درآنچه «آیت الله حاج آقا روح الله» را از حد یک مرجع تقلید هم بالاتر برد و به « امام خمینی» بدل ساخت فقط مبارزه سیاسی نقش نداشت. او در عرفان و فلسفه و نوع نگاه به مدرنیته و موارد دیگر هم متفاوت بود...
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- این یک گفتار «متفاوت» است چون می خواهد به «تفاوت» های امام خمینی – اگر نخواهیم بگوییم « تمایز» های او – با روحانیون دیگر بپردازد.
تأکید بر تفاوت ها و تمایزها به معنی انکارِ خاستگاه و تعلق اصلی نیست. کما این که وقتی می گوییم «حافظ» با شاعران دیگر متفاوت بود «شاعر» بودن او به مثابه یک اصل بدیهی پذیرفته شده است. ایضا هنگامی که از تفاوت پیامبر گرامی اسلام با دیگر پیامبران سخن گفته می شود به منزله آن است که اشتراکات پذیرفته شده و مثال های دیگر.
«آیت الله حاج آقا روح الله» یک مرجع تقلید بود و تا قبل از آن که عنوان «امام» عام و همه گیر شود همچون دیگر مراجع با عنوان «آیت الله العظمی» از او یاد می شد. شگفتا که در دی ماه 1356 در نوشته ای موهن این لقب یا عنوان را نیاوردند و تنها 9 ماه بعد ناگزیر شدند تمام نیم صفحه اول روزنامه های کیهان و اطلاعات را به این کلمات اختصاص دهند: آیت الله العظمی خمینی ...
با این حال تفاوت های آشکاری در او مشهود بود که اگر نبود «خمینی» نمی شد.
مراد از تفاوت ها یا تمایزها در این نوشته نه صفات اخلاقی و ویژگی های شخصیتی امام است و نه کارنامه دهه اول جمهوری اسلامی را برمی رسد بلکه از منظر تاریخی و واقعا تفاوت هایی مد نظر است که در نگاه مراجع و روحانیون دیگر یا نبود یا کمتر دیده می شد:
خمینی، چگونه خمینی شد؟ / 10 تمایز یا تفاوت امام با دیگران
ابن عربی
1-آیت الله خمینی فقیه و مجتهد بود اما یک تفاوت بزرگ با دیگر فقهای معاصر یا ماقبل خود داشت و آن علاقه به «محی الدین عربی» بود و عرفان را از منظر او پی می گرفت. این در حالی است که ابن عربی از نظر شماری از فقها به کفر هم متهم شده بود.
سید جلال الدین آشتیانی در انتهای مقدمه خود بر کتاب « مصباح الهدایه» می نویسد: « نکته مهم در آثار عرفانی امام این است که بیش از همه به بزرگانی چون ابن عربی و ملاصدرا و دیگران که از نظر اهل ظاهر کافر محسوب می شدند و کسی جرأت ذکر نام آنها را نداشت عقاید و اندیشه های آنان را پذیرفته بود و نقل می کرد.»-[ زیبا پرستی در عرفان اسلامی- ص 487]
آیت الله صابری همدانی نیز می گوید: « ایشان در تدریس از دو شخصیت بسیار تعریف می کرد. یکی مرحوم شاه آبادی بود که تعبیر شیخناالاستاد را درباره او به کار می بردند و دیگری محی الدین عربی که کلمه امام العارفین یا کلمه دیگری را برای او می آوردند و همین باعث شد از ذهنیت اولیه دست بکشیم و به این عارف، حُسنِ ظنّ داشته باشیم.»-[ حریم امام، شماره 269، ص 31]
برخی البته می گویند این مربوط به سال های جوانی امام است. اما جالب است بدانیم در واپسین ماه های زندگی و در پیام مشهور به آخرین رهبر اتحاد شوروی نیز از محی الدین ابن عربی یاد می کنند.
صریح و روشن این که کم نبودند و نیستند روحانیون بلند مرتبه ای که ابن عربی و کل عرفان را قبول ندارند اما آیت الله خمینی از جوانی تا واپسین دم حیات در زمره ستایندگان ابن عربی بود.
جمهوریت
2- واژه « جمهوری» نزد کثیری از مراجع یا روحانیون، تابو بود. مخالفت سید حسن مدرس با جمهوریت نه فقط به خاطر رضاخان که با اصل ایده جمهوریت هم بود.
امام خمینی البته «جمهوری اسلامی» را مطرح کرد تا هم با «جمهوری» متفاوت باشد و هم با «حکومت اسلامی» اما «جمهوری اسلامی» هم چنان که در نوفل لو شاتو گفته شد باز نوعی «جمهوری» است و حتی امام به عنوان فرم و ظرف جمهوری فرانسه را مثال می آورد.
