ بند ۴۵، سطر ۵ ـ یهوه چنین می‌گوید: «به قصدی نیک من این مرد [کوروش] را برانگیختم و من راه را بر او هموار خواهم کرد. او کسی است که شهر مرا بازخواهد ساخت و مردم مرا ـ که در تبعید هستند ـ آزاد خواهد  کرد، نه به این دلیل که او را در این کار برای او سودی مادَی هست یا کسی به او پولی پرداخت کرده.»

بنابراین نقش کوروش در اندیشۀ عبرانی نقشی مسیحایی چون موسی(ع) و داوود(ع) است اما کوروش شخصیتی ترکیبی دارد. او همچون موسی(ع) عبرانیان را از بند اسارت آزاد و راهی سرزمین‌شان می‌کند و افزون بر این، همچون داوود(ع)، از سوی یهوه برگزیده می‌شود تا شهر او را از نو (باز)بسازد. این نقش ترکیبی ـ ملغمه‌ای از موسی(ع) اولین، و داوود(ع) دومین مسیحای عبرانیان ـ است که زمینه را برای جایگاهِ ویژۀ کوروش در تاریخ‌نگاری عبرانی هموار کرده است.

کوروش در اندیشۀ یونانی

برای یونانیان، جایگاه والای کوروش ناشی از سازوکارهای فرهنگی پیچیده‌تری بود. در اندیشۀ یونانی، شخصیتی مسیحایی و موعود وجود ندارد. در ثانی، بر خلاف عبرانیان که مورد عنایت خاص کوروش قرار گرفتند، یونانیان با کوروش برخورد مستقیمی نداشتند و هرگز از احسانِ او برخوردار نشدند. بنابراین، به منظور درکِ دلایلِ احترامی که یونانیان برای کوروش ـ بنیانگذار حکومتی که بزرگ‌ترین تهدید اگزیستانسیالیستی را برای تمدن یونان فراهم آورد ـ قائل بودند، باید عمیق‌تر در فرهنگ یونانی و سنت تاریخ‌نگاری یونانیان کنکاش کرد.

در اندیشۀ یونانی، گذشته مجموعه‌ای بود از کشمکش‌های بزرگ بین یونانیان و غیر یونانیانی که یونانیان آنان را به طور عام با اصطلاح تحقیرآمیز «بربر» می‌خواندند. «هرودوت»، که سنتِ روایی را در تاریخ‌نگاری یونانی رواج داد، تا آنجا پیش رفت که توصیفِ این کشمکش‌ها را علت وجودی تاریخ‌نگاری خواند. او دربارۀ خود و هدفش از نگارش تواریخ چنین می‌نویسد: «هرودوت، اهل هالیکارناس. تحقیقات او در اینجا به رشتۀ تحریر درآمده تا خاطرۀ گذشته‌ها را محفوظ بدارد، با نگارش دستاوردهای حیرت‌انگیز مردم ما [یونانیان] و دیگر مردمان، علی‌الخصوص در این زمینه که آنان چه شد که با یکدیگر درگیر شدند.»

ایرانیان، تحت لوای سلسلۀ هخامنشی، بزرگ‌ترین تهدید برای یونانیان بودند و از نظر یونانیان، این نکته‌ای مهم بود که ایرانیان هم در آغاز (یعنی در زمان کوروش) مردمی پرهیزکار و شرافتمند بودند. بنابراین، جدال بین ایرانیان و یونانیان جدال بین دو قوم بود که زمانی هر دو پرهیزکار بودند اما یکی (یعنی ایرانیان) راه فسق و فجور را در پیش  گرفت؛ در حالی‌ که دیگری (یعنی یونانیان) بر پرهیزکاری و شرافتمندی خود پافشردند و همین امر سرانجام به پیروزی‌شان انجامید. از این‌ رو، کوروش در نوشته‌های یونانی با سجایایی اخلاقی توصیف می‌شود که یونانیان محترم می‌شمردند و مشابه آن در دیگر رهبران توانا از جهان یونانی به چشم می‌خورد.

