روزنامه فرهیختگان در گفت وگویی با ناصر فکوهی مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ نئولیبرالیسم، نوشت: آنچه ما نئولیبرالیسم مینامیم، پدیدهای جهانی است که نامهای گوناگونی از جمله «انقلاب محافظهکارانه» و «انقلاب تاچری» برآن گذاشته شده است.
در گزیده ای از این مطلب آمده است: چند وقتی است یوسف اباذری، استاد جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در سخنرانیهای خود نقدهای جدی را متوجه نئولیبرالها کرده است که نمونه متاخر آن در بزرگداشت علی شریعتی در سالن ابنخلدون دانشکده علوم اجتماعی در سالگرد درگذشت علی شریعتی ایراد شد. وی در این سخنرانی در تحلیل خود بر آن بود که در سالهای گذشته شاهد پیوند بازارآزادیهای نئولیبرال فریدمنی با ایرانشهریها بودهایم. بازارآزادیهایی که اباذری از آنان با تعبیر تاچریهای مسلمان یاد میکند که در نشریه مهرنامه گرد آمدهاند و به شکل تقلیدی، آمیزهای از فریدمن و هایک را بیان میکنند و مدعی «معرفتشناسی» و «علم روز» و «عقل» هستند و فکر میکنند که از دوران بیخردی و احساسات جدا شدهاند.
در تبیین و بررسی این تحلیل با ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ به گفتوگو نشستیم تا دقیقتر به بررسی این آرا بپردازیم.
**نئولیبرالیسم ایرانی چگونه پا گرفت و نتیجه عملی مدیریت آنها بر اقتصاد و فرهنگ تاکنون چه بوده است؟ ویژگیهای نئولیبرالهای ایرانی چیست؟
آنچه ما نئولیبرالیسم مینامیم، پدیدهای جهانی است که نامهای گوناگونی برآن گذاشته شده است ازجمله «انقلاب محافظهکارانه»، «انقلاب تاچری» یا «ریگانی»، «راست جدید» و .... . برخی ریشه این امر را به اواخر دوران ریاستجمهوری نیکسون در آغاز دهه 1970 و دگرگونیهای مهم اقتصاد آمریکا به سود بازارهای مالی و صنایع نظامی و نفتی نسبت میدهند، اما اجماع بیشتر بر سر دوران ریاستجمهوری ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در بریتانیا از ابتدای دهه 1980 است که با استفاده از بحرانهای اقتصادی پیش از خود ادعایی در آن زمان جذاب و «انقلابی» را مطرح کردند: اینکه همه دردهای جهان توسعهیافته ناشی از دخالتهای دولت در اقتصاد است و بنابراین خروج از منطق دولت حمایتکننده از مردم یا دولت رفاه و سیاستگذاری تنظیم بازار به وسیله آن و آزاد گذاشتن مطلق دست بازار برای ایجاد نوعی تنظیم خودکار مورد ادعای آنها، بهترین راه خروج از بحران و رسیدن به رونق اقتصادی و اجتماعی است.
البته از آغاز هزاره سوم، نتایج فاجعهبار و نهایی نئولیبرالیسم شروع به پیدا شدن کردند به صورتی که امروز هیچ کسی در هیچ کجای دنیا در امان نیست و جنگی پنهان و آشکار همه مردم جهان را تهدید میکند؛ نظامهای مافیایی بر همه جا حاکمند، احزاب و سندیکاها را دچار فروپاشی کردهاند، قدرت دولتهای ملی همه جا رو به افول به سود شرکتهای فراملی و مافیاها است. طبیعت و محیطزیست نیز هرگز تا این اندازه در خطر نبوده و آینده بشر مورد تردید جدی قرار گرفته است.
اما اگر خواسته باشیم در ایران به ریشههای نئولیبرالیسم اشاره کنیم، باید بگوییم این ریشهها از دهه 1360 و وجود فساد مالی و اقتصادی آغاز شد که در بحران جنگ شکل گرفته بود و گروهی از سرمایهداران را به سوی استفاده از بازارهای خاص این حوزه که میتوان به آنها بازارهای فاجعه نام داد، کشید. این رخداد همزمان با دوره تاچر- ریگان بود. اما شروع واقعی و گسترده در ایران از دوران پس از جنگ و در برنامههای موسوم به خصوصیسازی انجام گرفت. به نحوی که سرمایهداران مالی و سوداگر تلاش کردند وارد نظام سیاسی و اداری ایران شده و در آنجا خود را به مثابه آلترناتیوی برای خروج کشور از خرابیهای مادی دوران جنگ مطرح کنند.