در تاریخ ایران و قبل از طرح و موفقیت «جمهوری اسلامی» 4 بار موضوع جمهوری به میان آمده و هر 4 به دلیل مخالفت های آشکار روحانیت یا عوامل دیگر ناکام مانده است:
بار اول « جمهوری گیلان» که هم از برخی ایده های میرزا کوچک خان قابل مشاهده بود و هم از کودتای احسان الله خان و خالو قربان علیه او وجنبش جنگل.
نوبت دوم همان که رضاخان در پی آن بود و می خواست مانند مصطفی کمال پاشا که در ترکیه جمهوری تأسیس کرد با بر انداختن سلطنت چنین کند و مخالفت های فراوان و متنوعی را در برابر دید.
بار سوم در شهریور 1320 که رضا شاه باید ایران را ترک می کرد و صحبت از انقراض سلطنت پهلوی بود و ابتدا قرار بود محمد رضا هم با پدر و برادران همراه شود اما محمد علی فروغی اعلام جمهوری ولو با ریاست جمهوری خود را نپذیرفت و پروژه یا سناریوی سلطنت ولیعهد را به جای پدرو برادرانی که راهی تبعید می شدند با موفقیت به اجرا گذاشت.
نوبت چهارم هم در روزهای پر التهاب مرداد 1332 که حزب توده از یک طرف و دکتر حسین فاطمی از سوی دیگر زمان را برای تأسیس جمهوری مناسب می دانستند و دکتر مصدق مخالفت کرد و گفت: « من، قُرآن مُهر کرده ام که به قانون اساسی مشروطه وفادار باشم.»
امام خمینی اما با طرح ایده « جمهوری اسلامی» تفاوت خود را هم با آنان نشان داد و هم روحانیون سنتی که می پنداشتند مدل جمهوری با قواعد اسلامی جور در نمی آید.
کاشانی و مصدق
3- این واقعیت را نمی توان انکار کرد که اگر امام می خواست در 50 سالگی و در نهضت ملی شدن صنعت نفت و در جریان اختلاف رهبران جانب یکی را بگیرد قطعا سید ابوالقاسم کاشانی را ترجیح می داد چندان که در سال 60 و در نطق هایی علیه جبهه ملی و بنی صدر از کاشانی یاد می کند.
اما در سال های آغازین دهه 30 با این که از 50 سالگی عبور کرده و خود نیز اهل سیاست بود نمی خواست ذیل کاشانی تعریف شود و به همین خاطر در سال های مبارزه و تبعید از 42 تا 57 و خصوصا در سال 57 مصدقی ها تعارضی در همکاری نمی دیدند که اگر چنین بود مرد شماره 2 انقلاب – آیت الله طالقانی- نبود که از علاقه مندان مصدق بود و اولین نخست وزیر کسی نبود که خود را با سه واژه « ایرانی، مسلمان و مصدقی» معرفی می کرد و اولین رییس جمهوری ایران نیز کسی نبود که از اعضای پیشین جبهه ملی و علاقه مند و مبلّغ مصدق در خارج از کشور به حساب می آمد یا نباید دبیر کل جبهه ملی و وزیر فرهنگ دکتر مصدق و همراه او در دیوان داوری لاهه اولین وزیر خارجه جمهوری اسلامی می شد ( دکتر کریم سنجابی).
علی شریعتی
4- در سال هایی که برخی روحانیون و گاه در حد مراجع آشکارا به دکتر علی شریعتی می تاختند و در حالی که مرتضی مطهری هم به صف منتقدین پیوسته بود امام خمینی یک کلمه در نفی و نقد شریعتی نگفت. در تأیید هم البته نگفت اما هرگز مانند بسیاری از روحانیون دیگر علیه شریعتی موضع نگرفت.
چرا که نمی خواست در صف مبارزه اختلاف افتد و از سوی دیگر در میان خانواده و نزدیکان خود از برادر عروس – صادق طباطبایی- تا صادق قطب زاده و ابراهیم یزدی همه از دوستان علی شریعتی بودند و می دانست که مهم ترین روحانیون داخلی علاقه مند به ایشان در نوع نگاه به شریعتی با سنتی ها تفاوت دارند.
در میان روحانیون مبارز و نسبتا جوان داخلی بیش از همه آیت الله بهشتی و آیت الله خامنه ای به شریعتی علاقه و در واقع گرایش داشتند و امام تفاوت خود را با روحانیون سنتی در اینجا هم نشان داد.