مثلاً اگر شخصیت کوروش را به نحوی که در نوشته‌های هرودوت آمده با شخصیت «سولون»، رهبر اصلاح‌طلب آتنی مقایسه کنیم، شباهت‌های فراوانی خواهیم دید. هر دو تنگدستی، یا حداقل بهره‌ای از ثروت نداشتن، را موهبتی بزرگ می‌پنداشتند. سولون معتقد بود که غایتِ موفقیت برای آتن زمانی تحقق خواهد یافت که مردمش زندگی ساده‌ای داشته باشند و رستگاری هر شهروند در این است که در پیشرفت آتن سهیم باشد، خانواده‌ای تشکیل دهد و به نحوی «فاخر» از این جهان رخت بربندد. به همین ترتیب، از نظر هرودوت دلیل این که پارسیان بر دیگر ملل خاور نزدیک چیره شدند، این بود که پارسیان تنگدست بودند و به تجملات زندگی تمایلی نداشتند. کوروش و سولون هر دو به قوانین بنیادین سیاست بهتر از دیگر رهبرانی که هرودوت به آنها پرداخته واقفند؛ مثلاً «کروزوس» پادشاه لودیه، مانند بسیاری از رهبرانی که هرودوت درباره‌شان قلم‌فرسایی کرده، قوانین سیاست را به اشتباه تفسیر می‌کند چون دمدمی مزاج بودن تقدیر را درست نمی‌فهمد و دچار این توهم شده که موقعیت بزرگش در توازن سیاسی آسیا همیشگی است و از این رهگذر با دست خود گور خود را می‌کند.

اما کوروش و سولون، شناخت بهتری نسبت به تقدیر دارند. سولون معتقد است که شادکامی فرد یا حکومت را، صرفاً با وضعیت آن در حال حاضر نمی‌توان اندازه گرفت، بلکه لازم است به گذشته و آینده هم نگریست تا وضعیت فرد یا حکومت را بازشناخت. بنا به گفته سولون «هر چه هست که در پی آنی، به فرجامِ کار بنگر.» کوروش هم مانند سولون از این توانایی برخوردار بود که نقش تقدیر را در روند تاریخ درک کند و به «ناپایداری امور انسانی» اشراف داشته باشد. از این‌ رو، در پرتو خرد و دانش‌شان بود که کوروش و سولون موفق شدند برای موطن و حکومت‌شان شوکت به ارمغان بیاورند.

الگویی برای یونانیان

در کتاب «آموزش کوروش» به قلم دیگر مورخ یونانی «گزنفون»، چنین عنوان شده که کوروش و ایرانیان آغازین، آموزشی چون آموزش کلاسیک یونانی دیده‌اند، تا شاهنشاهی آنان چنان به نظر برسد که حداقل در ابتدای کار، اعتبار اخلاقی آن هم‌تراز یونانیان بود، بنابراین رقیب قابلی برای یونانیان به شمار می‌آمدند. بنا به گفته گزنفون، ایرانیان زمان کوروش فرزندان خود را به شیوه‌ای بار می‌آوردند که به روش اسپارتیان بسیار شباهت داشت. گزنفون با این که آتنی بود اما اسپارت و روش زندگی اسپارتیان را بسیار تحسین می‌کرد و معتقد بود که روش آنان برای خلق حکومتی قدرتمند بسیار مناسب بود. از این‌ رو، با مقایسۀ روش آموزش و پرورش ایرانیان و اسپارتیان، گزنفون موفق شد نشان دهد که ایرانیان، بنا به چهارچوب درستکاری در ذهن یونانیان مردمی فضیلت‌مآب بودند. از نظر گزنفون، کوروش در میان همقطاران خود بهترین بود. بنا به گفته گزنفون، کوروش «در میان هم‌سن‌وسالان خود از همه تیزهوش‌تر، در فراگرفتن آن چه لازم بود از همه سریع‌تر و در انجام هر کاری به نحوی شایسته و مردانه از همه جلوتر بود.» بدین شکل، گزنفون شخصیتی آفریده بود که نه تنها کیفیت آرمانی پارسیان بلکه کیفیت آرمانی یونانی را دارا بود.