این اقتصاددانان که از آن دوره تا امروز تقریبا چهرههای یکسانی داشته و نهادهایی را نیز در نظام اداری و دانشگاهی و سیاسی کشور در دست گرفته یا حداقل زیر نفوذ داشته و دارند، به صورت مداوم در تمام دولتهای پس از جنگ حضور داشته و دارند. این گروه از لحاظ نظری بسیار ضعیف هستند و بخش مهمی از آنها (همچون در اروپا) از مارکسیستهای پیشین (اغلب با گرایش مائوئیستی) هستند که سپس بهشدت به سوی اندیشههای لیبرالی در حوزه فلسفی و نئولیبرالی در حوزه اقتصادی و بهطور عام آنچه با نوعی نگاه اتوپیایی رشد و توسعه اقتصادی به برکت بازار آزاد مینامند، جذب شدند.
**براساس نظر عدهای ازجمله والتر بنیامین، سرمایهداری به مثابه یک آئین و یک دین است؛ حال آنکه مبلغان سرمایهداری در ایران خود را منشا خرد و علم میدانند. نظر شما در این خصوص چیست؟
چون بحث بنیامین را مطرح کردید، ابتدا یک توضیح نظری را لازم میدانم: والتر بنیامین نوشتهای چند صفحهای و منتشر نشده و ظاهرا ناتمام داشت که در سال 1985، رالف تیدمن (Ralph Tiedemann) و هرمان شوپنهازر (Hermann Schweppenhäuser) در جلد ششم مجموعه آثارشان آن را منتشر کردند. این فکر را همانگونه که مایکل بووی در مقالهای علمی با عنوان «سرمایهداری به مثابه دین: والتر بنیامین و ماکس وبر» (Raisons politiques 23/2006) میگوید در واقع بنیامین از ارنست بلوخ (Ernst Bloch) گرفته بود. اما نکتهای که وجود دارد این است که نظر بنیامین را باید حتی بیشتر در رابطه با نظر ماکس وبر و البته کتاب «پروتستانتیسم و روح سرمایهداری» او درک کرد.
اما به قول شما به «مبلغان سرمایهداری» در ایران برگردیم. به نظرم ابتدا باید سریع دو موضوع را از هم تفکیک کرد: نخست اینکه مخالفتی که در حال حاضر در جهان علیه نئولیبرالیسم و سیاستهای آن انجام میگیرد جز در اقلیتی از خود، از جانب مارکسیستها یا شاید دقیقتر بگوییم نئومارکسیستها نیست. تنها در یک مثال میتوان از اندیشمندانی قدیمی مثل چامسکی یا جوانتر مثل گربنر سخن گفت که آنارشیست هستند یا از پساآنارشیستهای دیگر نیز سخن گفت یا از اندیشمندان دموکرات و سوسیالدموکرات و هنرمندان و بسیاری دیگر از کنشگران اجتماعی که لزوما مخالفتشان دستکم در حال حاضر با سرمایهداری بهطور عام نیست، بلکه بهطور مشخص نوع خاصی از سرمایهداری را در نظر دارند که همان سرمایهداری مالی – پولی است و آن هم باز نه بهطور کلی، بلکه مخالفتشان با غلبه و سلطه این نوع سرمایهداری و بخشی از کنشگران آن یعنی صاحبان و سردمداران و سوداگران مالی بازارهای اوراق بهادار و شیوه و موضع آنها در برداشتن قوانین و تنظیمات از بازار است. این را گفتم که مقداری بحث روشن شود و از خلط موضوع جلوگیری کنیم.
