شاید هنوز نتوانستهایم درک دقیقی از وضعیت روابط بینالمللی را در جامعه خود جا بیندازیم، به همین دلیل برخی گمان میکنند که روابط بینالملل هم چیزی شبیه روابط دو نفر براساس اخلاق و انصاف یا قانون است. البته این به آن معنا نیست که این روابط نیز بهطور کامل هرکی هرکی است، ولی در هر حال نسبت به واقعیت این روابط نباید خیلی خوشبین بود. برای فهم ماجرا بد نیست که چند خبر را در کنار یکدیگر مرور کنیم.
١- اجلاس کشورهای اسلامی در بیانیه پایانی خود ایران را متهم به حمایت از تروریسم و دخالت در امور داخلی کشورهای منطقه کرده است.
٢- چند روز پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه «باب گراهام، سناتور سابق امریکایی و فرماندار فلوریدا در مصاحبهای گفت: کاخ سفید به زودی اسنادی را منتشر میکند که مشخص میکند برخی اعضای ارشد کاخ پادشاهی عربستان در تامین و کمک مالی و حمایت مستقیم برای انجام حملات تروریستی ١١ سپتامبر ٢٠٠١ دست داشتهاند. این اظهارنظر از سوی این سناتور سابق امریکایی که هنوز از سوی کاخ سفید تایید نشده پس از آن مطرح شد که وی سالها برای افشای این اسناد و علنی کردن آنها با مقامهای امریکایی درگیری داشته است. گراهام به خبرنگاران گفت: برت هولمگرن، مشاور ارشد سیاسی معاون اوباما در امور امنیت ملی گفته که بازبینی
٢٨ صفحه از این گزارش محرمانه که ویرایش شده است، به زودی صورت میگیرد.»
٣- یک دادگاه امریکایی حکمی را صادر کرده است که بر اساس آن ایران را محکوم به پرداخت نزدیک به ١١ میلیارد دلار بابت ماجرای ١١ سپتامبر سال ٢٠٠١ کرده است. «جورج دنیلز» قاضی دادگاه نیویورک امریکا حکمی غیابی را صادر کرده است که براساس آن ایران باید به خانوادههای قربانیان انفجار مرکز تجارت جهانی و پنتاگون در ماجرای ١١ سپتامبر پول پرداخت کند.
٤- پذیرش رسمی پرداخت هدیه یا همان رشوه از سوی عربستان سعودی به نخستوزیر مالزی به مبلغ ٦٨١ میلیون دلار!
٥- کشته شدن هزاران تن از مردم یمن بر اثر حملات هواپیماهای عربستان به مردم آن کشور.
٦- تقریبا همه تروریستهای ١١ سپتامبر از اتباع عربستان بودند و بعضا روابط نزدیکی باواسطه با خانواده سلطنتی داشتهاند.
٧- قریب به اتفاق تروریستهای موجود متاثر از افکار وهابیون و سلفیهای حاکم در عربستان سعودی هستند و از همه مهمتر اینکه این گروهها در طالبان افغانستان ریشه دارند که به وسیله سعودیها و اماراتیها تاسیس و تقویت شدند و نطفه تروریسم اسلامی را در آن کشور منعقد کردند.
با این ملاحظات در این دنیای وارونه چه میتوان کرد؟ آیا یکتنه باید در برابر آنان ایستاد؟ آیا این ایستادگی منجر به نتیجه خواهد شد یا نوعی عمل انتحاری است؟ آیا باید در برابر این نظام و ساختار ظالمانه کوتاه آمد و به آن تن داد؟ در این صورت هویتی برای ما باقی نمیماند که ارزش ادامه داشته باشیم. بنابراین هر دو حالت ماجرا غیرقابل دفاع است. تنها راهی که میماند اتخاذ یک راهبرد دووجهی است.
در درجه اول تقویت قدرت ملی کشور است. وقتی از قدرت ملی سخن میگوییم، همه جوانب و مولفههای سازنده قدرت مدنظر است. قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی، قدرت مدیریت و قدرت دموکراسی و نیز جمعیت و فرهنگ که همگی مولفههای ضروری و تشکیلدهنده قدرت هستند. کره شمالی حتی اگر به لحاظ قدرت نظامی پیشرفته باشد، به دلیل ضعف در قدرت اقتصادی، دیریا زود سر تسلیم فرو میآورد. بنگلادش هرچند جمعیت زیادی دارد، ولی در موقعیتی نیست که از این نیروی انسانی استفادهای را که ژاپن میکند، داشته باشد. تناسب میان وجوه و مولفههای قدرت شرط لازم برای حضور مستقل و کارآمد در این نظام بینالملل ناعادلانه است.
نکتهای که اهمیت دارد، این است که کسب برخی مولفههای قدرت، هزینه چندانی ندارد. تقویت قدرت نظامی و حتی اقتصادی زمانبر و پرهزینه است، ولی قدرت سیاسی مبتنی بر دموکراسی و آزادی و نیز تقویت بنیانهای فرهنگی نه تنها هزینه چندانی ندارد، بلکه به کاهش هزینههای دیگر هم منجر خواهد شد. بنابراین قدرت مبتنی بر دموکراسی یکی از مولفههای مهم قدرت است و نقش بازدارنده در خصومت نظام بینالملل علیه کشور دارد.
وجه دیگر این راهبرد، اتخاذ تصمیم مطابق منافع ملی کشور است. قرار نیست که یک کشور هزینه و بار اصلاح جهان را بر دوش بکشد. حتی اگر این کشور قدرتمندترین کشور دنیا هم باشد، ناتوان از کشیدن اینبار سنگین است. بنابراین باید حتیالمقدور در موضوعاتی حساسیت به خرج داد که مرتبط با منافع ملی کشور است. چگونگی این حساسیت نیز باید از خلال گفتوگو و بحث عمومی و آزاد شکل بگیرد. در واقع سیاست خارجی باید به موضوعی فراجناحی و فراحزبی تبدیل شود، زیرا درباره منافع ملی نمیتوان رقابت داخلی کرد. بدون رسیدن به تفاهمی عمومی در مسائل اصلی منافع ملی، ممکن نیست که بتوانیم یک سیاست خارجی اصولی و موثر داشته باشیم و در مقابل این نظام بینالملل و دنیای وارونه سربلند بیرون آییم.