پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان، تا چند قرن این کشور زیر سلطه حاکمان غیر ایرانی بود. تا اینکه بارقه نخستین حکومتهای ایرانی زده شد. البته این حکومتها نیز فراز و فرودهای زیادی را طی کردند. اما بالاخره ماجرای دولت در ایران با مشروطه خواهی بدست مردم رسید.
خبرگزاری میراث فرهنگی ـ گروه میراث فرهنگی ـ آنچنانکه گفته شد یعقوب و دولتش عیارمنش بودند. او خود شخصاً در یک روز معین، در میدان قصر مینشست و به عرض حال و شکایات مردم رسیدگی میکرد.
یعقوب پس از تسلط بر سیستان، بیدرنگ به استقرار دیوان و گماشتن کارگزاران خود بر امور دولت پرداخت و آنگونه که از منابع تاریخی بر میآید تا ایام امارت عمرو از وزیری که رییس اجرایی دولت صفاری باشد، خبری نیست.
سامانیان
پس از صفاریان دولت مهمی را که باید درباره آن صحبت کنیم، دولت سامانیان است. نژاد آنها متعلق به یکی از خاندانهای ایرانی است که در برخی از منابع این نسبت را به خاندان بهرام چوبین ساسانی میرسانند.
به قدرت رسیدن آنها از آنجا آغاز شد که جدشان که ساکن مرو بود و شغلی دولتی داشت در اواسط عمرش به دین اسلام درآمد و صاحب فرزند و نوادگان باکفایتی شد. آنان در خراسان، به دستور مأمون فتنۀ بزرگی را سرکوب کردند.
بنابراین چون مأمون به خلافت رسید، حکومت شهرهای ماوراءالنهر را بدیشان سپرد و بعد اندک اندک خودشان این قلمرو را افزایش دادند؛ زیرا در این زمان دیگر اقتدار سیاسی و دخالت نظامی خلفا در ولایات، خاصه در مناطق دوردست کاملاً محدود و گاه از دست رفته بود اما به هرحال نظام حکومتی سامانیان همچنان به کسب مشروعیت از دربار خلافت متکی بود و خلیفه منشور حکومت را برای امرای آنان ارسال میکرد.
تشکیلات اداری سامانی که در آن، زبان فارسی جریان داشت، آمیزهای از ویژگیهای محلی آسیای مرکزی و عربی-اسلامی بودهاست. بدینسان میتوان سامانیان را نخستین دولتی دانست که تشکیلات دیوانسالاری را از تیسفون به عاریت گرفته بودند.
از جانب دیگر ماوراءالنهر زیر سلطۀ ساسانیان نبود و دبیران، روحانیان (اعم از مانوی، عیسوی، بودایی و زرتشتی) و اهل قلم از حیث نفوذ در جامعه از جایگاه برتری برخوردار بودند؛ زیرا جامعۀ ماوراءالنهر برخلاف جامعۀ خراسان که دارای سلسله مراتب اجتماعی و طبقات منفصل بود، بیشتر جامعهای سوداگر محسوب میشد.
بنابراین ماوراءالنهر بیش از خراسان برای پیدایش یک جامعۀ تساویخواه و بدون امتیازات ویژه زمینه داشت و به همین دلیل نوزایی ایرانی-اسلامی در دولت سامانی نشو و نما یافت و این سامانیان بودند که اسلام را از قالبهای تنگ و شعائر سنتی عرب بدوی رهانیدند و به فرهنگی قابل ارائه به جامعۀ جهانی مبدل کردند.
ساختار دولت سامانی نیز این امر را تأیید میکند؛ زیرا در منابع مربوط به این دورۀ سه طبقه اندیشمند جامعۀ اسلامی به وضوح قابل تشخیص است: 1) طبقۀ دبیران (کاتب) 2) طبقۀ ادیبان و 3) طبقۀ علمای دینی (دانشمند، عالم).