گزنفون از منش کوروش به شکل مدلی برای حل مشکلات دولت شهرهای یونانی استفاده می کند و از این رهگذر، او را به الگویی برای یونانیان بدل می‌کند. گزنفون روایت خود را با اظهار برداشت خود از مشکل بنیادین سیاسی در تاریخ یونان آغاز می‌کند که یافتن شکلی استوار از حکومت است. او چنین می‌نویسد: «چند دموکراسی تا به حال به دست مردانی ساقط شده که می‌خواستند حکومت به نحوی به‌جز دموکراسی انجام شود؛ چند پادشاهی و اُلیگارشی (گروه‌سالاری) به دست مردم برانداخته شده‌ است.»

سپس گزنفون می‌گوید که کوروش در تاریخ شخصیتی منحصر به فرد است زیرا او تنها شخصی بوده که موفق شده مشکل برپایی حکومتی استوار را حل کند. بنا به گفته او «اما وقتی تعمق می‌کنیم و به یاد می‌آوریم که کوروش یک ایرانی بود، اما ملل متعدد، شهرهای پرشمار و کشورهای فراوانی را به سلطۀ خود درآورد که همگی مطیع فرمان او بودند، لذا ناچاریم فکرمان را عوض کنیم که اگر با دانش این کار را انجام دهیم حکومت بر مردم جزء کارهایی نیست که غیر ممکن باشد یا حتی جزء کارهایی که دشوارند.»

به نظر گزنفون نه تنها کوروش مثالی از فرمانروایی است که می‌داند چگونه مشکلات را باید حل کرد، بلکه در اثر گزنفون به شکل رهبری مدبر ارائه شده که امپراطوری چنان قدرتمند برپاکرد که می‌توانست یونانیان را به چالش بکشد. گزنفون در سراسر آموزش کوروش بر عظمت شاهنشاهی‌ای که کوروش برپاکرد، هم از نظر گسترۀ جغرافیایی و هم قدرت نظامی آن تأکید کرده است. گزنفون چنین می‌گوید: «کوروش بزرگ‌ترین و شریف‌ترین پادشاه آسیا بود و از شرق تا اقیانوس هند، از شمال تا دریای سیاه، از غرب تا قبرس و مصر و از جنوب تا اتیوپی امتداد می‌یافت.» از آنجا که کوروش فاتح آسیا بود، بنابراین مشیت بر این بود که شاهنشاهی بنا نهاده توسط او، توان آن را داشت که استقلال یونانیان را به چالش بکشد و این کار را هم کرد.

انحطاط پس از کوروش از دید یونانی

هرودوت هم دربارۀ شکوه شاهنشاهی‌ای که کوروش برپا کرده قلم می‌زند و مانند گزنفون، با استفاده از توصیف خود دربارۀ شکوه شاهنشاهی ایران به این نتیجه می‌رسد که یونانیان چقدر قدرتمند بودند که رقیبی چنین قوی را شکست دهند. هرودوت همواره بر اندازۀ سپاه هخامنشیان تأکید دارد؛ مثلاً چنین ادعا می‌کند سپاهی که خشایارشا با آن به یونان حمله کرد شامل ۵میلیون و ۲۸۰هزار و ۳۲۰نفر بود؛ به طوری که «وقتی از رودخانه‌ای آب می‌نوشیدند، آن رودخانه خشک می‌شد.» در قیاس با این سپاه عظیم، یونانیان همواره سپاه کوچک‌تری داشتند؛ مثلاً اسپارتیان با سپاهی ۳۰۰ نفره در تنگۀ «ترموپیل» راه را چند روز بر سپاه هخامنشی بستند. در دیگر نبردها هم یونانیان همواره کم‌شمارتر از ایرانیان هستند و این امر باعث می‌شود که پیروزی یونانیان بیشتر باابهت به نظر برسد.

تأثیر دیگری که خوب جلوه دادن کوروش داشت، این بود که جانشینان او، یعنی ایرانیانی که در زمان هرودوت و گزنفون زندگی می‌کردند، نسبت به کوروش افت کرده و به قهقرا رفته‌اند. بدین ترتیب، ایرانیانی که از یونانیان شکست خوردند این‌طور جلوه داده شده‌اند که مستحق این شکست بودند زیرا به آرمان‌ها و دستورات کوروش خیانت کرده‌اند، در صورتی که یونانیان، این آرمان‌ها و دستورات را به جان خریده، حفظ کرده و به آنها عمل کرده‌اند. در نتیجه، نه ایرانیان، بلکه یونانیان هستند که از میراث کوروش نگهداری کرده و آنان هستند که وارثان واقعی کوروش به حساب می‌آیند.