برخی می گویند پس از درگذشت دکتر شریعتی و در پاسخ به تلگراف تسلیت دکتر یزدی و در قالب پیام به دانشجویان امام از لفظ «فقد» و نه «شهادت» برای دکتر استفاده می کند در حالی که واژه « فوت» را نیز به کار نمی برد و قضیه را مبهم باقی می گذارد و برای فرزند خود – سید مصطفی- نیز لفظ شهادت را به کار نمی برد زیرا نمی خواسته با ضرس قاطع داوری کند.
ملاصدرا و فلسفه
5- غالب روحانیون با فلسفه میانه ای ندارند. چندان که به عرفان. امام اما اهل فلسفه بود همچون عرفان و دیدیم که تفسیر او از قرآن را حتی در نخستین سال جمهوری اسلامی تاب نیاوردند. مهم ترین شاگردان و دست پروردگان امام همچون مرتضی مطهری اما اهل فلسفه بودند و همین نیز او را متفاوت و متمایز جلوه می داد.
در همان پیام به گورباچوف در کنار نام ابن عربی از صدرالمتالهین نیز یاد می کند و از گورباچوف می خواهد اندیشمندان خود را به مطالعه آرای او ترغیب کند و وقتی ادوارد شوارد نادزه پیام رهبر شوروی را به تهران می آورد و امام احساس می کند برخورد سیاسی دارند و روح پیام را انگار درک نکرده اند به وزیر خارجه وقت شوروی می گوید: «من می خواستم دریچه تازه ای به روی شما بگشایم» و دیدار را کوتاه می کند.
این دریچه تازه را امام با اندیشه های ابن عربی و ملاصدرا گشاده و گشوده می دید.
مدرس و پارلمان
6- نقل شده که آیت الله خمینی در جوانی به تهران می آمده و در ساختمان مجلس شورای ملی نظاره گر مباحثات و گفتار و رفتار شخص سید حسن مدرس بوده است. یادمان باشد مدرس بیش از آن که فقیه سنتی باشد سیاست مدار بود و هر چند در مجلس اول مشروطه نقش نظارتی را پذیرفت اما از مجلس دوم به بعد و تا وقتی استبداد رضاشاهی مجال داد ترجیح داد با رأی مردم نماینده و وکیل باشد و اعتبار خود را تنها از فقه و دین نگیرد.
امام هم مدرس را الگو قرار داد و آن قدر که از زبان رهبر فقید انقلاب در ستایش مدرس شنیده ایم هیچ مرجع و روحانی ارشد دیگری چنین یاد نکرده است.
در نطق 12 بهمن 57 هم امام وقتی می خواهد به تشکیل دولت اشاره کند می گوید: « من به واسطه این که ملت مرا قبول دارد دولت تعیین می کنم.»یعنی همچون مدرس به این که مردم هم باید قبول داشته باشند اعتقاد داشته است.
توجه به پارلمان و جمله مشهور « مجلس، در رأس امور است» نیز به احتمال زیاد به خاطر شخصیت پارلمانی مدرس بود. همان مدرس که بر خلاف شیخ فضل الله نوری به مشروطه باور داشت و آن را «مشئومه» نمی دانست.
نفی سلطنت
7- در تاریخ ایران سابقه نداشت که یک مرجع تقلید به نفی کل سلطنت برسد و مهم تر این که سلطنت را به سبب « تعارض موروثی بودن با حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت برای هر ملت و هر نسل» نفی کند.
انتقاد مراجع در حد توصیه های اخلاقی بود و حفظ اصل سلطنت را به هر رو لازم می دانستند. کما این که انقلاب مشروطه سلطان را کنار نزد. از قدرت مطلق به مشروط بدل کرد و حتی استبداد محمدعلی شاه کسی را به صرافت برانداختن اصل سلطنت نینداخت.
تفاوت مهم امام اما این بود که بعد از سال 42 شخص شاه را مخاطب قرار می دهد.
نوع نگاه به نهاد سلطنت و نه شخص شاه او را متفاوت و متمایز ساخته بود. به همین خاطر از 42 به بعد هر گونه ملاقات یا تماس روحانیون ارشد با سلطنت و دربار از نگاه انقلابیون نفی و رد می شد.
ترور و فداییان اسلام
8- تفاوت نگاه با روحانیون سنتی اما سبب نشد که به آن سو بگرود و از گروه های مسلح حمایت کند. با این که برای لغو مجازات اعدام سید مجتبی نواب صفوی می کوشد و از اعتبار خود نزد آیت الله بروجردی مایه می گذارد اما شیفته نواب نبود.
سال ها بعد که هم آیت الله طالقانی و هم هاشمی رفسنجانی از او می خواهند مجاهدین خلق را تأیید کند نیز امام چنین نمی کند زیرا به روش مسلحانه باور نداشت و به رغم اصرار و ادعای مؤتلفه برای هیچ تروری فتوا صادر نکرد.