در دستگاه و تشکیلات دیوانی و اداری سامانی وزرای مشهوری چون ابوعبدالله جیهانی و ابوالفضل بلعمی حضور داشتند. اگرچه به کار گرفتن این بزرگان از جمله اقدامات شایستۀ ساسانیان بود اما در عوض استخدام غلامان ترک در تمامی ارکان دولتی و لشگری و ارتقای منزلت آنان سببساز اتفاقات ناخوشایندی شد که در پی به آنها خواهیم پرداخت.
آل بویه
حکومت آل بویه که نسبشان به یزدگرد سوم میرسید در نواحی فارس، عراق، اصفهان و همدان، زمانی قوت گرفت که قدرت مرکزی خلفا به تدریج رو به ضعف نهاد و حکومت آل بویه موفق شد مناطق مرکزی و جنوبی ایران را از سلطۀ عباسیان خارج کند.
قدرت و تسلط آل بویه بر خلفا به اندازهای بود که عزل و نصب ایشان به دست آل بویه صورت میگرفت. حتی پیش آمده بود که خلیفهای را کور و خلیفۀ دیگری را بر مسند قدرت مینشاندند. آنها پس از تحکیم قدرت، خود را شاهنشاه خواندند و به گفتۀ خواجه نظامالملک از روزگار ساسانی تا زمان آنان هیچکس را شاهنشاه نخوانده بودند.
آل بویه که به فرهنگ ایران خدمات شایانی کردند، وزرایی داشتند که اغلب از فضلا بودند. در نظام حکومتی این خاندان مقام وزارت پس از فرمانروا بالاترین مقام بود. عضدالدوله که شهریار بزرگ این سلسله بود، به تقسیم قدرت میان خلافت و سلطنت اعتقاد داشت و خود را امیر عادل خواند. این صفت درواقع به امتیاز ویژۀ دیرینۀ پادشاهان ایران اشارت دارد.
آل بویه که پیرو تشیع و پشتیبان جدی آن به شمار میآیند، نخستین خاندان ایرانی بودند که توانستند بر خلفای بغداد مسلط شوند.
به طور کلی در دوران حکمرانی امرای پس از اسلام عنصر ایرانی بر سایر اقوام و ملل در اکثر عرصههای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و همچنین اداری غلبه داشته است. توان و خلاقیت ایرانیان در این عهد به کمال خود رسیدند.
در سیاست افرادی چون مرداویج زیاری، عمادالدله، فضلبن احمد اسفراینی، حسن میمندی و نظایر آنها، در علم شخصیتهای فرزانه و بزرگی چون طبری، زکریای رازی، فارابی، ابنسینا، ابوریحان و نظایر ایشان، و در ادب فارسی افرادی از قبیل رودکی، فردوسی و امثال آنها پدید آمدند.
آنان بیشائبه و بهدور از هرگونه تعصب دینی، در جستجوی حقیقت و طلب دانش برای نفس علم با سختکوشی فعالیت داشتند. این احوال درست در تناقض با اوضاعی بود که از قرن چهارم به بعد یعنی زمان به قدرت رسیدن غزنویان، در ایران پدیدار شد.
غزنویان
این دوره با تحدید دایرۀ افکار، افت ابتکارات علمی، فقدان توجه به ملیت در قلمرو حکومت سامانیان و به تبع آن، نفوذ قبایل ترک آغاز میشود. در دستگاه سامانیان و دیلمیان تعداد غلامان ترک بسیار بود.
به جز عوامل اجتماعی و سیاسی مؤثر در مسلط شدن ترکان بر ایران دو عامل دیگر را میتوان پراهمیت دانست:
یکی آنکه غلامان تربیت شده تا مرحلۀ سپهسالاری و فرماندهی میرسیدند و آنجا که فرصت و قدرت کافی مییافتندصاحبان خود را به قتل میرساندند.