گزنفون اشاره می‌کند که وقتی کوروش درگذشت، شاهنشاهی او به سرعت در سراشیبی انحطاط افتاد: «وقتی کوروش درگذشت... اخلاف او سریعاً با هم درگیر شدند، شهرها و سرزمین‌های فراوانی بلافاصله علم طغیان برافراشتند و همه‌چیز به هم ریخت.»

به عقیدۀ گزنفون، جانشینان کوروش از نظر شرافتمندی در جایگاه پایین‌تری قرار دارند. آنان در قیاس با کوروش از فهم کمتری نسبت به سیاست آگاه هستند، زیرا رابطۀ بین ایثار و قدرت را درک نمی‌کنند، به این خاطر که «نسبت به زمان کوروش حساس‌تر هستند.» به همین دلایل است که به جای شاهنشاهی بافضیلت و پارسایی که کوروش بنا نهاده بود، اکنون درباری خدعه‌گر وجود دارد که برادر، برادرش را می‌کشد تا به قدرت برسد. این دربار مسموم، شاهنشاهی را هم آلوده کرده و موجب انحطاط و انهدام اجتناب‌ناپذیر آن خواهد شد.

گزنفون در ادامه توضیح می‌دهد که ایرانیان زمان او، بر خلاف پارسیان زمان کوروش، توانایی جنگیدن را از دست داده‌اند. او می‌گوید که «هیچ‌یک از آنان بدون کمک مزدوران یونانی دست به جنگ نمی‌زنند، نه جنگ با دیگر ایرانیان و نه با یونانیان.» بر اساس اشاراتی مانند این، در پایان آموزش کوروش، گزنفون خواننده را متقاعد می‌کند که ایرانیان کمالات نظامی کوروش بزرگ را از دست داده و این کمالات به یونانیان منتقل شده است.

ایدۀ خصایص نیکوی ایرانیان و انتقال آنها به یونانیان، خود را بهتر نشان می‌دهد اگر به رویدادهای زندگی گزنفون توجه کنیم. گزنفون عضو سپاهی از مزدوران یونانی بود که پسر داریوش دوم ـ که او نیز از قضای روزگار، کوروش نام داشت ـ گردآورده بود تا به جنگ و تصاحب تاج و تخت از برادرش اردشیر دوم برود. با این که این لشکرکشی به شکست انجامید، چنین به نظر می‌رسد که گزنفون با جلب توجه خواننده به تکیۀ ایرانیان به مزدوران یونانی، در انتهای آموزش کوروش، می‌خواهد هم تجربۀ نظامی خودش و هم شجاعت یونانی را یادآوری کند که در آسیا جنگیدند و کشته شدند.

آراستگی نشانه انحطاط

جدای گزنفون و هرودوت، دیگر مورخان یونانی ـ رومی هم دربارۀ موضوع انحطاط ایرانیان از نظر روحیه و شخصیت و منتقل شدن خصایص کوروش به یونانیان قلم زده‌اند؛ مثلاً در کتاب «تاریخ اسکندر» به قلم «کویینتوس کورتیوس روفوس» که کتابی رومی بر اساس منابع یونانی است، ایرانیانِ زمان اسکندر، هم از نظر پندار و هم کردار انحطاط یافته‌اند و از تمامی آرمان‌های کوروش بزرگ بری بودند. در عوض اسکندر، فرماندۀ مقدونیان و یونانیان، طوری تصویر شده که گویی از تمام خصوصیات عالیۀ کوروش برخوردار است.

