نقش و «تأثیرگذاری» تاریخ در ایجاد تغییر، یکی از مهمترین موضوعاتی است که «کارکرد تاریخ» را در حیات اجتماعی مورد پرسش قرار میدهد و به آزمون میگیرد. در این یادداشت برخی از وجوه تأثیر تاریخ از طریق آموزههای فرهنگی- تاریخی در تغییر را بررسی کردهام.
روزنامه شرق در یادداشتی به قلم محمد درودیان، نوشته است: موضوع بحث در این یادداشت، بررسی چگونگی «تأثیرگذاری تاریخ» در ایجاد «تغییرات سیاسی و اجتماعی» است. به این معنا که رخدادهای تاریخی از چه طریقی و چگونه بر حال و آینده تأثیر میگذارند و موجب تغییر میشوند؟ این پرسش در این بررسی با فرض تأثیرگذاری تاریخ در ایجاد تغییرات طرحشده است، درحالیکه تفکر کنونی درباره تاریخ و روشهای مطالعات تاریخی، نقش چندانی در پاسخ به این پرسش ندارد.
درونمایه این پرسش درباره «تأثیر تاریخ»، بررسی نسبت میان تاریخ با تغییر و چکونگی تأثیرگذاری تاریخ بر ایجاد تغییرات، از طریق نگارش متون تاریخی و بازتفسیر آن در رجوع به تاریخ است. در صورت تعریف نسبت میان تاریخ و تأثیر آن، همچنین تبیین چگونگی ایجاد تغییر، این موضوع به معنای آشکارسازی بخشی از «کارکرد تاریخ» در «تغییرات سیاسی و اجتماعی» است که باید با رویکرد جامعهشناختی بررسی شود. در ادامه به برخی ملاحظاتی که در این زمینه وجود دارد، همچنین سازوکارهای تأثیرگذاری تاریخ بر تغییر، اشاره خواهم کرد:
١- همانگونه که وقایع بزرگ تاریخی، در شرایط و زمانهای خاصی رخ میدهد، تأثیرگذاری تاریخ در ایجاد تغییرات سیاسی و اجتماعی، دائمی نیست و تنها در شرایط خاصی امکان آن فراهم میشود. به این اعتبار توجه به تاریخ و تأثیرپذیری از نتایج رخدادهای تاریخی، نشانه سرآغاز تغییرات سیاسی- اجتماعی است که میتواند به وقوع حوادث بزرگ تاریخی منجر شود. بازتفسیر وقایع تاریخی، با رجوع به تاریخ که نشانه ظهور وقایع بزرگ تاریخی است، قبل از وقایع بزرگ و پس از وقایع بزرگ تاریخی صورت میگیرد. نمونه آن در دوره انقلاب و جنگ قابل مشاهده است.
٢- توجه به تاریخ و بازتفسیر آن در دوره تغییرات، بیش از آنکه حاصل تلاش مستقیم مورخان و بحث درباره آثار و نظرات آنها باشد، از طریق رجوع عمومی به گذشته، به منظور نقد وضع موجود صورت میگیرد. پیدایش چنین وضعیتی مهمترین نشانه تغییر است، زیرا رویکرد منتقدانه به وضع موجود، با رجوع به تاریخ، ناظر بر اراده جامعه برای تغییر است که از موضوعات فرهنگی- اجتماعی آغاز ولی به حوزه سیاست منتقل میشود. نمونه برجسته آن در دورههای زمانی انتخابات مجلس یا ریاستجمهوری قابل مشاهده است که عرصه سیاست را دستخوش «تکان»های شدید و «التهاب» میکند.
٣- در فرایند تأثیرگذاری تاریخ، در پاسخ به تمایل عمومی جامعه به تغییر، تاریخ نیز بازبینی و بازتفسیر میشود و از این طریق، انتخابهای سیاسی جامعه، در بزنگاههای سیاسی- تاریخی صورت میگیرد. نظر به اینکه خودآگاهی تاریخی هر نسلی، با تعریف هویت آنها نسبت دارد، در فرایند شکلگیری «تاریخ- تأثیر- تغییر»، نهتنها خودآگاهی تاریخی یا همان پیشفرضهای اولیه تاریخی، در مواجهه با وضعیت حال تغییر میکند، بلکه «هویتهای جدید» بر اثر تحولات حاصلشده، ساخته خواهد شد. بههمیندلیل پس از وقوع رخدادهای بزرگ، با وجود تداوم حیات سیاسی و اجتماعی، نوعی «انباشت مطالبات» و «افزایش انتظارات» صورت میگیرد که در ظهور حوادث احتمالی و تسهیل در سازوکارهای تغییر، نقش اساسی خواهد داشت.