احکام ثانویه
9- یکی از دلایلی که برخی مراجع را از ایده تأسیس حکومت بازمی داشت نگرانی از شیوه حکم رانی و تصمیم گیری در قبال مالیات، بهره بانکی، حق رأی و اشتغال زنان، موسیقی، حرام نبودن مواد مخدر و مانند اینها بود. امام اما در همه اینها تجدید نظر کرد و در حکومتی که خود در رأس آن قرار گرفت مالیات اخذ شد در حالی که در کتاب « ولایت فقیه» خمس و زکات برای اداره جامعه کافی دانسته شده است.
بانک ها هم تعطیل نشدند و با ساز و کارهای دیگر به فعالیت بانکی پرداختند. زنان انتخاب کردند و انتخاب شدند و اشتغال آنان منتفی نشد.
حجاب اجباری شد اما درعمل آنان که از سر الزام حجاب دارند به رعایت حداقل ها متعهدند و حجاب اکمل که در نگاه کسانی چون مرحوم آیت الله احمد آذری قمی در خانه نشینی زنان و دیده نشدن توسط غیر محرم ها جلوه می کند از جانب حکومت و شخص امام رواج نیافت.
موسیقی هم به دو گونه غنایی و غیر غنایی تقسیم شد و دومی مجال بروز یافت.مواد مخدر ممنوع اعلام شد در حالی که فقه بر حُرمت آن تأکید ندارد و این تفاوت ها البته ناشی از اقتضائات حکومت داری در دنیای مدرن هم بود.
ملیت و ایران
10- روحانیون سنتی چندان درگیر مفهوم «ایران» نبودند و نیستند. در قانون اساسی اما برای رییس جمهوری قید «ایرانی الاصل» آمده و به خاطر همین به دستور شخص امام، جلال الدین فارسی کاندیدای حزب جمهوری اسلامی در دوره اول کنار گذاشته شد.
هر چند در قانون اساسی برای مقام رهبری قید «ایرانی تبار» نیامده اما روشن است که خبرگان به یک فقیه غیر ایرانی تبار رأی نمی دهند تا در رأس حکومت قرار گیرد.
یاهمین که دین زرتشت هم به رسمیت شناخته شده نشان می دهد مفهوم «ایران» مورد توجه بوده چندان که در نخستین پیام های پس از شروع جنگ در سال 1359 رهبر فقید انقلاب به دفعات واژه های «میهن» را به کار می برد و به صرف تعابیر دینی اکتفا نمی کند.
مواضع امام علیه «ملی گرایی» بیشتر به خاطر اتفاقات دهه 60 است و نفی ایدیولوژی « ناسیونالیسم» و گرنه اگر به مفهوم ایران و مرزهای جغرافیایی باور نداشت در ابتدا با ورود به خاک عراق پس از بازپس گیری بندر خرمشهر مخالفت نمی کرد.
در خاطرات مرحوم سید احمد خمینی آمده که نگران بوده خبر سقوط فاو در سال 67 را چگونه به امام منتقل کند و سرانجام تصمیم می گیرد بگوید و در مقابل با این واکنش رو به رو می شود: « خوب، مال خودشان بود». یعنی فاو را در قالب منطقه ای در جغرافیای عراق می دیده که بنا به مصالح جنگ و برای واداشتن صدام حسین به پرداخت خسارت و خودداری از حمله مجدد در اختیار ایرانی ها بوده است نه این که ما و عراق نداشته باشیم و مرز های جغرافیایی در دنیای مدرن را به رسمیت نشناسد و همه را ذیل «امت» تعریف کند.
نکات دیگر را نیز می توان ذکر کرد اما مطلب را طولانی می کند. غرض این است که گفته شود:
آیت الله حاج سید روح الله خمینی روحانی و مرجع بود اما با تفاوت ها و تمایزهایی و همین ها بود که از او «امام خمینی» ساخت.
هم او که از دل سنت برخاست اما ضد مدرنیته نبود چندان که در اولین نطق رسمی خود در بهشت زهرا ( اگر سخنرانی فرودگاه را در حد تشکر بدانیم) در بیان دلیل مخالف نبودن با سینما می گوید: « سینما یکی از مظاهر تمدن است.»
خمینی، خمینی بود نه شیخ فضل الله نوری. نه سید ابوالقاسم کاشانی و نه حتی سید حسن مدرس که آن قدر هم به او علاقه داشت.
از این رو برای شناخت او تفاوت ها و تمایزهای 10 گانه را باید شناخت.