دوم ورود این ترکان به خاندان امرای ایرانی، از طریق اختلاط و امتزاج مردم ایران با کنیزکان ترک بود.
از پیامدهای تسلط غلامان ترک نخست برافتادن خاندانهای قدیم ایرانی و سپس آن بود که طمع و مالاندوزی ترکان در دستگاه حکومتی ایران موجب دلسردی و عدم اعتماد مردم به دولتها گردید.
حکومت نیرومند ترک ایلکخانیان در ماوراءالنهر و سپس غزنویان نخستین حکومتهای رسمی ترکان در ایران شمرده میشوند. ایران دوران غزنوی همانند دولت سامانی در بخارا دارای تشکیلات اداری و سازمان دولتی بود.
مقام وزیر و دستگاه وزارت بیشترین قدرت را پس از سلطان داشت و در کنار دیوان وزارت پنج دیوان دولتی عظیم دیگر مانند آنچه در حکومتهای ایرانی پیش از آنان بود، دیده میشد.
حاکمان غزنوی پیوسته دقت داشتند که با حمایت ظاهری از سنتهای مذهبی و کسب مشروعیت از دربار عباسی پایههای قدرت خود را تحکیم بخشند. از جانب دیگر اتحاد حکومتهای غزنوی و عباسی موجب سرکوب تمام افراد و نهضتهای مردمی شد.
چنانکه مسعود وزیر خود، حسن میکال مشهور به حسنک وزیر را به اتهام قرمطی شدن بر دار کرد. غارت، ستم و بیداد ارکان حکومت غزنوی را را تباه و وزیران و کارگزارن و دیوانسالاران آن را به کژتابی و فساد کشاند و سرانجام حکومت در اندک زمانی در برابر یورش سلجوقیان از هم فروپاشید و لاجرم منقرض گردید.
سلجوقیان
سلجوقیان از جمله ترکان غز بودندکه در زمان سلطان محمود غزنوی با اجازۀ او به نواحی شرقی مهاجرت کردند اما رفتهرفته پیشروی کردند و قدرت گرفتند تا آنجاکه طغرل سلجوقی توانست غزنویان را شکست دهد. او پیش از آنکه همه قلمرو غزنویان را تصاحب کند در نیشابور به عنوان پادشاه تاجگذاری کرد.
دولت سلجوقی از زمره دولتهای بزرگی است که قبل از مغول در ایران تأسیس شد. تشکیلات اداری در دورههای پیش از سلجوقیان، تداوم تشکیلات حکومتهای پیشین بود که در این زمان مفهوم جدیدی پیدا کرد؛ یعنی با حفظ همان چارچوبی که دولتهای پیشین بنا گذاشته بودند پیشرفتهایی را صورت دادند.
بسیاری از مورخان پیشرفتهای حوزۀ دیوانسالاری در این دوره را به برخی از وزیران بهویژه نظامالملک وزیر البارسلان و ملکشاه سلجوقی نسبت میدهند، لیکن باید خاطرنشان ساخت که سلاطین سلجوقی نیز مردان کارآمدی بودند. بدینسان تحت حکومت آنان تشکیلات اداری از ثبات و کارآمدی لازم برخوردار شد.
البته این نکته را نیز باید یادآور شد که میان ملکشاه و خواجه اختلافاتی پیش آمد که منجر به خلع این وزیر شد و چندی بعد خواجه نظامالملک به دست یکی از فداییان حسن صباح کشته شد.
مدیریت سازمان حکومت عظیم سلجوقیان را وزیران مقتدری برعهده داشتند که در معیت عدهای از کاتبان و کارگزارن پروردۀ دستگاه غزنویان، امور مملکت و دولت تازهتأسیس سلجوقی را اداره میکردند.
مراد از وزارت در دورۀ سلجوقی اداراتی است که هرکدام از آنها مانند وزارتخانههای کنونی به یک رشته از امور دیوانی رسیدگی میکرد. در دورۀ سلجوقی وزارت از اعتبار و نفوذ ویژهای برخوردار بود و اکثراً وزیر بدون مجوز سلطان به انجام امور میپرداخت و ریاست همه دیوانها را به عهده داشت.