با فرض اینکه «سیاست» به معنای امر عمومی، ریشه در تاریخ و فرهنگ جامعه دارد، چگونگی شکلگیری تغییرات سیاسی و اجتماعی، از مسیر بازتفسیر تاریخ، محل پرسش است. زیرا از طرفی تأکید میشود آثار نگاشتهشده تاریخی، به دلیل رویکرد و روش، تأثیر مستقیمی بر تغییرات ندارد، از سوی دیگر تصریح شده است تغییرات از طریق بازتفسیر تاریخ صورت میگیرد. سؤال این است که چگونه میشود در تغییرات حاصل از تأثیرگذاری تاریخ، درحالیکه آموزههای رایج تاریخی که برآمده از نگرش تاریخی و نگارش تاریخنگاری وقایع است، تأثیر مستقیم ندارد، اما تغییرات از طریق بازتفسیر تاریخ صورت پذیرد؟ بدون پاسخ به پرسش یادشده سازوکارهای تأثیر تاریخ در تغییرات روشن نخواهد شد.
١- مشخصه تفکر تاریخی و شیوه تاریخنگری سنتی در ایران، موجب شده است که متون تاریخی و به عبارت دیگر تاریخنویسی وقایع، نسبت چندانی با بخش مهمی از واقعیتهای تاریخی نداشته باشد. ملاحظه یادشده موجب «دوگانگی» در آموزهای تاریخی شده است. به این معنا که میان باورهای عمومی از تاریخ و رخدادهای تاریخی، با نتایج حاصل از متون تاریخنگاری، شکاف وجود دارد. بههمیندلیل آثار تاریخی نهتنها نقش مستقیم و به هنگام در ایجاد تغییرات ندارد، بلکه فاقد هرگونه پیشبینی از روندهای آینده است.
٢- شکاف حاصل از این وضعیت، از طرفی، واکنش جامعه را غیرقابل پیشبینی کرده است، زیرا منطق حاکم بر تغییرات و جهتگیری آن در مطالعات تاریخی و اجتماعی، بررسی نشده است. از سوی دیگر تغییرات ادواری در جامعه، صحنه سیاست را سیال و غیرقابل پیشبینی کرده و مانع از تداوم ثبات سیاسی در دورههای طولانی شده است.
نتیجهگیری: ١- تغییرات فرهنگی و اجتماعی به صورت تدریجی زمینههای تغییر سیاسی را فراهم میکند. مهمترین نشانه تغییرات، رجوع تاریخی در شرایط خاص در جامعه و بازتفسیر تاریخ است. در چنین وضعیتی پیوستگی میان تغییرات سیاسی و اجتماعی، با تاریخ برقرار میشود. شیوه نگرش تاریخی و تاریخنویسی وقایع نقش مستقیمی در شکلگیری تغییرات ندارد، بلکه با شکلگیری تغییرات تاریخ مورد بازتفسیر قرار میگیرد و از این طریق تأثیرگذار خواهد بود. ٢- عدم تناسب میان واقعیات تاریخی با تاریخنویسی آن، در نتیجه دوگانگی در آموزههای تاریخی موجب شده است نهتنها تاریخنگاری موجود آینه وضع گذشته نباشد، بلکه تغییرات احتمالی را از مسیر مطالعات تاریخی نمیتوان پیشبینی کرد.
همچنین به دلیل شکاف موجود در تاریخنگری و تاریخنویسی که ریشه در مسائل معرفتی و ساختاری دارد، بخش مهمی از سیالیت صحنه سیاسی در ایران، همواره غیرقابل پیشبینی است و در صورت وقوع حوادث بزرگ به نحو مناسبی تبیین نمیشود. ٣- رجوع مستقیم از تاریخ به سیاست، هرچند به نام تاریخ صورت میگیرد، ولی پیوند وثیقی با سیاست و تحولات سیاسی دارد. به این اعتبار مواجهه کنونی بیانگر صورتی از پیوستگی تاریخ با سیاست و تغییرات اجتماعی، با رجوع و استناد به تاریخ است. در این میان بیش از موضوعاتی که محل رجوع و استناد قرار میگیرد، رویکرد و روش در گزینش وقایع و بازتفسیر آن است که متأسفانه کمتر مورد توجه و مطالعه قرار میگیرد.
*منبع: روزنامه شرق؛ 1396،6،2