روفوس می‌گوید که سپاه ایران به حق زیبا بود، زیرا سپاهیان خود را با زیورآلات زرین و جواهرات آراسته بودند و لباس‌هایی با پارچه‌های رنگارنگ به تن داشتند. شاهنشاه هخامنشی، داریوش سوم هم بسیار آراسته در صحنۀ نبرد ظاهر شده بود، اما برای یونانیان که به پوشاک ساده و تک‌رنگ عادت داشتند، ظاهر آراستۀ شاه و سپاهیان ایرانی نشانۀ انحطاط اخلاقی آنان بود. اما بر خلاف ایرانیان، یونانیان اندرز کوروش را آویزۀ گوش کرده بودند؛ سپاه آنان کوچک اما ساده و آمادۀ نبرد بود. روفوس چنین می‌نویسد: «نیروهای مقدونی نمایی کاملاً متفاوت داشتند؛ اسبان و سپاهیان می‌درخشیدند، اما نه به طلا یا لباس‌های رنگارنگ، بلکه با آهن و مفرغ. سپاه مقدونی ـ یونانی آمده بود تا در جنگ پیروز شود و تا پایان کار پشت فرمانده‌اش را نگه‌دارد. این سپاه فقط در انتظار اشاره‌ای از طرف اسکندر بود.»

هرودوت هم انحطاط ایرانیان را خیانتی به میراث کوروش بزرگ و دلیلی برای خیزش یونانیان می‌داند. یکی از نکاتی که هرودوت پیش می‌کشد تا ادعای خود را بر کرسی بنشاند توصیف او از جانشینان کوروش است؛ کمبوجیه برادر خود بردیا و گاو مقدس مصریان را کشت، داریوش غاصب تاج و تخت بود و خودمختاری ملل گوناگون را در شاهنشاهی هخامنشی از آنان گرفت و نظام اداری مرکزی و مالیات فراوان را بر آنان تحمیل کرد، خشایارشا به یونان لشکر کشید و آتن را آتش زد و داستان به همین ترتیب ادامه می‌یابد. در همین زمینه است که هرودوت توصیف معروف خود را از شاهنشاهان هخامنشی ابراز می‌دارد: «ایرانیان ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید داریوش یک فروشنده بود، کمبوجیه یک ظالم و کوروش یک پدر، اولی هر جا که می‌توانست دنبال منفعت خودش بود، دومی خشن و بی‌تفاوت نسبت به منافع مردم و سومی، کوروش، با قلب مهربانی که داشت همواره در فکر برنامه‌هایی که آسایش مردمانش را توسعه بخشد.»

به نظر هرودوت، وقتی یونانیان در مقابل حملۀ داریوش مقاومت کردند، به این دلیل نبود که آنان نمی‌خواستند به شاهنشاهی عظیم کوروش منضم شوند، بلکه مایل نبودند به شاهنشاهی بدطینت داریوش بپیوندند. علاوه بر این، حمله‌ای که یونانیان در مقابل آن مقاومت می‌کردند حتی حمله‌ای نبود که یک مرد نقشۀ آن را کشیده باشد، بلکه نقشۀ همسر داریوش، «آتوسا» بود که برای سرگرمی خود می‌خواست به یونان حمله کند. هرودوت تأکید می‌کند که «داریوش هیچ لشکرکشی جدیدی برای افزودن به فتوحات خود و گسترش شاهنشاهی انجام نمی‌داد» تا این که همسرش آتوسا به او گفت: «من می‌خواهم که تو به یونان حمله کنی. من شنیده‌ام که مردم دربارۀ دختران یونانی صحبت می‌کنند. من دوست دارم کنیزکانی اسپارتی و کنیزکانی از آرگوس، آتیکا و کورینت داشته باشم تا به من خدمت کنند.»

بنابراین، یونانیان می‌جنگیدند تا ملعبۀ شهبانوی هخامنشی نشوند. از آنجا که کوروش مکرراً به صورت مردی تجسم شده که به فکر آسایش مردم است و به دلایل بچگانه دست به لشکرکشی و تصرف سرزمین‌ها نمی‌زند، مقاومت یونانیان در مقابل حملۀ ایرانیان در زمان داریوش و خشایارشا در واقع خیانت به شاهنشاهی او نیست، بلکه مقاومت در مقابل استبداد و عملی است در جهت پیشبرد فلسفۀ کوروش در زمینۀ دولتی عادل که به فکر عافیت مردمش است.

