روزنامه اطلاعات در گزارشی نوشت: امروز در جامعه ما(به کنار از پیشینه تاریخی) اشرافیگری از ناپدیدشدن ارزشها پدید آمده است و اشرافیگریای که مردم ما با آن در چالشاند، پیامد است نه علت.
در ادامه در گزیده ای از این گزارش می خوانیم: یک انسان تنگدست، در زندگی همه اندیشه و کوششاش (از بامداد تا شامگاه) به دستآوردن لقمهای نان و پنیر ساده برای خود و خانواده اش بود. پس از چندزمانی با کارهای سخت و کوششهای توانفرسا و پسانداز، پولی به هم زد و توانست ظاهر زندگیاش را کمی دگردیس کند و به رفاه نسبی برساند.
پس از آن نیز از پای ننشست و بیشتر کوشید و به یک زندگی تجملی(معمول در جامعه) دست یافت؛ اما این پایان کار نبود. او به گستره دیدش افزود و اشراف(دارای پیشه دولتی) زیادی در جامعه دید و نیز گسلی بزرگ میان خود و آنان؛ و اندیشید: «من چهام از آنان کم است؟» پس دست به کار شد و پس از یک دهه، با برپاییِ یک زندگی باشکوه، به گروه اشراف پیوست و تا پایان زندگی فقط در اندیشه حفظ موقعیت اشرافیاش بود.
هنگامی که ارزشها کمکم در جامعه لگدمال میشود و چرخه رانت، جایگزین چرخ تولیدی میگردد و اشرافیگری پا میگیرد، رشک در دیگر مردمان سر بر میآورد و افسوس برانگیخته میشود و بخش بزرگی از انسانهای جامعه را به خودزنی اخلاقی وامیدارد؛ از اینرو هرکس(همچو یک قربانی) آغاز میکند در باتلاق آرزوها دستوپا زدن و میکوشد با هر ابزاری(کلاهبرداری، خلاف، کژروی) به همچو زندگیهای گرانی دست یازد.
**پوشاندن فقر در جامعه
سالهاست با بستهشدن کارخانه، بیکار شده است و آوار زندگی همچو صلیب بر دوشاش سنگینی میکند. او در آرزوی یک زندگی ساده برای خانواده 3 نفری خویش است، ولی تلویزیون برایش آشپزخانههای لوکس نشان میدهد یا سریالهایی که داستانش زندگیهای اشراف است و قهرمانانش در خانههای کوشکسان در شمال شهر میزیند و در برابر خانههاشان خودروهای میلیاردی خودنمایی میکند.
نگاه از تلویزیون میگیرد و اندیشهاش را به سوی چهره داداش کوچکترش میبرد که روزها در کارخانهای کار میکند و شبها با خودروی کهنهاش مسافر میبرد و هنگامی که به خانه میرسد، زنوبچهاش خوابند.
در غرب، برخی کانالهای کابلی ویژه برای «ملکه انگلیس و خاندان او» برنامه میسازند و فقط برای آنان نمایش میدهند. برنامهسازی تلویزیونی در کشور ما نیز از این بابت واپس نمانده است و میتوان شماهایی از پدیده اشرافیگری را (با هدف پوشاندن فقر در جامعه) در تلویزیون ببینیم. بیگمان داروهای زیبایی و کالاهایی که در تلویزیون گنجا برمیدارد، برای دهک فرودست نیست که در این وضعیت، فقر نسبی جامعه( بر خلاف دهک دارامند) نه خوب میخورند و نه خوب میپوشند و نه میتوانند برای رفاه خود و خانواده، هزینه کنند.(آسایش پیشکش)!
بیگمان برآیند این سونامی تبلیغات، رهایی جامعه از بیچیزی نیست، بلکه گونهای کارگزاری برای دهک فرادست است(مانند همان تلویزیونهای کابلی غرب)؛ و این خوبی را دارد که «ناداشتگان» گسلهای اجتماعی و موقعیتهای نابرخورداری خود را بهتر دریابند!
**نو اشرافیگری
در گذشته، بزرگزادگان (اشراف) بدون انجام کار، زندگی شاهانه داشتند و خوب میپوشیدند و خوب میخوردند و در کوشک زندگی میکردند. تفاوت اشراف gen,try با یک نخبه Aristo,crat این بود که «بزرگزاده/اشراف» دارامندسالار بود، ولی «نخبه» شایستهسالار. اشرافزادگان نیرویشان را از مردهریگ پدری میگرفتند؛ در حالی که یک نخبه از دانش خود! همچنین اولی نماینده قدرت بود و دومی نماینده فرهنگ.
