روزنامه ایران در گزارشی نوشت: بعدازظهر جمعه ورزشگاه 12 هزار نفری آزادی حال و هوای خاصی داشت. تا حدودی متفاوت از آنچه پیش از این تجربه کرده است. در این روز بانوانی که تعدادشان کم و انگشت شمار نبود، آمده بودند تا بازی ایران و بلژیک را از نزدیک ببینند.
در گزیده ای از این گزارش می خوانیم: آنها بازی را دیدند و ما شوق و ذوق و هیجان شان را. در ادامه آنچه دیدم را برای تان شرح می دهم.
1- چند متر بیشتر تا مقصد باقی نمانده بود، اما ورودی پارکینگ حسابی ترافیک ایجاد کرده بود. شیشه را پایین دادم تا کسالت ترافیک را با تماشای افرادی که میان ماشین ها بوق و رنگ و پرچم می فروختند، بگذرانم. میدانستم امسال هم مثل قبل است. از ترافیک رها شدیم و مقابل در غربی ورزشگاه آزادی ایستادم تا آی دی کارتم را نشان دهم و وارد شوم. همان شد که حدسش را میز دم. راهم ندادند. چرا؟! چون زن بودم و نمی توانستم مثل سایر خبرنگاران مرد از در اصلی وارد شوم. تجربه گذشته هم نشان داده بود بهتر است چانه نزنم، نه اعصاب خودم را به هم بریزم و نه اعصاب سرباز حراست را که کاری نمی کرد جز آنچه وظیفه اش بود.
2- از در فدراسیون والیبال اما براحتی توانستم وارد شوم. اطرافم پر از زنانی بود که در انتظار مجوز ورودشان بودند. نگاه های بعضاً شاکی را هم خوب حس می کردم. آنها که پیش خودشان می گفتند او هم مثل من زن است پس چرا او وارد میشود و من باید پشت در بمانم؟! اگر بخواهید با پای پیاده از در فدراسیون تا سالن 12هزار نفری آزادی راه بروید حداقل 15دقیقه زمان می برد. به همین منظور ماشین هایی برای تماشاگران زن در نظر گرفته شده بود تا آنها را به سالن برساند. با این حال بودند زن هایی که نمی توانستند تا آمدن ماشین صبر کنند. با شور و شوقی عجیب زیر آفتابِ بعد از ظهر یک روز از خرداد ماه، با لبخندی از سر هیجان و رضایت راهی ورزشگاه شده بودند، زنانی که برخی آنها برای نخستین بار ورزشگاه آزادی را از نزدیک می دیدند.
3- تقریباً برای ورود به سالن باید 5 مقر بازرسی را رد می کردیم. ما که خبرنگار بودیم با ارائه آی دی کارت به خوان آخر می رسیدیم ،اما تماشاگران علاوه بر ارائه بلیت باید کارت های ملیشان را هم گرو می گذاشتند. صف ها طولانی و از چهره تماشاگران می شد بخوبی حس کرد که دیگر صبرشان لبریز شده و میخواهند هرچه زودتر وارد ورزشگاه شوند. آخرین گیت بازرسی اما بیشتر وجهه امنیتی داشت.
4- انتظار به پایان رسید و بالاخره وارد شدیم، زیرچشمی زنانی را نگاه می کردم که به سمت جایگاه تماشاگران می رفتند. عجیب هیجان زده بودند. هنوز بازی ایران آغاز نشده بود اما بی محابا تشویق می کردند. لبخند از روی صورتشان محو نمی شد. جایگاه خبرنگاران فاصله زیادی با جایگاه تماشاگران زن داشت با اینحال تمام فکر و ذهنم پیش شان بود. جرقه اصلی زمانی زده شد که سرود ملی را در سالن پخش کردند. زوم دوربینم را به سمت شان گرفتم و بغض پنهان شده پشت چشم هایشان بود که باعث شد دیگر تا پایان بازی نتوانم دل به بازی بدهم.
5 مسابقه که تمام شد، از برد تیم ملی خوشحال بودم. بیشتر شادی ام اما برای همان گوشه ورزشگاه بود. برای آن 300 نفری که داشتند با خاطره برد، سالن را ترک می کردند. سالنی که حداقل آن شب میزبان لبخند شیرین زنانی شد که با چشمان خود نخستین پیروزی را در ورزشگاه آزادی جشن می گرفتند.
6- بعد از اتمام بازی هم نتوانستم بی خیال شان شوم. همین طور که با چشمم دنبال شان میکردم، نگاهم متوجه زنی شد که به نظرم حدود 40 ساله آمد. همراه با چند زن دیگر و یک دختری که بعد فهمیدم فرزند خودش است. «لیلا.س» می گفت فکرش را هم نمی کرده روزی وارد ورزشگاه آزادی شود: «ساعت 6 به فدراسیون رسیدیم و پس از گذشت یک ساعت و نیم و عبور از گیت های مختلف، وارد سالن شدم اما ارزشش را داشت. فکرش را هم نمی کردم روزی بتوانم بازی تیم ملی کشورم را از نزدیک ببینم. آنقدر هیجان زده بودیم که از همان اول شروع کردیم به تشویق کردن. بازیکنان خودمان که وارد میدان شدند، دیگر نمی دانید چه حالی داشتم.»
7- «زینب. ر» هم جزو تماشاگرانی بود که توانست بازی ایران و بلژیک را از نزدیک ببیند. او درباره این تجربه شیرین می گوید: «تماشای یک رویداد ورزشی که یک طرف میدان تیم ملی کشورت حضور دارد، واقعاً شیرین است و به هیچ وجه با آنچه تا به حال از تلویزیون می دیدم، قابل مقایسه نیست. سال گذشته همسر من به تنهایی به ورزشگاه رفته بود و من مدام به او میگفتم برایم از بازی فیلم و عکس بفرستد و خیلی ناراحت بودم از اینکه نمی توانستم در ورزشگاه حاضر باشم. اینبار اما هر دویمان در ورزشگاه بودیم و فقط زاویه دیدمان فرق داشت. قطعاً تا چند روز با هم از خاطرات خوبی که برایمان ساخته شد، حرف می زنیم.»
*منبع: روزنامه ایران، 1396.3.21