احتمالاً مهم‌ترین دلیلی که کوروش را به قهرمانی در تاریخ‌نگاری یونان بدل کرد این بود که او مبیّن مرحله‌ای در یک چرخۀ تاریخی بود. به نظر یونانیان، تاریخ از چرخه‌هایی عظیم تشکیل می‌شد. شهرها و کشورها بزرگ می‌شدند و قدرت می‌گرفتند، سپس قوۀ تشخیص خوب و بد خود را رفته‌رفته از دست می‌دادند، به انحطاط می‌رفتند و جای خود را به حکومت‌های جوان‌تر و شایسته‌تر می‌دادند. بنا به گفته هرودوت «آنان که زمانی بزرگ بودند اکنون کوچک شده‌اند و آنان که روزی کوچک بودند اکنون بزرگ شده‌اند.» در چرخۀ تاریخی یونانیان، کوروش نقش بسیار مهمی را بازی می‌کرد زیرا او شاخص آغاز و اوج اخلاقی تاریخ ایران هخامنشی بود و از این رهگذر رهبری او باید بی‌نظیر و مثال‌زدنی باشد.

دلیرترین مرد در پارس

کوروش برای این که در چرخۀ تاریخی یونانیان جا بگیرد، باید از نظر پندار و کردار، از دیگر فرمانروایانی که از او شکست خوردند برتر باشد. بدین دلیل است که وقتی او را با فرمانروایانی مانند آخرین شاه لودیه، کروزوس، و آخرین پادشاه بابل، «نبونعید» مقایسه می‌کنیم، کوروش از هر دوی آنان هوشمندتر و دلیرتر است. کروزوس چنان عاشق ثروت و جاه و جلال است که اینها را مایۀ اصلی شادی و سعادت می‌داند. دو دلیل دیگر این که او عجول است و وقت نمی‌گذارد تا در پیش‌بینی پیشگوی معبد «دلفی» تعمق کند و در نتیجه موجبات شکست خود و کشورش را به‌ وجود می‌آورد. نبونعید هم سبک‌سرانه پایتخت امپراطوری خود را به دست جوانکی بی‌تجربه و نابکار سپرده و به هوای نیایش خدایی به دوردست ها رفته و در آنجا جا خوش کرده است.

اما کوروش مظهر خردمندی و قابلیت است. او در حال بنیانگذاری امپراطوری‌ای جدید است، بنابراین فردی است بافضیلت و شرافتمند. به گفتۀ هرودوت «کوروش دلیرترین و پرهوادارترین مرد جوان در پارس بود.» او فریب زندگی پرزرق و برق را نمی‌خورد و بر ارزش زندگی شرافتمندانه واقف است.

افزون بر این، اهمیت کوروش در چرخۀ تاریخی یونانیان دوچندان می‌شود اگر به این نکتۀ مهم توجه کنیم که کوروش چگونه به مثابه یک عامل کنشگر ادبی به کار رفته است. هرودوت تاریخ خود را با این اندرز از کوروش به پایان می‌رساند: «سرزمین‌هایی که اقلیمی مطبوع دارند مردانی پرورش می‌دهند که سست‌نهادند. در قاموس خاک نیست که هم میوه‌های خوب به بار دهد و هم جنگاوران خوب.» به نظر هرودوت، ایرانیان، همانند فرمانروایانشان، اندرز کوروش را به وادی فراموشی سپرده و سست‌نهاد شده‌اند. از نظر هرودوت مثال بارز این مدعی خشایارشاست که چنان به زندگی مجلل و آسوده خوگرفته بود که «روزی دو بار عصرانه می‌خورد» و در نهایت هم از یونانیان شکست خورد. بنابراین، ایرانیان تمام چرخه را طی کرده‌اند؛ از ملتی با صلابت که پادشاهی‌های منحط لودیه و بابل را شکست دادند تا شاهنشاهی منحطی که از یونانیان شکست خوردند.