امروز نیز نماد اشراف در میان ما کسانی هستند که با پولهای باد آورده ، توانایی تهیه جهیزیه یک میلیارد تومانی برای فرزند خود را دارند و همزمان که ازدواج برای جوانان آرزو مانده است، جشن باشکوه و پرهزینه ازدواج برپا میدارند. این روزها برخی از قدرتمندان(مسئولین) نیز به گروه اشراف پیوستهاند، با این تفاوت که بریز ـ و ـ بپاش گروه نخست از دارایی «نیا» است و دومی از دارایی ملی.
اینک بسیاری از کشورهای جهان با وجود پیشینه مبارزه با اشرافیگری، گرفتار اشرافیگری هستند. گاه در آسیبشناسی جامعه گفته میشود که اشرافیگری، گسترننده(مروج) بیفرهنگی و پایمالکردن ارزشهاست، در حالی که کژاندیشی از این سخن میبارد و امروز در جامعه ما(به کنار از پیشینه تاریخی)اشرافیگری از ناپدیدشدن ارزشها پدید آمده است و اشرافیگریای که مردم ما با آن در چالشاند، پیامد است نه علت؛ به دیگر سخن، ارزشها پایمال شده و اشرافیگری بر پیکره بیجان ارزشها چنبره زده است و با سفارش و نصیحت هم از میان نمیرود!
**گسلهای طبقاتی
اما این آزمندی از چه هنگام سر بر آورده است؟
از هنگامی که ارزشهای نو مانند سیستم باربندی(تنها خود را دیدن)، مصرفگرایی، برندگرایی، شیئیگرایی و ماشین زدگی) در جامعه دوباره به چشمکزدن آغاز کردند.
به فراموشیسپردهشدن آرمانها، پخشنشدن برابرانه داراییهای ملی میان مردم و نیز بورسی که قرار بود سهامش به مردم برسد ولی در میان نورچشمیها پخش شد، اشرافیگری را پدید آورده است.
در آسیبشناسیها به اشتباه گفته میشود که: «از شمار موارد کُندشدن روند عدالت در جامعه، اشرافیگری است.» این سخن نیز گونه دیگر کژاندیشیست، چون ریشه اشرافیگری را باید در نبود «عدالت اجتماعی» جست.
اشرافیگری پیامد فقر فرهنگی است، نه فقر فرهنگی زاییده اشرافیگری! اشرافیگری زاییده مدرنیته نیست و بسیار پیش از آن در تاریخ وجود داشته است و حتی در تاریخ کشورهایی با باورهای دینی نیز دیده میشود؛ و این که اینک با چهره نو دوباره رخ نشان میدهد، ریشه در درون انسانهای نزدیک به قدرت دارد که از درون تهی شدهاند و راه رهایی خویش را در پیوستن به جرگه اشراف میبینند و آرمان خود را در رویکردها و نمادهای اشرافیگری میجویند.
امروز نمادهای اشرافیگری(در جامعه ما با چالشهای بزرگ اقتصادیاش) فوران میکند. چرا در جامعهمان پس از 4 دهه، دوباره اشرافیگری شکلیافته است و خود را میگستراند؟ (نه این که افراد زیاد شوند، بلکه خودِ اشرافیت فربهتر میشود؛) در خیابانها کارناوال خودروهای لوکس برپاست و در خانهها نمایش اشیا تا بخواهی، ولی نمایش مهربانی هیچ! مد روز، زیباشناسی اشیاست!
**پول؛ سخن نخست و بازپسین
چندزمانیست که ارزشها از زندگی ایرانی پرکشیده و اینک روح چیره بر کل جامعه، تنها به دستآوردن هرچه بیشتر پول است. از شمار گله و شکایتهای بیهوده این روزها این است که «چرا برخی با پولهای کلان به دستآمده، زندگی اشرافی برپا میکنند؟»
آخر نمیشود که پشت اینهمه گردآوری پول، هدفی وجود نداشته باشد و هدف فقط پول روی پول انبارکردن باشد؛ بیگمان هدف از آغاز، همانا برپاییِ یک زندگی اشرافی بوده است و زندگی اشرافی نیز خرج دارد!
کاری نداریم که در نهایت رفاه قرارداشتن، در نهایت آسایشقرارداشتن نیست. بر اشراف حتی نمیتوان این ایراد را وارد ساخت که به جای مال برای زندگیکردن، مال دوستاند، چون آنان مال را برای رفاه و پز هرچه بیشتر خویش و خانواده خود به کار گرفتهاند و میگیرند.
همچنین اشرافیگری، همیشه برای کوچکشمردن دیگران نیست، بلکه گاهی برای نشان دادن «خود» است و این که «من نیز مانند دیگران توانستم خود را بالا بکشم و سری میان سرها درآورم.»
