«قتل سیاسی» قدمتی به در ازنای تاریخ سیاست دارد. گویی سیاست و قتل سیاسی همزاد یکدیگرند.
روزنامه شرق دریادداشتی به قلم مازیار خسروی، نوشته است: تاریکخانه تاریخ پر است از لحظات پرهراسی که در آن، نقابپوشان دشنهای در آستین نهان کرده، از تیرگی درآمده و صحنه را به خون کشیدهاند. سناتورهای رمی برای از سر راه برداشتن «ژولیوس سزار» خنجرهایشان را در شنل پنهان کردند، به یکباره و ناگهان بر سرش ریختند و برای آنکه خونش بر گردن یک تن نیفتد، هریک - حتی بروتوس پسرخوانده سزار- ضربهای به او زدند. گزارش قتل بردیا و کودتای اشرافزادگان هخامنشی برای قبضهکردن تاج و تخت برجایمانده از کمبوجیه، بهروشنی ترور ژولیوس سزار ثبت و ضبط نشده و روایتهای متناقضی از آن بر جای مانده است.
صورت مسئله و راهحل اما یکی است؛ یک گروه توطئهگر با نقشه از پیش طراحیشده و دقیق، برای تحقق یک هدف مشخص سیاسی، یک دولتمرد یا دولتمردانی عالیمقام را در موقعیتی غافلگیرانه میکشند. انقلاب فرانسه، ابعاد تازهای به مفهوم تاریخی «قتل سیاسی» بخشید. در سیاستورزی پساانقلاب، هدف از قتل سیاسی دیگر نه فقط حذف فیزیکی یک مخالف مسلکی، که ابزاری برای ایجاد هراس و بهانقیادکشاندن جامعه شد. افزودهشدن واژه «ترور» -بهمعنای «دهشتافکنی»- به فرهنگ سیاسی، زاده ورقخوردن برگی تازه در زیست اجتماعی بشر است.
از تطور انواع دهشتافکنی در قرن بیستم - که حکومتها و مخالفانشان به یک اندازه در آن سهم داشتهاند - که بگذریم، ظهور پدیده شوم داعش، خود نشانه ورقخوردن برگی تازه در این کتاب قطور است. داعشیان، بر ستونی که القاعده بنا کرد بنایی چنان مهیب ساختهاند که کردار اسلافشان در برابر آن به بازیچهای کمخطر و کودکانه میماند. «هانا آرنت» کتاب توتالیتاریسم را به سودایی دیگر و براساس بازخوانی نمونه تاریخی متفاوتی نوشت اما گویی واژگان او، پژواک همان چیزی است که ما و دیگر جهانیان امروز با آن دست به گریبانیم؛ «...ارعاب، تحقق قانون جنبش است و هدف اصلی آن، این است که کاری کند تا قوای طبیعت یا تاریخ بتوانند با لگدمالکردن انسانها آزادانه به پیش تازند، بیآنکه هرگونه خودانگیختگی انسانی از یکهتازی آنان جلوگیری کند...
در اینجا مفهومهای بیگناهی و گنهکاری بیمعنی میشوند...» در چنین اوضاع و احوال سرگیجهآوری است که «جلاد» خود نخستین قربانی دهشتافکنی خویش است و با کشیدن ضامن جلیقه انتحاری، کیفرخواست را برای خویشتن و قربانیان بهیکبارهو همزمان به اجرا میگذارد. اینجاست که ترور دیگر نه ابزاری برای حذف فیزیکی مخالفان سیاسی یا دهشتافکنی بهمنظور بهکرسینشاندن یک آرمان یا تحقق هدفی مشخص، که خود هدف است. و باز با وامگرفتن واژگان آرنت «...ارعاب، حدود و مسیرهای ارتباطی میان افراد انسانی را از میان میبرد و بهجای آنها، یک مسیر زنجیر آهنین میگذارد که انسانها را سخت به هم میبندد....؛ لغو حصارهای قانونی میان انسانها، به معنای سلب آزادی انسان و نابودی آزادی بهعنوان یک واقعیت سیاسی زنده است...».
مشکل بتوان فهمید که در مغز یک عامل انتحاری چه میگذرد. این معمایی است که برای سالها و سالها ذهن کوشنده بشر را به خود مشغول خواهد کرد. ذهن آدمیان معمولی مشتاق زندگی که ماییم و دهشتافکنی با هدف مرعوبکردن آنان صورت میگیرد اما از پرسش و پاسخ درونی ناگزیر و به آن محکوم است؛ انتحاریها، مرگ را به جان میخرند که در ذهن ما چه بکارند؟ به گمانم پرسش اصلی این است.
*منبع:روزنامه شرق،1396،3،20