یکی از نهادهایی که در دورۀ سلجوقی جلب توجه میکند نهاد اتابکی است که شاید بتوان منشأ آن را در سازمان اجتماعی و رسوم ترکمانان جستجو کرد. در این دوره نخستین کسی که لقب اتابک گرفت نظامالملک بود. این نهاد که در همین دوره دارای وجوه اجتماعی و سیاسی شد، تعلیم و تربیت شاهزادگان را به عهده گرفت.
سلجوقیان همانگونه که سلطنت غزنویان را متزلزل کردند، خودشان توسط خوارزمشاهیان از قدرت ساقط شدند.
خوارزمشاهیان
خوارزمشاه لقب فرمانروایانی بود که بر خوارزم حکومت داشتند. آنها که بازماندگان غلام ترکی به نام نوشتکین بودند، در ابتدا ازجانب دولت سلجوقی گمارده میشدند اما بعد با آنها درافتاده و طی چندین نبرد قدرت را به دست گرفتند و 138 سال بر قسمتهای عمدهای از ایران حکومت کردند.
دستگاه حکومتی خوارزمشاهیان همانند دورۀ سلجوقی بود و طبق روال، این دستگاه اعم از کشوری و لشکری زیر نظر سلطان قرار داشت و شخص دوم مملکت وزیر یا خواجۀ جهان بود.
اما مهمترین رخداد در زمان خوارزمشاهیان حملۀ مغولان به ایران بهشمار میآید که سببساز آن را باید سلطان محمد خوارزمشاه دانست. او که در مدت سلطنت 22سالۀ خود فتوحات و پیرزویهای زیادی بهدست آورده بود، با کشتن فرستادگان مغول که بیشتر به قصد ایجاد روابط تجاری آمده بودند، خشم آنان را برانگیخته و موجب تحقق فاجعهای شد که همانند آن در تاریخ انگشتشمار است.
مغولان و ایلخانان
ایران در آستانۀ یورش مغول، بهرغم هجوم صحرانوردان و دست به دست شدن مسند شهریاری از ساخت اجتماعی نسبتاً پابرجایی برخوردار بود. نظم و سازمانی که وزیران خردمندی چون جیهانی، بلعمی، اسفراینی و خواجهنظامالملک برقرار ساخته بودند، هنوز وجو داشت.
مغولان علاوه بر نواحی شرقی بر دیگر نقاط ایران نیز احاطه پیدا کردند مگر در فارس که حکمران آنجا به نام سعدبن زنگی با فرستادن ناگزیرانۀ برادرش به نزد اوگتای خان مغول، توانست فارس را از تاخت و تاز مغولان نجات دهد. گیلان نیز تنها منطقۀ ایران بود که مستقل باقی ماند و مغولان حتی بهطور ظاهری نتوانستند سررشته فرمانروایی آن را با اعزام حاکمی از جانب خود به دست گیرند. گیلان در آن موقع به دوازده منطقه تقسیم میشد که هریک امیری داشت و دستگاه اداری آنان نشانههای ظاهری پادشاهان را داشت.
مغول به هنگام هجوم به ایران و فتح آن با ملتی باهویت و فرهنگِ غنی و دیرپا روبرو شد. در دوران حاکمیت مغول بر ایران امور مملکت بیشتر در دست دانشوران و اصحاب قلم و مدیران لایق ایرانی نسب اداره میشد.
مغول به محض آنکه تحت فرمان حکومت واحدی درآمد، بر ضرورت وجود تشکیلات و سازمانهای منظم کشوری و لشکری آگاهی یافت. تاتاران از خود الفبا نداشتند بدینسبب جوانان مغول از اویغوران سواد فراگرفتند تا بتوانند مجموعۀ "یاسا" یعنی حقوق عرفی مغولان را تنظیم و تحریر کنند.