**بازار گرم بَدسود
رانتRente(بدسود) یک بازی خوش است، ولی فقط برای 10 درصد مردمان جامعه. درآمدهایی که بیرون از تولیدگری اقتصادی و با دوستبازی و نزدیکی به قدرت و سیاست و نفوذ در دولت به چنگ میآید و اقتصاد و خوی خوشِ کنشهای اقتصادی را رو به تباهی میبرد. «رانتگری» نه در جهانی شیشهای و پشت نما(شفاف)، بلکه پسِ پردهای کلفت در جریان است و چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من!
نامش چیست؟ مهم نیست(شکوه، جبروت، کوکبه، شوکت، عظمت، کبریا، هیبت) ولی نشانههایش آرزوی دم و دستگاه داشتن است و عشقِ به دبدبه و آزمندیِ سرریز برای کسب هرچه بیشتر پول، همه اینها در رویکرد اشرافیگری دیده میشود.
**تجملگرایی، و اشرافیگری
برخی منتقدان، تجملگرایی(خانه شیک، ماشین شیک، اشیای شیک و مدگرایی) را به شدت میکوبند و ریشه همه بدبختیهای جامعه را در تجملگرایی میبینند و انگار اگر تجملگرایی نباشد، نداریِ دامنگیر و گسل طبقاتی و دیگر چالشهای بغرنج زندگی از میان میرود؛ از اینرو با پند و سفارش، مردم را از چنین گرایشهایی پرهیز میدهند.
حال آن که تجملگرایی(افزون بر این که همان اشرافیگری نیست) بلکه آن نیز برآمده از تباهی و باژگونی ارزشهای در جامعه است و از نمونهها(مصادیق) جامعه نابهنجار که با یک شیبِ تندِ فروشدن مواجه است؛ جامعهای که در آن رانت هست، اما امکانات و فرصتهای پیشرفت برای همه بهیکسان فراهم نیست. این پدیده(تجملگرایی) حتی در میان دهک کارمند نیز دیده میشود که به پیروی از اشراف، در غرقابیِ بدهی و وام و قسط(نه رانت و کلاهبرداری) میکوشد از مد روز واپس نماند و به زندگی تجملی برسد.
برگردیم به اشرافیگری! اشرافیت خودپدید نیست، بلکه اشرافیت را قدرت پدید میآورد و ذخیرهگاه نیرویش نیز قدرت است. به گفته خودِ مسئولان، اقتصاد کشور بیمار است و این بیماری، بستگیای نیز با دولت کنونی ندارد؛ بلکه سرچشمهاش را باید در پسزدن بخش خصوصی مردمی، زیادهخواهی اقتصادی، قاچاق کالا و رانتخواری جست؛ و نیز در میان کسانی که درآمدهای ناخوب بسیار بالا و بدون مالیات دارند.
**دیدهبانیِ امروز و دیروز
ابراهیم نیکوی لنگرودی، کارشناس اقتصادی در گفت وشنود با روزنامه اطلاعات درباره اشرافیتگرایی میگوید: «اینک گروه اندکی، داراییشان بیش از همه مردم است؛ که واگوکننده مجالهای نابرابر اقتصادی است.»
«هرگز شکاف نابرابری تا این اندازه پدیدار نشده بود. همه بر وجود نابرابریهای اقتصادی مُهر آری میزنند و فزونشوندگی آن را میپذیرند و ناخوشایند و ویرانگرش میدانند و همزمان کاری انجام نمیدهند؛ و روشن نیست چرا باید گروهی بدون کنشگری اقتصادی روشن و تنها با پیوندهای سیاسی و با رویکرد به رانت، روی کیسههای پول بخوابند.»
هنگامی به گذشته میرویم و جاپاها را بازکاوی میکنیم، میبینیم همیشه اشرافیت از مسیر آشنایی گذر کرده است. در دهه 50 خورشیدی در کشور 3 دهک(دارامند، میانه و کارگر)بودهاند؛ دارامندان همان هزارفامیل بودند و شمارشان نیز همان هزارتن و دربرگیرنده خاندان پهلوی که اندوخته کشور را به یغما میبردند.
ابراهیم نیکوی لنگرودی در این باره میگوید: «مالکان بنگاههای بزرگ بازرگانی، سکان شرکتهای بزرگ کنشگر در کارهای بانکی، کارخانههای صنعتی، کارگاههای بازرگانی خارجی، بیمه و شهرسازی را نیز در دست داشتند؛ و بدینگونه گروه اشراف پس از اصلاحات ارضی و با پسزدن بخش مردمی اقتصاد جامعه و با کنترل اقتصاد از سوی دولت، با چهره نو دوباره پا گرفته بود.»
*منبع: روزنامه اطلاعات، 1396.4.15