**جایگاه عقل در میان نظریهپردازان سرمایهداری مانند فریدمن و هایک و همچنین مبلغان داخلی آن چگونه است و چه نوع عقلی موردنظر آنهاست؟
در این فرصت کوتاه متاسفانه نمیتوان این موضوع را باز کرد اما اغلب اقتصاددانانی که به آنها اشاره میکنید هم به دلیل بیسوادی و نداشتن ریشه در خود اندیشههای لیبرالی هم به دلیل داشتن صرفا یک سواد مارکسیستی مائوئیستی (از نوع سطحیترینش) و به دلیل پیوند خوردن با مبادلات فساد و سیاست، نطفههای نوعی پوپولیسم روشنفکرانه را در خود داشتهاند و این آنها را بهشدت به طرف نظریهپردازانی برده از جنس «بچههای شیکاگو» همان اندازه فاسد و آلوده به سیاست (بهخصوص میلتون فریدمن).
نظریهپردازانی که یا سخن از فرمولهای پیچیده ریاضی میکنند یا وقتی میخواهند گفتمانی اجتماعی داشته باشند به سراغ زبانی عامیانه و به قول خودشان «عقل سلیم» (در واقع عرف و پوپولیسم) میروند.فریدمن بارها بر این نکته تاکید داشت که عقل سلیم هر انسانی به او نشان میدهد که دولت نباید در مبادلههای اقتصادی دخالت کند. حتی بعدها در گفتمان سیاسی – اجتماعی کسانی مثل مارگارت تاچر و رونالد ریگان و در نوع جنونآمیز کنونی آن، در نزد فاشیستهایی مثل مارین لوپن و روانیهایی چون دونالد ترامپ ما با یک گفتمان بسیار پوپولیستی سروکار داریم که اساس عقل را نه در «منطق» به معنای کلاسیک و فیلسوفانه آن بلکه در عقل سلیم در معنای پوپولیستی آن میجویند.
**آیا ساحت فلسفه و ایدئولوژی جداست؟ چراکه برخی برای تحقیر حریف خود بر او برچسب ایدئولوژیک بودن میزند و خود را علمی میپندارند.
بدونشک. فلسفه (فیلوسوفیا یا عشق به شناخت) در دوران کلاسیک نامی بود که حتی گروهی از روحانیون بر «الهیات» (تئولوژی) ترجیح میدادند، زیرا معتقد بودند الهیات مسیحی وقتی از جانب انسان بیان شود، نوعی «نخوت» و «ادعای نمایندگی خدا» را نشان میدهد، که گناه است. بنابراین فلسفه کلاسیک پیش- مسیحی و فلسفه پسامسیحی همواره رابطهای تنگانگ با الهیات داشتند و البته از رنسانس به بعد به دلیل درگیریهای هرچه بیشتر میان سیستم کلیسای متمرکز و سیستمهای سیاسی، این دو هر چه بیشتر با هم درگیر شدند و سپس با انقلاب فرانسه رودرروی هم قرار گرفتند.
**نسخه نئولیبرالیسم برای اقتصاد ایران چیست و در کشور ما در پی چیست؟ مبلغان داخلی آن به دنبال چه هستند؟ چه آیندهای برای آن قابل تصور است؟
نئولیبرالیسم نسخهای برای اقتصاد ایران ندارد چراکه خود را در یک تناقض بسیار بزرگ قرار داده است: از یک سو دفاع و دامنزدن و همکاری و همدستی با یک اقتصاد رانتی و فاسد و مطرح کردن شخصیتهای این اقتصاد، به مثابه قهرمانان ِ نجاتبخش کشور و از طرف دیگر حمله کردن به دخالتهای دولت در اقتصاد (همان دخالت از نوع اقتصاد رانتی) منتها با رویکرد نئولیبرالیسم غربی یعنی برای از میان برداشتن حمایتهای رفاهی دولتها از مردم. در حالی که این حمایتها در حال حاضر نیز به اذعان همه در حوزههای اصلی زندگی (غذا، مسکن؛ بهداشت، آموزش، حملونقل عمومی) بسیار ضعیف هستند. در حقیقت، نئولیبرالها بیشتر از آنکه کاری اقتصادی بکنند با برخورداری از رانت اقتصادی مشغول کاری سیاسی هستند که همان پروژه پیوند خوردن با پانایرانیسم و ایرانشهرگرایی است با هدف هدایت مخالفتها و نارضایتیهای مردمی به طرف آنکه خود را بهعنوان آلترناتیوی (شبهکرزی و یا شبهاروپای شرقی پس از سقوط کمونیسم) برای آینده ایران نزد قدرتهای بزرگ مطرح کنند.
*منبع: روزنامه فرهیختگان، 1396.4.12