چنگیز نه تنها یک امپراتوری پدید آورد، بلکه آن را چنان خوب سازمان داد که تا 50سال پس از مرگش نیز همچنان در حال توسعه بود. چنگیز از خدمات مشاوران فرهیختهای که متعلق به جوامع پیشرفتهتر بودند بهرههای زیادی گرفت. وی بهکلی از تعصب نژادی برکنار بود، وزیران و قرماندهان خود را از میان بیست ملت گوناگون انتخاب کرد و همچنین حامی بازرگانی بینالمللی بود.
با ورود مغول به ایران دو الگوی حکومتی با دو گرایش سیاسی عمده وجود داشت: یکی تجزیۀ صحرانشینی و دوم حکومتی نیرومند در مرکز که هدایت کنندۀ تشکیلات اداری در سطح مملکتی محسوب میشد که این دو جریان متضاد در عصر سلجوقی نیز وجود داشت.
در دورۀ نخستینِ غلبۀ مغولان به دلیل خلأ سازمان اداری نظاممند و منسجم، تشکیلات لشکری از اهمیت ویژهای برخوردار بود و به نوعی نظام اداری حکومت نیز محسوب میشد.
تداوم فرمانروایی بر امپراتوری وسیعی چون قلمرو مغولان بیمدد یک شبکۀ ارتباطی منظم، بسیار دشوار بود. مغولان یک نظام ارتباطی کارآمد به نام "یام" ابداع کردند که اقتباسی بود از نظام چاپار هخامنشی.
حکومت ایلخانان که دنبالۀ مغولان بودند توشط هولاکو بنیانگذاری شد. نظام حکومتی ایشان تفاوت چشمگیری با اجداد مغولشان نداشت و نمود بهکارگیری عناصر فرهیخته ایرانی در دستگاه حکومتی آنان را میتوان با حضور خواجهنصیرالدین طوسی دنبال کرد.
سرکوبی اسماعیلیه و براندازی خلافت عباسی از رخدادهای مهم دورۀ ایلخانی است. گذشته از این و با چشمپوشی از تحولات اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و اهمیت ادبی، از مشخصات بارز این عهد خشونت و شکنجه و قتل به مجرد سوءظن از طرف ایلخانان و تهمت و ناجوانمردی وزراء و امرای ایلخانی است.
تیمور یکی دیگر از چنگیززادگان بود که از ماوراءالنهر فتوحاتش را آغاز کرد و تا هند و مسکو پیش رفت و مناطق وسیعی در داخل ایران را نیز متصرف شد. دوران حکومت او از منظر فرهنگی، ترکیبی از مؤلفههای حکومت امرای ترک و ایرانی و از نظر تشکیلات حکومتی ترکیبی از مردم ترک و چنگیزی و به لحاظ سیاسی و مذهبی آمیزهای از عناصر مغولی و عربی شمرده میشد.
صفویه
مؤسس این سلسله شاهاسماعیل بود که ابتدا به خونخواهی پدرش، با متحد کردن صوفیه، آذربایجان، اران، ارمنستان و ترکان طوایف مختلف قیام کرد. سپس او با فتح خراسان و مرو فتنۀ بزرگ ترکان که ایران و هند را تهدید میکردند، از میان برداشت.
علیرغم آنکه میدانیم صفویان از دودمان عارف نامی شیخ صفیالدین ابواسحاق اردبیلی بودهاند اما مدارک زیادی از خاندان آنان در دست نیست زیرا آنها پس از تأسیس دولت صفویه مدارک مربوط به اصل و منشأ خود را مخدوش کردند.
هدف آنها از این کار و ابراز تشیع آن بود که خود را از عثمانیان جدا نگه دارند و مورد مهر و محبت همه مسلمانانی که مذهب تسنن نداشتند واقع شوند. آنها شجرهنامهای مشکوک برای خود فراهم کردند که نسب ایشان را به امام هفتم میرساند.
بنابراین میبینیم که مذهب در شکلگیری و تداوم دولت صفویه نقشی تعیینکننده داشت. قدرت سلطنت و ایجاد یک حکومت مطلقه از مشخصههای سلطنت صفویان است. به اعتقاد بسیاری از مستشرقان و مورخان، پس از انقراض سلسلۀ ساسانی دولت صفوی نخستین دولت در ایران است که دارای وحدت سیاسی و ملی است.
شاهان صفوی امور مملکت را بر حسب موقعیت با رعایت قوانین دینی انجام میدادند و شاه زیر نفوذ هیچیک از اولیاء امور و وزیران خود نبود اما با وجود اینکه شاه قادر مطلق بود، مجلس مشاوره (شورای سلطنتی) یا شورای وزیرانی ترتیب داده بودند که هرروز در محلی در مجاورت قصر شاهی به نام کشیکخانه تشکیل میشد.
قدرت سلاطین صفویه در ادوار مختلف تغییر کرد. سلطنت موروثی و در میان فرزندان ذکور بود لیکن در اواخر سلطنت، زنان حرم و خواجهسرایان در عزل و نصب حکام تصمیم میگرفتند. قبل از شاه عباس، ولیعهد به حکومت یکی از استانهای بزرگ فرستاده میشد تا به امور مملکت آشنایی پیدا کند، ولی بعد از شاهعباس این رویه کنار گذاشته شد و ولیعهد در حرمسرا تحت نظر زنان بزرگ میشد.
جامعۀ صفوی جامعهای هرمیشکل بود که در رأس آن شاه قرار داشت و رعایا در پناه او میزیستند. صاحبمنصبان عمدۀ دولت صفوی را "ارکان" دولت میخواندند و وزیر ملقب به اعتمادالدوله در رأس دیوانسالاری قرار داشت. در طول این هرم مناصب و سمتهای متعددی چون مستوفیالممالک، منشیالممالک، ناظر، مشرفان، شیخالاسلام، قاضی و غیره وجود داشتند.
افشاریه و زندیه
مؤسس افشاریه نادر بود که از طایفۀ کوچکی متعلق به ایل افشار سربرآورد. او ابتدا یکی از سرداران دولت صفوی بود که برای عقب راندن دشمنان خارجی چون ازبکان و عثمانیها رشادتهای زیادی نشان داد و بعد چنان قدرتمند شد که داعیه حکومت کرد و دولت افشاریه را بنا نهاد.
دولت نادرشاه نمونۀ بارز از یک حکومت استبدادی نظامی- فئودالی بود. حاکمیت شاه حدی نداشت و شورای امیران که در زمان شاهان صفوی پایهریزی شده بود، نه تنها اختیارت چندانی نداشت بلکه نادر در همان ابتدای حکومتش آن را عملاً منحل کرد و در واقع به اطلاع ایرانیان رسانید که میخواهد بدون شریک سلطنت کند.
به رغم حکومت مطلقۀ نادری، دستورالعملهای امور دیوانی افشاریه تقریباً همانهایی بودهاست که از روزگار صفویان قوام یافته بودند و بعدها تا اواسط قاجاریه نیز برقرار ماندند.
ایران همواره بعداز افول یک دولت مقتدر، میدان تاخت و تاز سران عشایر و ستیزهجویان و مدعیان بودهاست و این قاعده در اثر انقراض دولت نادری نیز تحقق پیدا کرد؛ یعنی عدهای از رؤسای ایلات و عشایر خروج کردند.
درمیان آنان مرد مقتدری بود به نام کریمخان که از یک خاندان اصیل ایرانی نژاد بود و ریاست طایفۀ زند را به عهده داشت. او به کمک یک تن از همرزمانش ابتدا اسماعیل صفوی را بر تخت نشاندند و خود، به نام وی زمام امور را به دست گرفتند اما پس از پارهای از حوادث و باتوجه به قابلیتهایی که کریمخان داشت از جمله آنکه بهواسطه مردمپروری و عدالتگستریاش میان مردم جایگاهی باز کرده بود، توانست شخصاً بر مسند قدرت بنشیند.
تشکیلات دولت کوتاهمدت او چندان تفاوتی با دولتهای پیشین نداشت و تنها نکتۀ قابل ذکر، آن است که کریمخان از قبول عنوان پادشاه احتراز کرد و در تمام عمر، وکیل خوانده شد.
قاجاریه
آقامحمدخان خان قاجار، بنیادگذار سلسلۀ قاجار، پسر محمدحسن خان از سران ایل قاجار بود که پس از کشته شدن نادرشاه سر به شورش برداشتند و در هنگام سرکوبی همین شورش بود که آقامحمدخان اسیر و خصی شد.
مدتی بعد در لشکرکشیهای پدرش علیه زندیه شرکت کرد و با براندازی آنها در فارس، به تهران بازگشته و به نام پادشاه تاجگذاری کرد.
حکومت قاجار دنبالۀ رژیم سلطنت استبدادی بود که طی سالها با مختصر تفاوتی در تاریخ ایران به چشم میخورد. شاه یگانه مرجع ذیصلاح برای رسیدگی به کلیه مسائل کشوری و لشکری، فرمانده کل نیروهای مسلح کشور، امر او لازمالاجرا، فرمان او مطاع، سلطنت او موهبت الهی و وجود او منشأ خیر و برکت بود.
اما با تحولاتی که در دنیای غرب پیش آمده بود و ارتباطاتی که میان دول شرق و غرب شکل گرفتهبود تشکیلات اداری و حکومتی تازهای طلب میشد.
چهارمین شاه قاجار، ناصرالدین شاه در آغاز کوشید تا دست به اقدامات اساسی در امور ادارۀ کشور بزند. در این دوره بهتدریج دستگاه تازۀ تقسیمات کشوری پدید آمد که تمرکز دستگاههای حکومتی در نقاط گوناگون را ایجاب میکرد.
در این زمان برای نخستین بار در طول تاریخ سیاسی ایران، هئیت دولت مرکزی با ریاست صدراعظم و چهار وزیر که سرپرستی و ادارۀ وزارتخانههای داخله، خارجه، مالیه و فوائد عامه را عهدهدار بودند ادارۀ عمومی را در مرکز کشور برعهده گرفتند که البته همه اینها در بدو کار جنبه ظاهری داشت.
ناصرالدینشاه بهرغم طبع استبدادطلبش، خواه ناخواه تحت تأثیر شرایط متغیر اجتماعی قرار گرفت و پس از برکناری و قتل صدراعظم ترقیخواه ایران، امیرکبیر، به منظور جلوگیری از تمرکز قدرت در شخص صدراعظم (میرزاآقاخاننوری)به تجزیه وظایف وی پرداخت.
درکنار تمامی این اقدامات و حتی شکلگیری قانون اساسی در این دوره، سلطنت مستبدانۀ ناصرالدینشاه، سیاست شوم انگلستان، سیاست ناهنجار و خشن روسیۀ تزاری، اعطای امتیازات به بیگانگان استقراض از خارجیان توأم با انتشار آراء آزادیخواهانه، انتشار اندیشۀ ایجاد روش و مشی جدید سیاسی برپایۀ قانون، فارغ از وابستگیهای سیاسی و اقتصادی همراه با ایجاد تغییرات و اصلاحاتی که امیرکبیر و میرزاحسینخان سپهسالار به جریان انداخته بودند، مقدمات نهضت سیاسی و فکری را فراهم ساخت که طی یک انقلاب چهارساله، سلطنت استبدادی قاجار را به سلطنت مشروطۀ پارلمانی مبدل کرد.
مشروطه
پس از شورشهای مشروطهخواهی، سخن از تأسیس عدالتخانه به میان آمد و شبنامههایی درباره لزوم اصلاحات اجتماعی و آزادیهای فردی پخش شد. سرانجام در مرداد 1285 به دستور مظفرالدینشاه مجلسی از اعیان و رجال و شاهزادگان و بزرگ مالکان و اصناف تشکیل شد.
چندتن از روحانیان به دیدار شاه رفته، برای تشکیل مجلس تشکر کردند. سپس طی 12 روز نظامنامۀ انتخابات از سوی روحانیان و رجال سیاسی آن دوره تنظیم شد و بالاخره در 17 مهرماه 1285 مجلس شورای ملی با حضور شاه و 60 تن از نمایندگان منتخب تهران در تالار گلستان گشایش یافت.
حکومت مطلقه از این روز به مشروطه تبدیل گردید و قانون اساسی که با مشورت صاحبنظران و با مراجعه به قانون اساسی بلژیک در 151 اصل در نهم دیماه 1285 تنظیم و به تصویب نمایندگان رسیده بود به امضاء شاه وقت (مظفرالدینشاه) رسید و شاه 9روز پس از آن درگذشت.
محمدعلیشاه پس از جلوس، با عدم دعوت از نمایندگان در مراسم تاجگذاری به آنان بیاعتنایی کرد. از وزرایش خواست تا مجلس ملی را نادیده بگیرند و به والیان خود دستور داد به انجمنهای ایالتی بیتوجهی کنند.
نمایندگان نیز از آن سو، یک نظام حکومت پارلمانی تدوین کردند و سند نهایی را موسوم به متمم قانون اساسی در دو بخش اصلی ترتیب دادند: نخست منشور حقوق، مساوات برای هریک از آحاد جامعه در برابر قانون و امنیت جانی، مالی، ناموسی، مصونیت از بازداشت خودسرانه، آزادی انتشار روزنامهها و تشکیل انجمنها را تضمین میکرد.
بخش دوم در عین تأیید قوا، قدرت را به قوۀ مقننّه در برابر قوۀ مجریه تفویض میکرد و همچنین شاه میبایست در مقابل نمایندگان سوگند یاد کند و بودجۀ دربارش به تصویب مجلس برسد. سلطنت او نه از جانب خداوند، بلکه از سوی مردم به او اعطا شده بود. باورِ این نکتۀ از سوی مردم سرآغاز تحول عظیمی در تاریخ دولتهای ایران شد.
اگرچه شاه با این قوانین و مجلس مخالفتهای بسیاری کرد و پس از او نیز کارشکنیهای متعددی علیه تشکیل یک دولت مردمی در ایران صورت دادند اما در نهایت ایرانیان توانستند با شکلگیری مجلس و پی بردن به ارزش آراء خود جایگاه خویش را در تعیین دولتها تثبیت کنند.
سیمیندخت گودرزی
منابع:
- درآمدی بر دیوانسالاری در ایران، حمید تنکابنی
- تاریخ دولت خوارزمشاهیان، پروفسور ابراهیم قفساوغلی، ترجمۀ داود اصفهانیان
- مسائل عصر ایلخانان، منوچهر مرتضوی
- تاریخ مغول در ایران، برتولد اشپولر، ترجمۀ محمود میرآفتاب
- مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، شیرین بیانی
- تاریخ ایران بعد از اسلام، عبدالحسین زرینکوب
- دویست و پنجاه و هفت پادشاه در ایران، جلد اول، دوم و سوم، جعفر مهدینیا
- تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، جلد اول و دوم، رضا شعبانی
- ایران در عصر صفوی، راجر سیوری، ترجمۀ کامبیز عزیزی
- تشکیل دولت ملی در ایران، والتر هینتس، ترجمۀ کیکاووس جهانداری
- تاریخ مشروطۀ ایران، احمد کسروی