گزنفون هم بر این نکته تأکید دارد که ایرانیان چرخۀ تاریخی خود را طی کرده‌اند و از شخصیت و خصائل کوروش استفاده می‌کند تا نشان دهد که چگونه ایران از یک شاهنشاهی باصلابت به حکومتی منحط بدل شد. در ابتدای «آموزش کوروش»، گزنفون آداب و رسوم مادها را توصیف می‌کند. او می‌گوید که «آستیاگ»، آخرین شاه مادی، «با سرمه، سرخاب و کلاه گیس خود را می‌آراست که البته بین مادها مرسوم بود.» بنابراین، مادها نیز در پایان چرخۀ خود بودند، زیرا مردانگی و شهامت خود را از دست داده و به کارهای زنانه روی آورده بودند. اما پارسیان ملتی بودند که جوانانشان را با رسوم مردانگی تربیت می‌کنند. جوانان می‌آموزند که چگونه اسب‌سواری و تیراندازی کنند و به شکار بپردازند تا برای جنگ آماده شوند. فقط مردان باشهامت و بافضیلت می‌توانند به پادشاهی پارسا کمک کنند که به درستی فرمانروایی کند.

با این حال، وقتی گزنفون ایرانیان را در پایان داستان خود توصیف می‌کند، آنان همان مردان پارسایی نیستند که کوروش زمانی رهبرشان بود. آنان آداب و رسوم گذشتۀ خود را فراموش کرده و فاسد شده‌اند. آنان دیگر ورزش نمی‌کنند تا در وضعیت جسمی مناسبی باشند، آنان دیگر برای غذای خود شکار نمی‌کنند، لباس‌شان برازندۀ یک مرد نیست؛ پوشاک و آداب و رسوم مادها را برگرفته‌اند. علاوه بر این، گزنفون می‌افزاید که «ایرانیان نسبت به انقراض پایداری ایرانی بی‌تفاوت شده‌اند اما بی‌مبالاتی مادها را حفظ کرده‌اند.» بدین ترتیب، به نظر گزنفون، شاهنشاهی هخامنشی از مردانه‌ترین شاهنشاهی تاریخ تا آن زمان در طول سلطنت کوروش به نالایق‌ترین حکومت در زمان جانشینان کوروش بدل شده بود.

هرودوت و گزنفون هر دو لازم می‌بینند که بر شخصیت متعالی کوروش تأکید ورزند تا بتوانند دگرگونی ایرانیان را توضیح دهند. برای این که انحطاط ایرانیان معنی و مفهومی داشته باشد باید پیدایش شاهنشاهی ایران و تثبیت سیاسی ـ فرهنگی ملّت ایران را با سلطنت بزرگمردی چون کوروش آغاز کرد و کوروش باید مردی بزرگ باشد تا نوادگانش افرادی حقیر به نظر آیند. بدین ترتیب، کوروش از دیدگاه یونانیان به نوعی عامل کنشگر ادبی تبدیل شده است؛ او شاهنشاهی است آرمانی که فره‌ای چنان عظیم و شکوهمند دارد که فرای انسان‌های عادی است. تصویری از کوروش که یونانیان ترسیم کرده و به هم‌عصران خود و به ما ارائه می‌دهند فرمانروایی است که فقط یک نمونه از آن می‌تواند در تاریخ وجود داشته باشد. کوروشِ یونانیان صورت ازلی یک فرمانرواست تا در چشم‌انداز آنان بر چرخۀ تاریخ بگنجد.

چرخه بزرگی کوروش

دیدیم که کوروش نه خود داعیه «بزرگی» داشت و نه اطرافیان او یا ایرانیان زمانش او را «بزرگ» می‌خواندند، بلکه این عبرانیان و یونانیان بودند که او را بزرگ می‌داشتند. سنت عبرانی ـ یونانی در مورد کوروش بزرگ در فرهنگ غربی تداوم یافت و از یونان به روم و از آنجا به اروپای قرون وسطی، دوره رنسانس و عصر روشنگری و بعد از آن منتقل شد و در نهایت، در قرن نوزدهم، از آنجا به ایران بازگشت که در کارزار مدرن‌گرایی و میهن‌دوستی بود و به شخصیتی مانند کوروش بزرگ نیاز داشت تا حول محور او هویت ملی کشور ایران را، که در آستانه ورود به عرصة جهان مدرن بود، شکل دهد.»
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: