تهران دیگر یک شهر نیست یک سکونتگاه است. سکونتگاه بزرگی که ساکنانش به آن دلبستگی ندارند. بسیاری از ما ساکنان تهران به آن وابستهایم چون در آن سکونت داریم و به آن عادت کردهایم، اما به آن دلبسته نیستیم چون از زندگی در آن لذت نمیبریم. چرا تهران اینگونه شد؟
در پنج دهه گذشته نگاه اصلی حاکم بر مدیریت شهر تهران، نگاهی کارگاهمحور بوده است.
یعنی تهران به مثابه ترکیبی از سازه و اجرام و زمین دیده شده که آدمهایی هم در آن سکونت دارند. شهرداران در بخش عمده این 50 سال مهمترین وظیفه خود را توسعه و گسترش سازهها و حداکثر استفاده از زمین و فضا برای افزایش ظرفیت قابل سکونت تهران دانستهاند.
در نتیجه چنین نگاهی، سازهها و بناهای عمرانی نمادهای اصلی شهر تهران شده و شهروندان به موجوداتی منفعل بدل شدند که مدام در حال تطبیق خود با ساختوسازهای جدید شهری هستند. مجتمعهای مسکونی، مراکز عظیم تجاری و اداری، پلهای سواره و پیاده، بزرگراهها و حتی نمادهای شهری نظیر برج میلاد همه و همه محصول نگاهی است که توسعه شهری را با ساختوساز یکی میداند. طبیعی است که توسعه شهری نیاز به ساختوساز هم دارد، اما سوال اینجا است که حد مطلوب کجاست و اگر توسعه فیزیکی شهر با قابلیتهای زیستی شهر تضاد پیدا کرد کدام مسیر انتخاب شود؟ برای بسط موضوع میتوان به چند مثال اشاره کرد.
مثال اول، تهران شهر پلهای عابر پیاده است. گمان نمیکنم در تمام کلانشهرهای دنیا مجموعا به قدر تهران پل عابر پیاده باشد. تعدد پلهای عابرپیاده در تهران نتیجه گستردگی شبکه بزرگراهی و شریانی شهر تهران است که البته این حجم بزرگراه در یک شهر هم در دنیا منحصربهفرد است. در بزرگراه نمیشود چراغ قرمز گذاشت طبعا پل عابر پیاده گذاشته میشود. ساخت پل هزینه دارد پس فضای روی آن به شرکتهای تبلیغاتی واگذار میشود که از محل درآمد تبلیغات هزینه ساخت و نگهداری پل عابر پیاده تامین شود. اینجا است که یک تعادل جدید ایجاد میشود. با ساختن پل اولا برای شرکتهای پیمانکاری پروژه ایجاد میشود، ثانیا شرکتهای تبلیغاتی درآمد کسب میکنند و ثالثا شهرداری منبع درآمد جدید ایجاد کرده و به کارنامه خود تعداد پلهای عابر پیاده ساخته شده را اضافه میکند.
اما برای شهروندان چه اتفاقی میافتد؟ آنها عموما از پلها استفاده نمیکنند چون دورند یا پله دارند یا ناامن هستند. برای برندگان تعادل فوق مهم نیست که سالخوردگان، کودکان، زنان و بیماران به این پلها علاقه ندارند. چون تهران شهر انسانمحور نیست، شهری سازهمحور است. مثالی دیگر، ترافیک تهران است که به وضعیت بحرانی رسیده است. سالانه چند هزار میلیارد تومان برای توسعه شبکه معابر تهران هزینه میشود. افتخار شهردار اخیر تهران این بود که تهران را به کارگاهی بزرگ بدل کردهاست. بزرگراهها و تونلها و پلها و زیرگذرها به سرعت ساخته میشوند. در این ساختوسازها فرض بر این است که ساکنان تهران فقط آنها هستند که خودروی شخصی دارند پس هرچه این خودروها فضای حرکتی بیشتری داشته باشند ترافیک کمتر خواهد شد. از سوی دیگر، هزینه جابهجایی با خودروی شخصی در تهران بسیار اندک است چون قیمت بنزین پایین است، عوارض خودرو کم است، مالیات سبز وجود ندارد، عوارض بزرگراهی وجود ندارد، هزینه پارکینگ ناچیز است، جریمه تخلفات پایین است و... طبیعی است که انگیزه مردم برای استفاده از خودروی شخصی بیشتر از حملونقل عمومی باشد. پس استفاده از خودروی شخصی باز هم بیشتر میشود و باز هم نیاز به ساخت معابر جدید بیشتر میشود آلودگی هوا هم که مدام بیشتر میشود.
این گونه است که بزرگراهها زمین شهر را پارهپاره میکنند، پلها آسمان شهر را شرحهشرحه میکنند، بناها در هم فرو میروند، افقها گم میشوند، فضاها خفه میشوند و شهر غیرقابلتحملتر میشود. قناتها کور میشوند و کانالهای مصنوعی ایجاد میشوند، باغهای قدیمی از بین میروند و نهالستانهای کوچک ایجاد میشوند، بافتهای محلی با معابر دسترسی سریع تکهپاره میشوند و...
نگاه کارگاهی به شهر تهران عملا موجب شده که مهندسان عمران و آنها که در اجرای پروژههای ساختوساز مهارت دارند در اداره شهر تهران قدرت بیشتری داشته باشند. سیاستمداران بلندپرواز هم به اشتیاق کلنگزنی و بریدن روبان افتتاح از این جریان حمایت میکنند و لابی قدرتمند شرکتهای پیمانکاری هم در فقدان شفافیت، به تداوم این سلطه یاری میرسانند.
قطعا هر شهری به ساختوساز احتیاج دارد. اما ساختو ساز هدف نیست صرفا یک ابزار است. ابزاری که باید در دست سیاستگذاران خبره باشد تا از آن بجا و مناسب استفاده کنند. 50 سال است که اداره شهر تهران عمدتا در دست مهندسان و مدیران ابرپروژههای ساخت ابنیه بوده است. البته در مقاطعی این نگاه در شهر تهران واقعا اولویت داشته، اما اکنون شهر از بنا و سازه اشباع شدهاست. اکنون تهران شهرداری میخواهد که مهارت سیاستگذاری داشته باشد تا بتواند فرآیندهای بطئی و پیچیده زوال و فرسودگی شهر را با مداخلات سیاستی متوقف کند، بتواند اقتصادینگری را بر مدیریت منابع شهرداری حاکم کند، شهرداری که بتواند سیاست شهرداری شیشهای را در کشاکش تعارضات سیاسی و تعاملات غیرشفاف اما پرمنفعت برای ذینفعان محقق کند، شهرداری که توان مهار بوروکراسی عریض و طویل و ناکارآمد شهرداری را داشتهباشد، شهرداری که بداند اعتماد شهروندان به نهاد حکمرانی محلی سرمایهای است که فعلا از بین رفته، شهرداری که نخواهد رئیسجمهور شود و شهر را صحنه تبلیغاتی نداند.
*روزنامه دنیای اقتصاد - نیما نامداری